eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
364 دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
10.5هزار ویدیو
38 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نفره لشکر انصار خداست😍 پس عجب نیست که تو لشکر باشی 😔😍😔😍😔😍😔😍😔😍 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ♦️یادی کنیم ازشهید مدافع حرم که با زبان به شهادت🌷 رسید. 🔺شهید سید نبودن ولی از طرف به حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌸 میرسن و مادر شریفشون از علویه هستند 🔻و شهید هم به امضای📝 حضرت زهرا(سلام الله علیها) رسیده و در لحظات آخر هم هنگام شهادت🕊 ذکر شریف بر زبان شهید که هم بودن جاری بوده...💔 فراموش نڪنیم ڪہ ، از شرمندہ ایم 🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌸 🍃غروبتون شهدایی و مملو از دلتنگی برای شهدا 💔 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ عجیب نیست که امسال و سالروز شهادت باهم یکی شده 👌🥰 +چه زیبا...چه پرمعنا..چقدر با ارادت هست این نوکر به ❤️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔صحبت های شهیده فائزه رحیمی هم اکنون در شام غریبان شهیده: فدایِ اون حجابت بشم..... چادرتونو محکم تر سر کنید تا دشمنان ببینند و بمیرند... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش شده بود...💚 احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست♦️ این با جنگ بیگانه نبود ، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید... اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد... پسر رفت و به چشم خود مےدید که پسرش دوستش هم بازی اش پاره تنش دارد مےرود💔 اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند ... 😭😭😭😭😭😭😭 هیچ تیری،بر پیکر اصابت نمی کند مگر آنکه اول... از  قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود ! 🌹 🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ 🦋وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🦋وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔸زندگی شهدا🌷 را زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا ، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.» 🔹قاب عکس📸 این را به دیوار خانه زده بودند و از قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔 🔸آخرین بار که در شهرمان آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 شجاع بود. 🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ 🌹مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهیدش که به دیوار زده بود،روی کاغذ اسم هاشان را هم اریبی نوشته بود بعد؛چند تا نقطه چین و اسم خودش، ،دلش خون شد😔 هیچ وقت از حرف نمیزد،از شهادت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت،میدانست او ناراحت میشود،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود،جای دیگری بود...🌹🌹 . من به کار خودم سرگرم میشدم،روبه روی این عکس ها می نشست،زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد،تا من می رفتم بیرون، سرریز میشد😭؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت😔،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم... بیست و پنجم اسفند،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم  آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند،اما کسی  چیزی نگفت،من زیاد پاپی نشدم؛ هم آمده بود،ساعت دوازده نصفه شب،فاطمه زنگ زد، گفت:"مریم،خواهر مهدی؛اینجاست،داشتیم با هم حرف می زدیم،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم"دلم شور افتاد...، :"چیزی شده؟" گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم" ✅حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شهید شده😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ( ) ، مهدی را پرسید،صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون" یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" خوب هستند و عملیات تموم شده،رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند" خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود،کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید،این کار را گذاشته بودند به عهده ی شهیدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود....😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ 🍃گاهی همه چیز، بعد از آغاز می‌شود! مثلا، سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی... 