eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
559 دنبال‌کننده
28هزار عکس
16.7هزار ویدیو
64 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ﷽ ⏰ دختر و پسر ؛نسل سوم انقلاب،داعیه داره رهبر! از میگویند ؛ تمام فکر و ذکرشان شده گشتن به دنبال شهادت! اما با سیره ی شهدا ها فاصله دارند... که تمام ، وصایا و زیروبم زندگی شهدا را از حفظ است ؛ اما وقتی خواستگاری اجازه ورود میخواهد، آنقدر از ملک و پول و ماشین و سرمایه می پرسد! که را از یاد میبرد ، و های دویده به دنبال مادران منتظر را هم... از یاد میبرد ک آن زمان ها ، زن هایی بودند که در زیرزمینی با کمترین امکانات حاصل عشقشان را؛ با و ،بوی نم بزرگ میکردند تا همسرانشان آسوده خاطر بجنگند! بدون ... و که زینت بخش در و دیوار اتاقش بود، و هر راهی شهرش؛ به یکباره فراموش میکند که وعده ای داشته بین خودش و دوستان آنقدر به و زیبایی و مال و ثروت می اندیشد که از ماجرا غافل میشود!! آنقدر سخت گیری میکند که فراموشش میشود که اش ازدواج میکرده قربه الی الله... نه قربه الی قد و بالای محبوب زمینی! آن روزها اصلا اهمیتی نداشت، زیبارو نباشی! یا نداشته باشی! حتی دست و پایت جا مانده باشد در آن دورها... مهم این بود که بخواهی با همسرت باشی،شانه به شانه، قدم ب قدم تا خود بهشت... این روزها اما بوی گند به قدری مشام ها را بی حس کرده که دیگر اسم شده زیاده روی و اسم تجمل ، ....!! اما خود دانی؛ میخواهی بدرقه ی راهت دعای عکس روی دیوار اتاقت باشد یا حرف مردم کوچه و بازار... ...)) 🚶‍♀ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ✨🍃🌸🌻☘🌹 🍃🌸🌻☘🌹 🌸🌻☘🌹 🌻☘🌹 ☘🌹 🌹 🌹📜 شهیدمدافع وطن ✨تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ ✨محل تولد : فارس ✨درجه : ستوان دوم ✨محل شهادت : سراوان سیستان و بلوچستان ✨علت شهادت : درگیری با اشرار مسلح 💚شب قبل از شهادتش به مناسبت هفته نیروی انتظامی دعوت شده بودیم مراسم جشن. پسر سه ساله‌اش، محمد، بدجوری به بابا آیت وابسته بود و مرتب از سر و کولش بالا می‌رفت. محمد قبل از عید نوروز به دنیا آمده بود و آیت، مثل خیلی از همکاران، به دلیل آماده باش ایام عید نتوانسته بود موقع تولد فرزندش حاضر باشد. شاید به همین خاطر می‌خواست یک طوری جبران کند. او با صبوری خاص خودش محمد را بغل می‌کرد و نوازش می‌داد. عجیب به پسرش علاقه داشت. خودش می‌گفت: «آگه تو خونه باشم و محمد بیدار باشه برای بیرون رفتن مشکل دارم. چون اصرار داره حتماً با خودم ببرمش. صبح‌ها هم یواشکی که او خواب است می‌آیم سر کار». 💚 صبوری جناب سروان خانعلی پور بین همکاران زبانزد بود. گوش شنوایی داشت برای شاکیان. وقتی یک بلوچ با توپی پُر برای شکایت می‌آمد پاسگاه خیلی متواضعانه با او برخورد می‌کرد. طوری بود که بیشتر ارباب رجوع‌ها با برخوردهای جناب سروان آرام می‌شدند. آیت در سلام کردن پیشقدم بود حتی به سربازان و همکارانی که از خودش درجه کمتری داشتند . 💚 صبح شانزدهم مهر ماه ۱۳۹۳ تلفن پاسگاه زنگ خورد. صدای دادخواهی یک آدم ضعیف و مظلوم در گوشی پیچید. با لهجه محلی التماس می‌کرد که به فریادش برسیم: «این‌ها دزد ناموسن. این‌ها بی شرفن. به دادمون برسین ...». نباید تعلل می‌کردیم. سریع با آیت و چند نفر از همکاران سوار ماشین شدیم و به آدرسی که مرد بیچاره گفته بود رفتیم. جلوی یک مدرسه که رسیدیم ناگهان ۲ دستگاه پژو به ما حمله شد و ماشینمان را به رگبار بستند. 💚 دیگر نفهمیدم چه شد. به هوش که آمدم به من گفتند: «جناب سروان خانعلی پور شهید شده». نامردها با این روش کثیف برایمان تله گذاشته بودند و حافظان امنیت و ناموس مردم را به خاک و خون کشیدند. ✨شادی روح مطهرش صلوات✨ 💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک‌ بالان عاشق ﷽ ‍ تمام میشودبه پدرش.آغوش گرمش بهترین آرامش است.