❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برو
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت هفتم
《نارضایتی در تقسیم اراضی و شروع مبارزات(۲)》
🌷خانه ها را یک به یک می رفتند و #مردها را می خواستند. نه اینکه به زور ببرند،دعوت می کردند بروند مسجد. توی همین وضع و اوضاع یکدفعه سر و کلهٔ #عبدالحسین پیدا شد. نگاهش،هیجان زده بود. سریع رفت تو صندوقخانه. دنبالش رفتم. تازه فهمیدم می خواهد قایم شود. جا خوردم. رفت توی یک پستو و گفت: اگه اینا اومدن، بگو من نیستم.
چشمهام گرد شده بود. گفتم: بگم نیستی؟!
گفت: آره، بگو نیستم.اگر هم پرسیدن کجاست، بگو نمی دونم.😳🦋
🌷این چند روزه، بفهمی _ نفهمی ناراحت بودم. آن جا دیگر درست و حسابی جوش آوردم. به پرخاش گفتم: آخه این چه #بساطیه؟! همه می خوان ملک بگیرن، آب و زمین بگیرن، شما قایم می شی؟!
جوابم را نداد. تو تاریکی پستو چهره اش را نمی دیدم. ولی می دانستم #ناراحت است. آمدم بیرون. چند لحظه ای نگذشته بود در زدند. زود رفتم دم در . آمده بودند پی او. گفتم: نیست.
رفتند. چند دقیقه بعد، بزرگترهای ده آمدند دنبالش.
آنها را هم رد کردم. آن روز راحتمان نگذاشتند. سه، چهار بار دیگر هم از #مسجد آمدند، گفتم،: نیست. هر چه می پرسیدند کجاست، می گفتم نمی دونم.🍃😔
🌷تا کار آنها تمام نشد، #عبدالحسین خودش را توی روستا آفتابی نکرد. بالأخره هم تمام ملکها را تقسیم کردند. خوب یادم هست حتی #پدر و برادرش آمدند پیش او، بزرگترهای روستا هم آمدند که: دو ساعت ملک به اسمت در اومده، بیا برو بگیر.
گفت: نمی خوام.
گفتند: اگه نگیری، تا عمر داری باید #رعیت باشی ها.
گفت: هیچ عیبی نداره.
هرچی دلیل و استدلال آوردند، راضی نشد. حتی آنها را تشویق می کرد که از زمینها نگیرند. می گفتند: شما چه کار داری به ما؟ شما اختیار خودت را داری. 🤨
🌷آخرین نفری که اومد پیش عبدالحسین صاحب زمین بود؛ همان زمینی که می خو استند بدهند به ما. گفت: عبدالحسین برو زمین را بگیر، حالا که از ما به زور گرفتن، من راضی ام که مال شما باشه، از #شیر_مادر برات حلال تر.
تو جوابش گفت: شما خودت خبر داری که چقدر از اون آب و ملکها مال چند تا بچه یتیم بی سرپرست بوده، اینا همه را با هم قاطی کردن، اگه شما هم راضی باشی، حق یتیم رو نمی شه کاری کرد. 🥺🌺
🌷کم کم می فهمیدم چرا #زمین را قبول نکرده. بالأخره هم یک روز آب پاکی ریخت به دست همه و گفت: چیزی را که #طاغوت بده، نجس در نجسه،
من هم همچین چیزی را نمی خوام، اونا یک سر سوزن هم به فکر خیر و صلاح ما نیستن.😔
#ادامه_دارد...🔰