eitaa logo
سبک‌ زندگی کریمانه
1.3هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
154 فایل
با لبیک به ندای امام خامنه ای بایاری حق سعی در ترویج #سبک_زندگی_اسلامی داریم و مباحثی شامل خانواده و همسرداری،تربیت فرزند ،نکات اخلاقی ،...ارائه می دهیم حسینی/ مشاور ارشد خانواده ارتباط با مشاور > @fotros2 ارسال مطالب نویسنده با حفظ لینک کانال ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
در جهاد امروز هم همین است بچه های اطلاعات عملیات مثل شاگرد پیشش زانو زده بودند. تازه واردی بیخ گوش بغل دستیش گفت: علی آقا که می گویند ایشان هستند؟ هنوز جواب را نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: اولین درس اطلاعات عملیات این است که “کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشد”. شهید علی چیت سازیان ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2459762699Cc611d08e98
برگه ای از دفتر دست نوشته ها و برنامه های شهید عباس دانشگر یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
فقط برای تو در بحث حق الناس بسیار مقید بود و حتی بلند صحبت کردن با دیگران را حق الناس می‌دانست و ما در طول زندگی در این ۲۴ الی ۲۵ سال که توفیق داشتیم با او زندگی کردیم هیچ گاه یک قدم جلوتر از ما (پدر و مادر ) برنمی داشت و ما صدای بلند از او نشنیدیم -خیلی از ریزه کاری های ادب و اخلاص را کاملا معمولی انجام میداد به طوریکه- ما متوجه بسیاری از مسائل پس از شهادت او شدیم مثلا هنگامیکه که یکی از فرماندهانش از سوریه آمد به ما گفت این آدم عجیبی بود مثلا وقتی سفره می‌انداخت از سنگر بیرون می‌رفت و بعد می‌آمد یکروز از او پرسیدم که چرا این ‌کار را انجام می‌دهی گفت که من خجالت میکشم زودتر از شما سر سفره بنشینم . بعد از شنیدن این خاطره دقت کردم این کار را در خانه هم انجام میداد ولی بنده توجهی نکرده بودم یا مثلا هر موقع به خانه ما می‌امد دست من و مادرش را می‌بوسید به مادرش می گفتم این چکاری است که می کند ؟ بعدها یک دلنوشته‌ای از او خواندم که نوشته بود خدایا امروز چکاری انجام بدهم که هم تو راضی باشی و هم دل امام زمان را شاد بکنم ؟ امروز برای رضای تو دست پدر و مادر را می‌بوسم. ما گمان می‌کردیم که خودش را لوس میکند غافل از اینکه او در حال عبادت بود. شهید محسن حججی 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2459762699Cc611d08e98
ساعت 11 تا 12 گفتم:"با فرمانده‌تون کار دارم." گفت:"الان ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی‌کنه." رفتم پشت در اتاقش. در زدم، گفت:"کیه؟" گفتم:"مصطفی منم." گفت:"بیا تو." سرش را از سجده بلند کرد، چشم‌هایش سرخ، خیس اشک. رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: "چی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟ " دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زل زد به مهرش. دانه‌های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت‌هایش رد می‌کرد. گفت: "یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته‌ام. برمی‌گردم کارهام رو نگاه می‌کنم. از خودم می‌پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم." شهید مصطفی ردانی پور 🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🌹 📌تند تند نماز نخون...! 💠نماز رو شمرده شمرده و با دقت می خوند، بهمون می‌گفت اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میزاریم، جز برای خدا نماز مون رو سریع می خونیم و فکر می کنیم، زرنگی کردیم، اما یادمون میره، اونی که به وقت ها برکت میده، فقط خود خداست. 🍃شهید علیرضا کریمی 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane‌✨
خانم سبک خیز از قول همسرشان می گوید: یک بار خاطره ای از جبهه برام تعریف کرد. می گفت: کنار یکی از زاغه مهمات ها سخت مشغول بودیم، تو جعبه های مخصوص، مهمات می گذاشتم و درشان را می بستیم. گرم کار، یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها. با خودم گفتم: حتماً از این خانم هاییه که می آن جبهه. اصلاً حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار آن خانم را نمی دیدند. قضیه عجیب برام سؤال شده بود. موضوع عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست؟ رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد. خیلی با احتیاط گفتم خانم! جایی که ما مردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین. رویش طرف من نبود. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟» یک آن یاد امام حسین (ع) افتادم، اشک توی چشمهام حلقه زد. خدا به ام لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. خانم، همین طور که روشان آن طرف بود، فرمودند: «هرکس که یاور ما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم. 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که ... این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود. شهید محمودرضا بیضایی ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
کار خیلی مهم بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. گفتیم حتما اتفاق خیلی مهمی پیش آمده و باید خودمان را زود به جایی برسانیم. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.» شهید مهدی باکری ✨✨🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
*«هدیه ی پدر»* ♥️فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. 😓تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم. خیلی دلم گرفته بود.💔 به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... 🥹 برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم : *روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی.*  🔹روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید...😍 از خوشحالی گریه کردم.😍😭در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم.🧡 از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. زمانی که به سوریه رسیدم یادم آمد که تولد فاطمه چهارشنبه است. بدون اینکه به من بگویند حرم حضرت رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند .🥹 *شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود ❤️ 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
دفترچه آبی قسمت اول او دفترچه یادداشتی با جلد آبی داشت که اکثر دوستانش آن را به خاطر دارند. صفحات داخل آن را به جدول‌های محاسبه نفس و گناهان روزانه تبدیل کرده بود. هر روز کارهای خود را بررسی می کرد و از نفس خویش حساب می کشید. به محض اینکه بحثی پیش می آمد، سریع داخل جدول ها علامت می زد و شب که می شد با بررسی آنها سعی می‌کرد جبران کند و در روزهای بعد میزان حسناتش را بالا ببرد. بانگاه به این دفتر، بعضی ازاعمال اورا ازنظرمی گذرانیم: سکوت در برابر باطل! شب 1/10/58 در تاکسی سوار شدم، ترانه گذاشته بود. اخطار نکردم که راننده ضبط را خاموش کند. از همان اول صبح، کارم با برنامه و نظم پیش نرفت... برای صرف صبحانه خیلی وقت تلف کردیم... شهید حسین قجه ای 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
مهدی یک جعبه ی مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه گذاشتیم کنار اتاق و کتابهایمان را چیدیم توش. می گفت:« اگه وقت نمی کنم بخونم، اقلا که چشمم بهشون می افته خجالت می کشم.» به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را دربیاورم . هربار می آمد چیزهایی که درآورده بودم ، می دادم بخواند. شهید مهدی باکری 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
برای بهره گیری بهتر از عمر حسین، سومین شهید از خانواده ما بود و قبل از آن، برادرهایش علیرضا و محمدرضا به شهادت رسیده بودند. حسین و علیرضا خیلی با هم رفیق بودند. علیرضا حواسش به حسین بود. همان زمانی که حوزه می رفت، یک برگه نصیحت نوشته بود و با نامه فرستاده بود برای حسین. بالای برگه نوشته بود: «برای بهره گیری بهتر از عمر.» حسین هم تا زمانی که زنده بود سعی می کرد به این نصیحتها عمل کند. ۱.ابتدای ورود هر کاری یاد خدا را به جا آوردن و یاد آوردن به اینکه آن کار فقط در ارتباط با خدا بودن و برای او بودن معنی دارد و به این ترتیب نیت را برای ورود به آن کار پاک کنیم (که این شرط موفقیت است)؛ ٢.به هر کاری که مشغول می شویم اعم از درس های مختلف، مطالعات مختلف، اخبار، کارهای عملی، صحبت با افراد و دوستان و. .. نهایت تلاش و تلقین به دقت در آن امر و فهمیدن آن؛ ٣.در پایان هر عمل اعم از فکری یا غیره خود را مقید به نتیجه گیری نماییم و تا حد امکان اگر مطلب مهم است آن را به روی کاغذ بیاوریم و یا حداقل نتیجه آن را از ذهن عبور دهیم؛ ۴.ظهرها یک روز در میان، یک روز حکمت و یک روز خطبه نهج البلاغه؛ ۵.تلقین کردن به خود در خوب فهمیدن درس در آن چند ساعت که در مدرسه هستیم؛ و هر عاملی که از این امر مرا باز می دارد به محکمی آن را ترک کردن؛ ۶.اگر یک روز نتوانستیم این موانع را ترک کنیم ناامید نشویم و همیشه به فکر رفع آن باشیم و خود را سرزنش کنیم تا زمانی که مانع رفع شود؛ ۷.برنامه را روزی هفت ساعت خواب [قرار دهیم، و تلاش به اینکه بیشتر نشود و اگر بیشتر شد خودمان را مقید کنیم به همان اندازه از خواب روز بعد کم کنیم؟ ۸.ابتدای ورود به خانه اگر زمان نماز بود همراه نماز و اگر نبود ۲۵ دقیقه وقت مخصوص تلاوت قرآن به صورتی که احساس استفاده بیشتر می شود؛ ۹.بعد از تلاوت قرآن و نماز اگر درس ها در مدرسه تمام نشده بود فوری بدون مشغول شدن به کاری، درس را به پایان رساندن. ۱۰.خلاصه اخبار و سخنان امام را در هر روز حداقل گوش دادن و اگر وقت بود بررسی روزنامه؛ ۱۱.تا قبل از وقت مقرر خواب، اگر خواب به سراغ آمد زود آب زدن به صورت شهیدان جلایی پور 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
همیشه حاضر بود... هیچ وقت خودش رو کنار نمیکشید... حتی وقتی بنی صدر خلع درجه اش کرد. با لباس بسیجی می رفت سپاه اصلا براش مهم نبود که تا دیروز سرهنگ بوده و ظالمانه خلع درجه شده و امروز یه بسیجی ساده است نه قهر کرد نه دلسرد شد نه حتی کمی وقت و انرژی و زحمت کشیدنش را کم کرد مثل قبل که پرتلاش بود حالا در قامت یه بسیجی صفر کیلومتر کار می کرد.... طرح میداد و برنامه ریزی ستادی میکرد... هرکاری که کمک به انقلاب و جبهه حق بود و از دستش برمی اومد انجام میداد عین قبل همین چیزها نشان می داد او واقعا برای خدا کار می کنه نه برای پست و مقام و حقوق و حتی نفس شهید علی صیاد شیرازی 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
‹ انتقاد از‌ خویشتن‌ راجزء برنامه‌های‌ خود‌ قراردهید › 🕊 ♥️ 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
داشت تعریف می کرد هفت نفر رفته بودند مسافرت که بوسیله دو نفر غارت شدند. بعد که تعجب همه را دیدند ، گفتند : آنها 7 تا بودند «تنها» ، دزدها دو تا بودند « همراه » . بهشتی می گفت : مواظب باشید ، می خواهند شما میلیونها باشید تنها ، تا با چند همراه غارت تون کنند. ✨✨✨🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
از نماز یاد گرفتم ⏰با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. 💥صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. ⏰با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد. 🌠یک وقت دیگه خواستم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح. 🔺این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. ❤️بعد از نماز گفت: آقا جواد! من نظم و انضباط را از آموخته ام. 📚کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
فرمول طلایی رفع خشم و عادتهای بد 🔨دادستان جديد مي خواست ميخ را محکم بکوبد. بروجردي کار داشت باهاش. پشت در دادستاني معطلش کرده بود. 🌟گفتم:« يه روايتي هست که ميگه اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ. »* 🕯گفت: عجب چيز خوبي گفتي. بارک الله! ✨قرآن را باز کرد و خواند 💥من راه رفتم، ✨او خواند... 💥بد و بيراه گفتم، ✨او خواند... 💥گفتم: بلند شو بريم. ✨او خواند... 💥گفتم: سه ساعته فرماندهي عمليات کردستان را پشت در معطل کرده. ✨گفت: جوش نخور يه روايتي هست … شروع کرد همان روايت را براي خودم گفت. ✨گفت: بشين قرآن بخون. ☄️گفتم فکر ميکنه کيه؟ ✨گفت قرآن بخون. ☄️عصباني شده بودم گفتم: اين يارو خيلي عوضيه بايد کتکش زد بايد يه بلايي سرش آورد. ✨گفت: باباجون بيا بشين قرآن بخون! *** 🌸دوباره ديدمش 💎گفت:« آقاجون دستت درد نکنه هر وقت ناراحت بودم مي رفتم سراغ سيگار با اون روايت ترکش کردم .» از زندگینامه شهید محمد بروجردی / کتاب یادگاران 12 / انتشارات روایت فتح * متن کامل این حدیث بدینگونه ست: اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ هرگاه فتنه‏ ها چون شب تار شما را احاطه نمود به قرآن روي آوريد 🏴یاحسین 🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
فرمول طلایی رفع خشم و عادتهای بد 🔨دادستان جديد مي خواست ميخ را محکم بکوبد. بروجردي کار داشت باهاش. پشت در دادستاني معطلش کرده بود. 🌟گفتم:« يه روايتي هست که ميگه اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ. »* 🕯گفت: عجب چيز خوبي گفتي. بارک الله! ✨قرآن را باز کرد و خواند 💥من راه رفتم، ✨او خواند... 💥بد و بيراه گفتم، ✨او خواند... 💥گفتم: بلند شو بريم. ✨او خواند... 💥گفتم: سه ساعته فرماندهي عمليات کردستان را پشت در معطل کرده. ✨گفت: جوش نخور يه روايتي هست … شروع کرد همان روايت را براي خودم گفت. ✨گفت: بشين قرآن بخون. ☄️گفتم فکر ميکنه کيه؟ ✨گفت قرآن بخون. ☄️عصباني شده بودم گفتم: اين يارو خيلي عوضيه بايد کتکش زد بايد يه بلايي سرش آورد. ✨گفت: باباجون بيا بشين قرآن بخون! *** 🌸دوباره ديدمش 💎گفت:« آقاجون دستت درد نکنه هر وقت ناراحت بودم مي رفتم سراغ سيگار با اون روايت ترکش کردم .» از زندگینامه شهید محمد بروجردی / کتاب یادگاران 12 / انتشارات روایت فتح * متن کامل این حدیث بدینگونه ست: اِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ هرگاه فتنه‏ ها چون شب تار شما را احاطه نمود به قرآن روي آوريد ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🌸🍃 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که ... این اواخر یکبار گفت: من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. بعد گفت: حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود. شهید محمودرضا بیضایی 🍃🌸 @sabkezendegikareemane
در جهاد امروز هم همین است بچه های اطلاعات عملیات مثل شاگرد پیشش زانو زده بودند. تازه واردی بیخ گوش بغل دستیش گفت: علی آقا که می گویند ایشان هستند؟ هنوز جواب را نگرفته بود که علی خطاب به جمع گفت: اولین درس اطلاعات عملیات این است که “کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردار نفس گیر نکرده باشد”. شهید علی چیت سازیان 🍃🌸 @sabkezendegikareemane
‌‌میگفت:اگہ‌یہ‌روزخواستۍتعریفۍ، برا؎شھیدپیداڪنی🚶🏿‍♀️، بگو:شھیدیعنۍباران،! حُسنِ‌باران‌این‌است‌ڪہ، زمینۍست‌ولۍآسمانۍشده‌است، وبہ‌امدادِزمین‌مۍآید💔:)!" 🌿 🏴🍃🌸 @sabkezendegikareemane
‌‌میگفت:اگہ‌یہ‌روزخواستۍتعریفۍ، برا؎شھیدپیداڪنی🚶🏿‍♀️، بگو:شھیدیعنۍباران،! حُسنِ‌باران‌این‌است‌ڪہ، زمینۍست‌ولۍآسمانۍشده‌است، وبہ‌امدادِزمین‌مۍآید💔:)!" 🌿 🏴🍃🌸 @sabkezendegikareemane
-هیچ‌زمان! آدم‌هایی‌که‌تورابه‌خدانزدیک‌می‌کنند،رهانکن! بودن‌ِآنهایعنی‌خداهنوزحواسش‌بهت‌هست.. _شهیدجهادمغنیه ‹ 🤎 ›↝ 🍃🌸 @sabkezendegikareemane
😭😭😭😭 شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک  شهدا صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌟😔فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔 🍃🌸 @sabkezendegikareemane