eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
574 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دوستانِ خوب، پیدا کردنشان سخت است، ترک کردنشان سخت‌تر و فراموش‌ کردنشان غیرممکن! 💧 @sad_dar_sad_ziba 🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش دوم: معمای چهار دست مردد اولین روز دانشگاه خانم فراندون، منشی لا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش سوم: «خوش آمد گویی لعنتی» اول مارس ۲۰۰۵ بود؛ اولین روزی که ساکن خوابگاه دانشجویی لکتال شدم. عجب خوابگاهی بود! خوشکل! یک سالن تلویزیون داشت که توش میز بیلیارد و فوتبال دستی هم بود و اگه جشنی بود، مثلاً تولد کسی، اون جا برگزار می شد. اتاق ها خیلی کوچک بودند، اما خب بد هم نبودند. یک آشپزخونه ی بزرگ داشتیم که تقریباً هم آشپزخونه بود، هم اتاق مطالعه، هم سالن کنفرانس. عصر، رفتم توی آشپزخونه. یه جماعت دور میز بودن. یکی پرسید: «تو جدیدی؟» با خودم گفتم: «سؤال رو تو رو خدا!» و جواب دادم: «آره» پرسید : «از کدوم کشوری؟» وای چه قدر تند حرف می زد! اصلاً عادت به آهسته و شمرده حرف زدن ندارن. دختری که سنش از همه بیشتر بود و نسبت به بقیه لباس نامناسب تری پوشیده بود خودش و دیگران رو بهم معرفی کرد: «من اسمم نائله، اهل الجزایرم و مسلمونم. این سیلوّن، فرانسویه. منصور اهل مایوت، مغی فرانسوی، مغیاما اهل مایوت، یاسمینا اهل مایوت، دینش اهل هند، ویدد الجزایری، ریاض الجزایری، و عمر هم از فلسطین.» با خودم گفتم: «ای بابا! این دخترا همه شون به جز مغی، مسلمون هستند و این قدر پوششون زننده ست؟» کسی فامیلی کسی رو نمی دونست. همه هم دیگه رو با اسم صدا می کردن؛ می خواد رئیست باشه، می خواد پیش خدمتت باشه، یا هر کس دیگه. به هر کدوم سلام کردم و جمله ای گفتم که بفهمن از آشنایی با هر کدوم خوشبختم، خوشوقتم و خوشحالم. خلاصه هر جمله ای رو که توش «خوش» داشت و بلد بودم استفاده کردم. به عمر، برای این که فلسطینی بود و موضع کشور ما درباره ی فلسطین خیلی ویژه است، چند تا «خوش» اضافه تر گفتم. اما عمر عجب آدمی بود! همون اول که گفتم ایرانی ام چپ چپ نگاهم کرد و اولین چیزی که گفت این بود: «تو شیعه ای؟» چشم تون روز بد نبینه! هنوز «آره» از دهنم در نیومده بود که شروع کرد: «واسه چی شما می گید حضرت علی باید به جای پیامبر مبعوث می شد؟ این چه بساطیه توی عراق و کربلا راه انداختید؟ واسه چی جشن عاشورا رو عزا کردید؟ خجالت بکشید! راه می افتید توی خیابون خودتون رو کتک می زنید که چی بشه؟ هان؟ کجای اسلام این جوری گفته که شماها این کارا رو می کنید؟» همه اون کلمات کلیدی رو هم با لهجه ی غلیظ عربی فریاد می زد و ادا می کرد. خیلی ترسیدم به جان خودم! خلاصه خیلی بد و بیراه گفت. می بینید تو رو خدا! مثلاً روز اول بود. مثلاً من مسلمون بودم و اونا هم مسلمون بودند. این هم خوش آمدگوییشون بود؛ اون هم جلوی اون همه مسیحی، لاییک و هندو. تازه، بدتر از همه این که من باید می گشتم بعضی از کلمات خیلی تخصصی رو پیدا می کردم یا کلی توضیح حاشیه ای می دادم تا حالیشون بشه چی می خوام بگم. اما چاره ای نبود. بالأخره باید جواب می دادم. گفتم: «اصلا این طور نیست که شما می گید. کی گفته شیعه ها این طور فکر می کنن؟» و توضیح دادم که از نظر شیعه اصلا قرار نبوده کسی غیر از پیامبر (صلی الله علیه و آله) جای ایشون باشه. گفت: «درباره خلیفه ها چی فکر می کنید؟» گفتم: «ما معتقدیم که خلیفه ی اول ابوبکره، خلیفه ی دوم عمره، خلیفه ی سوم عثمانه و امام اول علی (علیه السلام)» ...