هرچه دختر نازکند،دل پدرعاشقانه‌تربرای ثمره وجودش میتپد. خستگیهایی که برتن پدرسنگینی میکند با تمام میشودامابزرگترین برای یک دخترجای خالی پدراست. محروم شدن از پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و شود. میخواهم ازدختری بگویم که عاشقانه ‌هایش با،پدرختم میشود به بر ... ،دلتنگیهایش را ازکودکی بابغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین می‌دهد. تنهاتصور او ازچهره پدر،عکسی است که آقاحمیدقبل از،رفتن به ، برای شهادتش آماده کرده بود. تولد نادیامصادف شدبا پدرش وبهترین هدیه‌اش شد .حمید۲۰ ساله،دل کند،ازدخترش به حرمت . چندروزقبل ازشهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بودنتوانست،صدایش را بشنود.حتی حسرت دیدن راه ‌رفتن های دخترش هم بردلش ماندو . حالا،دخترقصه ما،دلش به به‌جامانده خوش است،وافتخارمیکند به پدری که جوانی‌اش رافدای خواهر ارباب کردو طعم بی‌تابی سهم دخترش شد. خداراشکرسنگ سرد ندارد وگرنه تاحالا،بارها از برای پدرش،دلش گرفته بود،بغضش ترکیده بودوهزار تکه شده بود.. 🍃به مناسبت 📅تاریخ تولد‌:۲۴تیر۱۳۷۲ 📅تاریخ شهادت:۱۹آبان۱۳۹۲ 🕊محل شهادت:دمشق.زینبیه 🥀مزار:مشهدبهشت رضا ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ شهدا... ❤️احترام به سادات ...❤️ سن من زیاد نبود. اولین بار بود که به جبهه می آمدم. تعریف گردان یا زهرارا زیاد شنیده بودم. رفتیم برای تقسیم.  چند نفر دیگر هم مثل من دوست داشتند به همین گردان بروند. اما مسئول تقسیم نیرو گفت: ظرفیت این گردان تکمیل است. از ساختمان آمدم بیرون. جوانی را دیدم که به طرف ساختمان آمد. چهره اش بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.  چند نفر به استقبالش رفتند. او را صدا می کردند. فهمیدم خودش است! آن ها سوار تویوتا شدند و آماده حرکت. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه گفتم: آقای تورجی زاده من دوست دارم به گردان یازهرابیایم. گفت: شرمنده، جا نداریم. بعد گفتم: من می خواهم به گردان مادرم بروم برای چی جا ندارید؟ نگاهی به من کرد و پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: سید احمد یکدفعه پرید تو حرفم و با تعجب گفت: سید هستی! با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. آمد پایین و برگه من را گرفت. رفت داخل پرسنلی و اسم مرا در گردان ثبت کرد. بعد هم با اصرار من را به جلو فرستاد و خودش در قسمت بار ماشین نشست! من به گردان آن ها رفتم. تازه فهمیدم که نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان از سادات هستند. با آن ها هم بسیار با محبت برخورد می کرد. 📚خاطرات شهید محمد تورجی زاده 🔊راوی: دکتر سید احمد نواب ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🍃🌺🍃🌺🍃 🌷چند سالے بود ڪه با محمدحسن بودم و چون مسافت محل سڪونت ما تا محل ڪار تقریبا زیاد بود فرصت مناسبے بود ڪه همدیگر رو خوب ... طے این مدت از لذت میبردم. 🌷با اینڪه بود و مسیر سرویس ما هم از مناطق بالا شهر تهران میگذشت، بارها توجه ڪردم ڪه خیلے تلاش میڪرد مسائل شرعے رو تو نگاه به رعایت ڪنه! 🌷رسول همیشه سر به زیر بود و از نگاه به نامحرم إبا میڪرد. 👌ازش پرسیدم تو رسول چے دیدے ڪه فڪر میڪنے شد عامل ؟ 🌷گفت: به جرات میتونم بگم دورے از نامحرمش...بین رفقا دائما میگیم این صفت رسول باعث شد رو از خدا بگیره... 🌷شنیدم از اطرافیان ڪه گفتن: تو صحبت با نامحرم حتے با بستگان هم همیشه سرش پایین بود. 🖊به نقل از دوست شهید 🌷 ..🌿🌺🌸🌺🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🕊🍂 🍂🕊 ✍ همرزم شهید: آخرین شب هایی بود که تو محل تجمعمون بودیم برای عملیات بریم محمد حسین توجه منو به خودش جلب کرد. این تو ذهنم اومد که انگار یه مقدار ناراحت هست و توخودشه و یه مقدار گوشه گیر شده. یادمه یه روز که سرپست بود و تنها;رفتم پیشش و بهش گفتم چطوری محمد حسین;اوضاع و احوال چطوره و این حرفا;بعد تو ذهن کوچیک من این بود که الان حرف از دوری خانواده میزنه و از سختی این مدتی که اینجا بودیمو میزنه و...یه همچین چیزهایی تو ذهنم بود که شروع کرد به صحبت کردن;بعد یه دفعه دیدم من کجام و به چی فکر میکنم و اقا محمد حسین تو چه وادی سیر میکنه. صحبت کرد که سکوت چقدر خوبه و چقدر خوبه انسان زبانشو کنترل کنه و اکثر گناه ها از زبان هست و این جور حرفا... تازه فهمیدم دلیل سکوتش تویه جمع و دلیل اینکه خیلی وقت ها صحبت نمیکنه چیه و خیلی قبطه خوردم به حالش. 🌹 🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🕊🍂 💐💐💐🍂🕊 ✍ موقع رفتنش به او گفتم: «من هیچ وقت نگفتم نرو و هرگز در کارت برای رفتن به سوریه مانع تراشی نکردم. فقط بگو من که همه ی دل خوشیم و همه وجودم تو هستی، بگو چه کار کنم؟» آن قدر با اهل بیت عصمت و طهارت(ع) ارتباط عمیقی داشت و به آن ها دلداده بود، که گفت: «شما رو به حضرت زینب(س) میسپارم 📗برشی از کتاب "مسافرغربت" محمـد آژند ..🕊🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔹حاج احمد در یکی از عملیات ها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد، اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود، این غیبتش موجب نگرانی همه شد. 🔸با پیگیری و پرس و جوی فراوان يكي از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بكشد.» 🔹سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم. گچ پای حاج احمد كاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چكيد! حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود، وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت: «حواسم به گچ پایم بود، چون كه بیت المال است.» 📎فرماندهٔ دلاور لشگر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۲/۱/۱۵ تهران🎈🎂🎈 ●اسارت : ۱۳۶۱/۴/۱۴ لبنان ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🕊🍂🌹🌹🍂🕊 🖋 من اصلا باورم نبود که حامد برود سوریه اصلا همیشه شوخی میکردم یک روز به حامدگفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم اصلا بلد نیستم  حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، ان روز دو نفری خیلی خندیدیم 🕊شبی که پیکر حامد را آوردند صحنه این خاطره به ذهنم می رسید ✍ راوی:همسر شهید 🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ و شهید عبدالله اسکندری می‌دهد: از شهادت پدر ایشان به ما نشد. اما بود که با اسیر، یا پرداخت بتوانیم پیکر پدر را بگیریم.  ☝️ ما به گفتیم که مادر جان به کسانی که می‌خواهند پدر را بازگردانند، ما نیستیم که از پول صرف این شود. یک هم نباید شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا ، توقعی و نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیت‌المال هزینه شود. زیرا هر کمک به آنها می‌شود. 🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات ‍       🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ کمتر ماه قبل از بود ، در جمع قدیمی و فرماندهان دلاور دفاع مقدس فارس . با هم عملیات را مرور میکردیم . از جلسه حاج وارد شد و از آنجا به بعد با تعریف های زیبایش از دوران دفاع مقدس همه را مجذوب خود کرده بود. در آخر بحث به تکفیریها در سوریه کشیده شد. حال داشت. دلش می خواست به رفته و از حریم حضرت زینب (سلام الله علیها) نماید. در آخر در حالیکه در حلقه زده بود گفت : به قسم اگر ببینم شهادت در هر گوشه از باز شده است. با باز به آنجا رفته و تا را در نکشم باز نخواهم گشت… ماه بعد ، در به دست پست ترین انسان ها به درجه رسید . . . 🔵 حاجت ها رو از طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت ✋سلام  بر همسنگران و دوستداران شهـــــداء🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🖋 قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت : شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است . گفتم ، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقه‌ای به من دارید و به خوشبختی من می ‌اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید . از این جمله تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم . هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند... همسر فاتح سوسنگرد ، سردار 🌸به مناسب سالروز تاریخ تولد : ۵ مرداد ۱۳۳۸ ‍ 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🦋🦋🦋