🔴 دروس حفظی رو چجوری خلاصه نویسی کنم؟
🌈اول از همه بگم زمان خلاصه نویسی وقتیه که کتاب و درسنامه کمک درسیو خوندی و تستارو زدی اینجوری تو دست میاد که کدوم مباحث مهم ترن⭐️
برای خلاصه نویسی دروس حفظی نمیشه از یه دفتر استفاده کرد و نکاتو نوشت چون خیلی نکته هست نمیشه همرو نوشت پس چیکارکنیم⁉️
من چندتا روش میگم میتونین ازش استفاده کنین👇🏻💚
🫀-نموداردرختی🧑🏻🏫
🫀-هایلایت کردن📒
🫀-حاشیه نویسی📝
-نموداردرختی↫این روش باعث میشه مباحث خیلی آسون تر بشه و بهتر به ذهن بسپارین🦋
-هایلایت کردن↫بعداز تست زدن میفهمی کدوم مباحث مهمتر میری تو کتابت اونارو هایلایت میکنی📗
-حاشیه نویسی↫این مهمترین بخش خلاصه نویسیه بعداز تست زدن تستارو که تحلیل میکنید نکات تستایی رو که غلط زدین و نکات جدیدی رو که ازپاسخنامه یاد گرفتید رو توی حاشیه کتابتون بنویسید📒✏️
═══✼❥🍃🌹🍃❥✼══
#آموزشی
@mazhabijdn
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
سلام رفقا،خوبید!🙂👋
یه خبر خوب😋😋🤫
امشبمیخوایمرمانبذاریمااا😁😁درتاریخ11/2🙂♥️
موضوع رمان چیه؟؟؟🧐🧐
پسر بسیجی و دختر قرتی🤪😌😍
تایم پارت گذاری در کانال؟🧐🧐
هر شب ساعت 19🕖👆😉
روزی چند تا پارت بارگذاری میشه؟🧐🧐
روزی 3 تا پارت بارگذاری میشه😉📚📩
❗️توجه❗️ ❗️توجه❗️
اکثر کانال ها این پارت رو گذاشتن اما شخصیت هاشو نشون ندادن🤚😐 شما میتونید عضو کانال ما بشیدامروز ساعت 19 قبل از شروع پارت گذاری فیلم میفرستم شخصیت های اصلی رمان رو ببینم و رمان رو شروع کنیم به خوندن و ،وقتی که سه پارت بارگذاری شد ناشناس میذارم نظرتون رو بگید😁👌🌸
مثلا بشیم 930😶🌹✨
━━━━❰・🌸・❱━━━━
https://eitaa.com/mazhabijdn/7383838399229929393993
━━━━❰・🌸・❱━━━━
منتظرتم بیای.....☺️☘♥️
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
•°~🕊🌙
میگفت:
رجبیعنیماهورودی!
زیارتامامرضا(؏)ڪهمشرفمیشید،
اولمیرسیدبهبَست..
ارزشبستزیادهچونورودیهحرمه!
رجبهمماهورودیِ..
+رجببستاست،شعبانصحناست،
رمضانحرماستوشبقدرضریح..💚
#همینقدرقشنگـ👌
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
@mazhabijdn
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
۲ بهمن ۱۴۰۱
✨بسم اللـہ الرحمن الرحیم✨
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
نویسنده :بانو دالوند
#پارت_اول
شنل بافتمادر بزرگرودورمپیچیدم می خوآستم سردی که تک تک سلولهای بدنم رودر بند
گرفتهآز بین ببرمولی دریغ آز زره ای گرماهمش سرما بود.
