eitaa logo
سبزپوشان
484 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
25.4هزار ویدیو
127 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
لحظه های آخر و احساسِ غربت میکنیم ای خدا داریم کم کم رفع زحمت میکنیم درگذر از ما اگر بزم تو را بر هم زدیم پیش ِ تو از حال و روزِ خود شکایت میکنیم معصیت کردیم و رفت از یادمان مهمانی ات میزبانی کردی! احساس ِ خجالت میکنیم یا غیاثَ المُستغیثین گفته و با التماس با همین دستان ِ خالی عرض حاجت میکنیم یا رفیقَ، سَیدي، مَن لا رفیقَ غیرِ تو سودِ بسیاری از این نوع ِ رفاقت میکنیم ما به ماهِ تو؛ به إعجازِ سحر دل بسته ایم بیشتر از قبل وقتی کسبِ رحمت میکنیم سفرهٔ افطارهای آخرین است و مدام با تو داریم از قبولِ توبه صحبت میکنیم راستی بخشیدی آخر یا نه؟! ما را ای کریم درگذر حالا که مستأصل صدایت میکنیم ما به شبهایِ مناجات ِ تو عادت کرده ایم بعد از این با گریه هر شب با تو خلوت میکنیم عهد می بندیم با تو زیرِ ایوان نجف بعد از این؛ جانِ علی(ع) بهتر عبادت میکنیم جانِ آقایی که میگفتند رو به زینبش(س) از حسینت(ع) هر چه میخواهیم غارت میکنیم سر به روی نیزه، انگشتر به دستِ ساربان در دل از این داغ؛ احساس ِ حرارت میکنیم!
کوثر برای ساقی‌اش آیینه گردانی کند باشد کنارش تا سحر یکسر غزل‌خوانی کند لبریز دریای ادب جامی لبالب مستحب ساقی تب پرواز را پروانه درمانی کند امشب گره وا می‌شود از عقده‌ی این سال‌ها مشکل‌گشایی از غم و از چین پیشانی کند بعد از غروب زخمی‌ات غربت نشین فاطمه بگذار دنیا تا ابد احساس ویرانی کند هنگامه‌ی غُرب حسن آتش زده بر انجمن هر لخته از خون دلش هنگامه در جانی کند محمل به محمل در پی‌ات چشم یتیمان عرب رو از کدامین برج دل آن ماه پنهانی کند دلتنگ می‌میرد نفس در تُنگ هل من ناصرش با حنجر زهرائیش زینب پریشانی کند داغ گُل مهتاب را، آن میخ و دقّ الباب را دلواپسی آب را یک‌باره بارانی کند با صبغة الله وِلا تا شام از کرب و بلا هفتادودو منصور را بر نیزه قربانی کند گفتند چه سنخیّتی با مسجد و آل علی مانده فقط از این میان ملجم مسلمانی کند سیری ندارد سیرت مردان دنیادار را تنها قناعت شیعه با آن مرد میدانی کند نقشِ نگین انبیاء، خضر نبی دیگر کجا پیدا میانِ کوچه‌ها یاقوتِ رُمّانی کند برقافِ سیمرغ یقین، حُبِّ امیرالمؤمنین بگذار تا فتح المبین، پیوسته خوش‌خوانی کند آری «نُریدُ اَنَّ مُن» با طرفه‌العینی شود اذن ظهور یار را امضاء قرآنی کند
سکوت تلخ نخلستان، حکایت از چه دارد هان؟ مبادا کرده‌ای ای چاه امشب ماه را پنهان؟ نیفتاده چرا عکسِ گلِ مهتاب در قلبت؟ چه کردی با دلِ تنگ و غریبی‌های بی‌پایان؟ چه آسان می‌دهی از دست، ای دنیا بهارت را! عجب داغ  است بازارِ فروشِ یوسف کنعان! ندانستند قدرِ چشم‌های آشنایت را نمی‌گنجد بزرگی تو در فهم غریبستان چراغان می‌کند امشب خدا باغ بهشتش را گمانم می‌رسد امشب برای فاطمه مهمان 🌸 ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎🇮🇷@sabzpoushan