🍃سید احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت، چه انتظار سختی! 🍃بعد از شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای، نه جوانه ای،نه رسیدنی... بر سر دخترها، گرمایِ دست کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود... 🍃این میان اما همسری، عاشقانه ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد. برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدر مادرِ احسان، مرهمی بر قلب منتظرشان♡ 🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک سوریه به آغوش خانواده بازگشت، حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند. 🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه عالمین، به آغوش خاک سپرده شد، قلبها آرام شده است. جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند. 🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است. هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ، است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🌺 🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده. ؛ علتِ لبخند انارها🙃 * ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀 🌹به مناسبت سالروز 🌹تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹ 🌹تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 🌹مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک ...🌿🌺🌸🌺🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌷بخشی از سخنان شهید احمدمشلب🌷 احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین،اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود🌸🍃💜 احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید 🌸 و می گفت: به بگید هر وقت رفتند دیدار علیه السلام سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیرپرچم شما درحال مبارزه(درجبهه)است و اسم شما را روی خودش گذاشته...🙏 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌷بخشی از سخنان شهید احمدمشلب🌷 احمد همه جور لباسی می پوشید حتی شلوار جین،اما خیلی مذهبی و در اعتقادش راسخ بود🌸🍃💜 احمد القاب زیادی داشت ولی خودش می گفت: به من بگید 🌸 و می گفت: به بگید هر وقت رفتند دیدار علیه السلام سلام مرا به آقا برسانند و بگویند آقا یکی هست که زیرپرچم شما درحال مبارزه(درجبهه)است و اسم شما را روی خودش گذاشته...🙏 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
مادری بود بنام ننه‌علی آلونکی ساخته بود در بهشت‌زهرا بر قبر فرزند شهیدش شب و روز اونجا زندگی میکرد، قرآن میخوند سنگ قبر پسرش بالش‌ش بود و همونجا هم چشم از دنیا می‌بندد و کنار فرزندش خاک میشود این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم... 🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
‌💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ به مناسبت سالروز تولد شهید محمدرضا تورجی زاده💐 🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ ♡تولدت مبارک فرمانده♡ 🌺به مناسب سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 🎂🎂🎂🎂💐🌷💐🌸🌺🪷🌼🌻🌻🎂🎂🎂🎂🍬🍬🍬 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 🥀مزار : اصفهان ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🔰دیدار آخر 🔻مادر شهید 🔸روزی که می خواست شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده . دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم. 🔹گفتم: جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم 🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این است.   ....‌🕊🕊🌸🌸 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🔻مادر شهید 🔸روزی که می خواست شود، نماز صبح📿 را که خواندم دیدم هم نمازش را تمام کرده است.بعد آمد جلوی من پای سجاده . دست هایم را گرفت بوسید💖 صورتم را بوسید. من همینجا یک حال غریبی شدم. 🔹گفتم: جان تو هردفعه می رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی👋 نمی کردی. گفت: این دفعه طولانی تر است دلم برای شما تنگ💔 می شود. من دیگر چیزی نگفتم،بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم 🔸بعد که محمد رفت🚗 برگشتم سر و ناخودآگاه گریه کردم😭 انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این است.   ....🕊🌸🌸 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ 🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد....... 