🔰 گیرم غم روزگار، سنگین باشد...
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🌴 بزرگترین نخلستان مجول جهان در بشاگرد هرمزگان که تنها طی دو سال ایجاد شده است.
🌴 #مجول گونهای از خرماست که طول آن گاه تا ۷ سانتی متر هم میرسد و به عنوان گرانترین خرمای جهان شناخته میشود.
💠 سال «جهش تولید با مشارکت مردم»
#دسترنج
/ ساخت ایران 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بخشی از زیباییهای شهر فرانکفورت آلمان
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
«باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی»
🌲 آرامگاه جناب سعدی
/ شیراز
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
خوشحال ترین انسانها
الزاماً از هر چیزی بهترینش را ندارند؛
آنها از هر لحظه،
بهترینش را میسازند.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄 این جا هر روز آفتاب میدَمَد،
🌱 جوانه میروید،
🌺 عشق میشکفد
❇️ و چه زیباست امیدِ ادامه دادن!
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۳: آن روزها معمولاً حیوانهای وحشی زیاد به طرف آوهزین میآمدند. ی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۲۴:
سال ۱۳۵۹ و قبل از شروع جنگ گرگین خان کشته شد. جنگِ ایلی در گرفته بود و شلوغ شده بود. اخبار این دعوا و جنگ، به گوش ما هم میرسید. مردم تنها راه حلی که به ذهنشان رسیده بود این بود، که بروند و گرگین خان را با خودشان برای صلح بیاورند. اما گلوله ی اول به گرگین خان خورد. وقتی خبرش رسید خیلی ناراحت شدیم. من که خیلی گریه کردم. هیچ کس باورش نمیشد گرگین خان، مرد بزرگ ایل مُرده باشد. قاتلش هم شناخته نشد. یعنی هیچ کس جرئت نکرد قتل گرگین خان را گردن بگیرد.
او را در گورستان میلیل خاک کردند. میلیل، روستای پدری ماست که هر کس از بستگان ما بمیرد او را آن جا خاک میکنند. وقتی خبر مرگ گرگین خان رسید، همگی برای خاکسپاری و فاتحه خوانی رفتیم. به خانهاش که رسیدیم، شیون و واویلا بالا گرفت. مرد و زن بر سر میزدند. وقتی جنازه را آوردند، روستا سراسر داد فریاد و زاری شد. مردم زیادی آمده بودند و گریه میکردند. آن روز همهاش به وقتی فکر میکردم که او به دنبالم آمده بود و باعث شد که در سرزمین خودم بمانم.
چهار سال از روزی که گرگین خان مرا نجات داد، میگذشت. چهارده ساله شده بودم که به خواستگاریام آمدند. از مادرم شنیدم قرار است یکی از فامیلها بیاید برای خواستگاری. وقتی مادرم این خبر را به من داد، فهمیدم این همان همسر آینده ی من است. میدانستم مادرم نذر کرده مرا به اولین نفر شوهر بدهد. فرق نداشت چه کسی باشد؛ دارا یا ندار، پیر یا جوان، مالدار و بی مال... فقط ایرانی باشد. روزی که قرار بود به خواستگاریم بیایند، مادرم گفت:
«برو توی آن اتاق و بیرون نیا. عیب است! فکر میکنند تو خوشت میآید شوهر کنی.»
رسم بود که دختران را نباید میدیدند. وقتی خواهرم لیلا که آن موقع هفت سالش بود با شادی رو به خانه دوید و گفت خواستگارها دارند میآیند، زودی روسریام را سر کردم، دویدم توی اتاق کوچکی که داشتیم و کنار رختخوابها قایم شدم. لیلا مرتب میرفت و میآمد و میگفت که توی اتاق چه خبر است. مردها و زنهای زیادی آمده بودند. از پشت پنجره، یواشکی کفشها را نگاه کردم. یک عالمه کفش جلوی در بود؛ کفشهای مردانه، زنانه و چند تا کفش بچگانه. خجالت کشیدم و دوباره دویدم و خودم را پشت رختخوابها قایم کردم.
خواهرها و برادرهایم کنارم بودند و هی میخندیدند و یواشکی میپرسیدند:
«فرنگ، راست راستکی میخواهی عروس شوی؟!»
من هم میزدمشان. بیصدا داد میزدند و بعد میخندیدند. من هم هی میزدم توی صورت خودم و میگفتم:
«بچهها ساکت آبرویمان رفت.»
آن وسطها، از لیلا پرسیدم مردی که به خواستگاریم آمده، چه شکلی است؟ چیزهایی گفت و نشانیهایی داد، اما تا وقتی که رفتند، باز هم نفهمیدم چه قیافهای دارد این خواستگار من.
آن ها که رفتند، مادرم از عهدی حرف زد که با خدا بسته بود. اولین کسی که به خواستگاریم بیاید، بدون عروسی و هیچ مراسم مفصلی، مرا به او بدهد. آن یک نفر آمده بود. پدرم کمی اخم کرد و غرغر کنان گفت:
«آخر این چه نذری است که تو کرده ای، زن؟ فکرش را نکردی که ممکن است چه کسی به خواستگاری بیاید؟»
مادرم هم خندید و گفت:
«حالا که آدم خوبی است! علیمردان اهل زندگی است. پسر آرام خوب و مؤمنی است.»
آن جا بود که فهمیدم اسمش علیمردان است. از اسمش خوشم آمد! اسم علی را همیشه دوست داشتم. با خودم تکرار کردم:
«علیمردان، علیمردان، علیمردان...»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
6_144240534516050048.mp3
3.88M
🌿
🎶 «دل را ببین»
🎙 علی رضا افتخاری
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
「📿」
🌱 خدایا مرا در راهی قرار ده
که برای آن آفریدهای!
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba