https://eitaa.com/fazelenazari
چشم مرا دید و دل سپرد به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هررگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک اشاره است سفالم
هرکه جگرگوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است! از که بنالم؟!
#فاضل_نظری
📚 از کتاب #اقلیت
🇮🇷@sabzpoushan