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 🔷تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 🔷محل شهادت: حلب_سوریه 🔷مزار شهید: بهشت زهرا ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💢چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت. ⚜️پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم رابه اوآموخت. شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. 💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش♥️ را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌ ⚜️چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام در دل.... ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃 چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر پا به عرصه هستی گذاشت. . 🍃پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت. . 🍃 محمدرضا شیفته ی مردانگی و غیرت شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. . 🍃در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد. . 🍃چه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ دارند و آرزوی نوشیدن جام در .... . 🌸به مناسبت سالروز شهادت . 📆تـاریخ تـولـد: ۲۶ فروردین۱۳۷۴.تهران . 📆تـاریخ شـهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴.حلب . 🥀مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر   ...🌿🌺🌿 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🗓امروز ۲۵ آبان ۱۴۰۳ مصادف‌با سالروز:سالروزشهادت شهید_علیرضا_میرزایی_قالهری 🍃مادرت نیز چشم بود! دلش راضی شده بود به چند تکه استخوان و چشم به راه دوخته بود تا جگر گوشه اش از راه برسد! نیامدی و نیامدی و دیدار نصیب مادرِ دلتنگت نشد! سرانجام پس از ۳۷ سال پیکر که نه، استخوان هایت به بازگشت و همه در فراق نبود گریستند😢 🍃این ها، مرثیه نیست! روضه و مداحی نیست! افتخار کشور است و ما میبالیم به وجود عاشقان فداکاری چون شما. افتخار ایران 🌸به مناسبت سالروز تاریخ تولد : ۱ مرداد ۱۳۴۳ تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۶۱ محل شهادت : عین خوش دهلران مزار شهید : روستای قالهر🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ☘اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
‍ ‍💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃راوی قصه های قاصدکی ست که معرکه عاشقی را به نظاره نشسته و پایان سرنوشت را در دل تاریخ حک میکند♡ 🍃از آن روزی که پیکِ عدرا* برایش از گفت آغاز قصه رقم خورد، رزم و را به تصویر کشید و ضمیمه کرد: بعضی از مردم جان خود را به خاطر خشنودی خدا می‌فروشند، و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.* و اینبار قرعه به نام دو یار افتاده بود و . 🍃به هنگام نماز که تماشایشان میکردی اللهم الرزقنا هایشان رنگ و نیتشان بوی داشت. سجده آخر نمازشان روادید آسمان را به دستشان داد و بلیط رفتِ بدون برگشت را، حداقل برای الیاس اینگونه بود. 🍃حلب مشتاقانه او را به آغوش کشیده بود. همسر و فرزندانش چشم انتظارش بودند و غروب هایی که چشم به قاب در خشک میشد. 🍃فاطمه زانوی غم بغل گرفته بود و بغضی میهمان گلویش شده بود لحظه‌ای چشمانش آرام نمیگرفت و ابرهای همچنان می‌بارید، برای قاصدک از پدرش سخن می‌گفت تا بلکه به گوشش برساند. 🍃یادم به خرابه‌ی افتاد، دختری سه ساله که بهانه را می‌گرفت میخواست از و درد سیلی به پدر شکایت کند. به انتظار پدر نشسته بود بی رمق با خدای خود نجوا میکرد و پدر را میخواست. 🍃ذکریا، سه ساله اش را تنها گذاشت تا مدافع سه ساله (ع) شود و چه غمگین است قصه فرزندان ، چه هایی که دلتنگ مهر پدری‌اند و چه محمد صدراهایی که پدر را فقط در یک قاب عکس دیدند. 🍃حالا بعد از پنج بهار ذکریا با هفت شقایق دیگر برگشت و الیاس هنوز هم سرزمین است. 🍃میگویم بهار چون به قول شاعر: بهاری ست که عاشق شده و دلتنگ است برای عاشقانی که از سرزمین دور مانده‌اند همچون الیاس. میکند و برگ هایش را سنگ‌فرش خیابان ها میکند به امید اینکه الیاس ها برگردند. ◇پروازتان مبارک عباس های زینب(س)◇ پ.ن: * مرج عذراء که امروز عدرا نامیده می‌شود شهری است در  که در آنجا حجر بن عدی به خاک سپرده شده است. پ.