بازم مثل همیشه آز خودم پرسیدم چرآ؟وآقعا چرآ ؟بعد آز گذشتآین همه سال بازهم آین سرمای
لعنتی بایدنفسم رو بگیره؟
با حسرت به برگهای زرد شده ی باغ عزیز خیره شدمهنوز آوآیل پاییزههنوز آونقدرهاهم سردنشده
پس چرآ من سردمه؟
با آنگشت قطره آشکی که آز چشمم جاری شدرو گرفتم
-
آه دریای بیچاره تو وسط تابستون هم به آون آتفاق لعنتی فکر کنی آز سرما می لرزی
آز سر درماندگی با بغضدآدی کشیدم :
با صدآی دآدم عزیز سرآ سیمه وآرد آتاق شدلعنتی،لعنتی تومن رو نابودکردی دلم برآی خودمتنگ شده لعنت بهت لعنت به ناجوانمردیت
-دریا مادر چی شده عزیزم چرآ دآد میکشی؟
دلم برآی پیرزن بیچاره سوختتا کی می خوآستآین دیونهبازی های من رو تحمل کنه؟
-چیزی نیست عزیزفقط دلم گرفته قربونتبرم
نگاه نگرآنش روبهم دوخت:
-بازم دریا ؟بازم به گذشته فکر کردی؟عزیزم ،عزیز برآت بمیره بیا و بگذر آز آین عذآبی که به
خودت میدی مادر بیا فرآموشش کن چرآ خودت رو نابودمی کنی؟
-نمی تونم عزیزمن لعنتی هنوزدوسش دآرم
۲ بهمن ۱۴۰۱
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_دوم
جلوی پاهاش زانو زدن در حالی که هق میزدم گفتم:
_الان چیکار کنم عزیز؟الان چیکار کنم؟
دخترم تو باید بتونی فرآموشش کنی ،تو حتی خبر نداری اون کجاست،از این گذشته اون تورو پس زده میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای ؛عزیزم به فکر مادرت باش اون حز تو کسی رو نداره،مادرت داره از غم تو نابود میشه بیا و بگذر از این بلایی که افتاده به جونت
_کاش میتونستم عزیز کاش میشد،کاش میشد،نمیدونم چرا نمیشه ؟
_مادر تو نمیخوای وگرنه تا الان بعد از چند سال باید فراموش میشد
_چرا عزیز فکر میکنی من نمیخوام؟به خدا بیشتر از همه خودم میخوام این دل لعنتی رو آروم کنم
_پس به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی از خواستگارات فرصت بدی؟
_نه عزیز نمیشه من دوست ندارم با دل کسی بازی کنم کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه
_چرا بازیچه جونم تو حق داری زندگی کنی،باید خانواده تشکیل بدی،به خودت نگاه کردی؟داری جوونیت رو شادابیت رو از دست میدی پس کی میخوای به فکر خودت باشی؟
_نه عزیز من تا این عشق رو فراموش نکنم نمیخوام ازدواج کنم حتی آگه تا آخر عمر این عشق فراموش نشه
_ولی دخترم.....
بین حرفش پریدم:
_ببین عزیز من اگه اینجام به این خاطره که از اصرار های مامان دور باشم اگه شما هم میخواید مثل مامان اصرار کنید من از اینجا میرم
_این چه حرفی دخترم ؟منو مادرت فقط نگرانت هستیم
۲ بهمن ۱۴۰۱
#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_سوم
#ساعت_¹⁹
_میدونم قربونت برم ولی زمان میخوام
_بیشتر از هفت سال؟اره دریا ؟الان هفت سال گذشته
_خواهش میکنم عزیزم من نمیتونم بازم وقت میخوام
آهی از ته دل کشید و بوسه ای روی موهام نشوند:
_باشه دخترکم باشه عزیزکم
از بغلش بیرون اومدم و محض دلخوشیش لبخندی زدم:
_قوربون عزیز مهربون خودم بشم
_خدا نکنه عزیزم ،پاشو بیا چایی گذاشتم بریم یه چایی بخوریم از بس تنها میشینی به این درودیوار زل میزنی دیونه میشی
_وا یعنی من دیوونم؟
_کم نمونده
_عزیززززر
خندید و از اتاق بیرون رفت البته درست میگفت من واقعا دیونه بودم خیلی هم دیونه بودم که به خاطر یه عشق یکطرفه و نافرجام خون به دل مادرم و این پیرزن بیچاره مردم از از سر درموندگی
نگاهی به آسمون انداختم و نالیدم:
_خدایا کمک کن حالا که نمیشه،خالاکه این عشق راهی به رسیدن نداره،حداقل فراموش کنم خواهش میکنم
خودم رو جمو جور کردم و به طبقه ی پایین رفتم:
_بازم از اون چایی های خوشمزه با طعم هل به خاطر من درست کردن بود چقدر به فکر من بود چقدر برام عزیز بود اگه عزیز و مامان نبودن قطعا تا الان پوسیده بودم
۲ بهمن ۱۴۰۱