ن:*سوره بقره آیه ۲۰۷ 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت : حلب العیس ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ ♡بسم رب الشهید♡ 🍃تک فرزند بود و دردانه‌ی پدر و مادر. دلش گیر جهاد اطراف (س) بود طوری‌که حتی تک فرزند بودن و تنها بودن پدر و مادر هم نتوانسته بود شوق او را برای رفتن کم کند. اصرارهایش برای رفتن تمامی نداشت، از طرفی هم کسی از آرزوی او باخبر نبود و همه خیال می‌کردند او یک است که مسئول گروه جهادی است. 🍃اما منتظر بودن را در عمل معنا کرد و با رجز "بابی انت و امی یا اباعبدالله" رضایت نامه رفتن را گرفت و خود را به کاروان عمه‌ی سادات رساند. در نبودنش جای خالی‌اش حس می‌شد و گوشه به گوشه‌ی شهر دلتنگ فعالیت‌های محمد بود. 🍃فعالیت‌هایی که همه‌شان سرچشمه‌اش شیرپاک مادر و نان حلال پدر است. شهید هادی‌نژاد زنی است که سخنانش در روز تشییع پیکر دردانه پسرش خود رجزی بود برای تمامِ . پای صحبت‌های مادرش که می‌نشینی از خوابش برایت تعریف می‌کند؛ همانی که حضرت زینب(س) آمده بود و محمد را از مادرش طلب کرده بود. چند روز بعد پسرش هوای رفتن کرده و مادر نیز با ذکر (س) بساط رفتنش را مهیا می‌کند. 🍃محمد به آرزویش رسید، هم شد و هم شهید. به دوستان پیوست و  افتخار فدایی دادن در راه خدا را نصیب پدر و مادرش کرد. جوانِ کشور حسینی‌وار زندگی کرد و حسینی‌وار نیز به استقبال شهادت رفت؛ یعنی حقیقتِ "اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمدِِ و آل محمد". امروز سالروز اوست و همه ما محتاج نیم‌نگاهی از قافله‌ی شهداییم، ادرکنی ایها الشهید💔 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۹۴ 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان، گلزار شهدای آغاجری ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃خلاصه زندگی اش را قلم میزنم از همسایگی تا دو سال استراحت در آغوش . از آن لحظه نابی که اذن دفاع را از بانوی گرفت تا زمانی که بال در‌آورد و به سوی آسمان شتافت. 🍃شاید همه آن چیزی که من میدانم همین باشد، در ذهن کوچک و خسته ام نمی‌گنجد که او را ترسیم و توصیف کند از این پایین تا آن بالا راه بسیار است او به وصال به آسمان عروج کرد و من به قعر چاه . 🍃از زمین، جور دیگریست، ابرهایش سفرنامه ها می‌خوانند اگر خوب گوش کنی. از میگویند اینکه مادری کنج خانه نشسته و از پنجره حیاط را تماشا می‌کند بلکه در باز شود و قامت رعنای پسرش را باز به کشد♡ 🍃از همسفری میگوید که به دل بست و شد و چه خوب می‌دانست "هجران، کیفر است"* که چون به انتظار نشست و این کیفر را به جان خرید. 🍃به آخر سفرنامه که میر‌سند بغض می‌کنند. به آن لحظه که ابوزینب رفت و برنگشت، چشمه اشک خشک شد نیامد، دل همسر هزار تکه شد اما نیامد. به گمانم مادر دلش نیامد، پسر از لطف حضور (س) بی نصیب بماند که دست به دعا نبُرد بلکه به نشست. 🍃و انتظار، عجیب سخت و است. اینبار قلم را به دست میگیرم تا در چاه برای خودم گمنامی‌اش را رسم کنم، سری که بر دامن زهراست و که دو سال میزبان مهمان ایرانی اش بود. ☆☆ *امیرالمومنین علی (ع) 🕊به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۱۳۵۲ 🔷تاریخ شهادت : ۲۰ آذر ۱۳۹۵ 🔷مزار شهید : گلزار شهدای قم 🔷محل شهادت : تدمر سوریه ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💖فاطمه باغ گلاب است خدا مي‌داند 💗فاطمه گوهرناب است خدا مي‌داند 💖فاطمه واژه زيباست، تعجب نكنيد 💗كرم فاطمه درياست، تعجب نكنيد 💖فاطمه دخترطاهاست بگو يازهرا 💗فاطمه روح تولاست بگو يازهرا میلاد مـادر خوبی‌ها‌ی عالم 💗حضرت فاطمه (سلام‌الله) و روز بزرگداشت مقام 💗مادر و زن، بر همه مادران و زنان سرزمینم مبارک باد🎊🎁 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🍃 به قول خودش، در تمام و بی کسی اش ، دست هایش  فقط در خانه را زد وچشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢 🍂 پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد. ، شد نان آور خانواده ،آن هم چه نانی...! نانی که، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم. 🍂 علی در وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد. 🍃نام مادر، ننه علی " سکینه پاکزاد " است وبه راستی فرزند پاکی زاده .پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊 🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که هم نتوانست طعم، لعبت دنیا را به او بچشاند. چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی حقیقی پر کشید❤️ بر مزارش نوشتند: زادروز:  ۱۳۴۵/۸/۱۸ شهادت:  ۱۳۶۵/۱۰/۴ 🍃بعد از این تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥 📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵  🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•