و بعد تا می تونستم توضیح دادم مهم اینه که ما همه مسلمونیم. من وقتی مسلمونا رو می بینم خیلی ذوق می کنم و اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که ما چه قدر تشابهات فکری داریم. اما باعث تأسّفه که هر بار پیش اهل تسنن بودم اولین چیزی که به ذهنشون رسیده این بوده که اختلافات رو بکشن وسط. غالباً هم اطلاعات درستی از اهل تشیع ندارن و بر اساس اطلاعات مبهمی که از منابع غیر معتبر بهشون رسیده خیلی قطعی تصمیم می گیرن. صدمه زدن به خود در مذهب من حرامه. علمای ما بارها مردم رو از این مسائل نهی کرده ن. شما از من ایرانی می پرسین چرا عراقیا این رفتارا رو دارن! خب، من هم درباره ی خیلی از رفتار های مردم ژاپن سؤال دارم؛ باید از شما بپرسم؟! اگه درباره ی عراقیا سؤال دارید، برید از خودشون بپرسید؛ همزبون هستید. من که نه همزبونشونم نه حتی یه بار پام به عراق رسیده.» بعد به عمر گفتم: «شما تا گفتید فلسطینی هستید، من چه عکس العملی نشون دادم؟ گفتم از آشنایی باهاتون خیلی خوشبختم. گفتم فلسطین برای ما کشور عزیزیه و مردم ما شما رو خیلی دوست دارن. گفتم که رهبر ما گفته فلسطین پاره ی تن اسلام است. اما شما چه طور با من برخورد کردید؟» ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🌿 چی از این بهتر؟! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🍁 می خواهند ناامید شوید! 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس رزمی که کفن شد! 🌷 به فراخور گذر از سالگشت شهادت «شهید حاج عبدالحسین برونسی» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
‏هر شب هنگام خواب، وجدانت را ببوس اگر هنوز بيدار است. 🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba 🍂🍃
🍀🌸🍀 ❌ به بچه نگویید: «اسباب بازیهات رو خراب نکن!» 🚙 بچه ها باید با اسباب بازیهایشان بازی کنند و آنها را مستهلک کنند و عوض کنند تا یاد بگیرند که: «اثاث زندگی در خدمت من هستند، من در خدمت اثاثیه نیستم.» ⭕️ اما ما بچه ها را جوری بار می آوریم که آن ها در خدمت اسباب بازیهایشان قرار می گیرند یکی از دلایلش هم همان «نظم» است. 💥می‌خواهیم بچه هایمان مرتب و منظم باشند، با افتخار این را به بچه ها القا می کنیم: «همه چیز رو نگهدار خراب نشه!» ✔️ اسباب بازیهایی را بخريد كه اگر خراب شد ناراحت نشويد و به فرزندتان بياموزيد با شكسته های آن بازی جدیدی بیافریند. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙ دوستان خود را دعوت کنید! 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همان گونه که مشکلات اقتصادی زنجیروار ایجاد می شوند، راه حل ها هم می توانند زنجیروار، مشکلات را حل کنند. 🔹 حل مشکل نقدینگی و گرانی 🔹 جلوگیری از خام فروشی 🔹 حل مشکل فروش نفت 🔹 نجات بازار 🔹 ایجاد رفاه و اشتغال 🔹 بی اثر کردن تحریم 🔹 و... 🎤 «دکتر سعید جلیلی» 🧮 /آگاهی های اقتصادی 📉📊📈 ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ 🗞 صد در صد 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
ما هیچ گاه به امروز بازنمی گردیم، هرچه را لازم است بردارید! 💠 @sad_dar_sad_ziba 🔹
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش سوم: «خوش آمد گویی لعنتی» اول مارس ۲۰۰۵ بود؛ اولین روزی که ساکن
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش چهارم: تقریبا کسی حرف نمی زد. نائل و ویدد دو تا دختر الجزایری، سر تکون می دادن. بقیه هم گوش می دادن. عمر با لحنی آروم تر گفت: «خب اگه اون خودزَنی ها توی مذهب شما نیست، پس چرا توی ماه محرم یه سری شیعه قمه می زنن؟» نمی دونید چه قدر از این سؤال بدم می آد! گفتم: «به همون دلیل که پوشش برای زن واجبه و رعایت نکردنش حرامه؛ ولی اغلب زنای اهل تسنن که من دارم توی فرانسه می بینم متأسفانه از فرانسوی ها بدتر لباس می پوشن. یه ماه و دو ماه هم نداره. تمام طول سال وضعشون اینه!» آشپزخونه کلاً ساکت شد. صِدام توش می پیچید. کلی کیف داد! دیدم حالا که چند جفت گوش مفت گیر آورده ام چرا استفاده نکنم؛ واسه تمرین زبان فرانسه هم خوب بود. پس ادامه دادم: «توی عربستان هم یادمه با وهابیون مشکل داشتیم اونا هم یه سری تصورات رو به عنوان عقاید شیعه واسه ی خودشون ساخته بودن و تا می تونستن به ماها بد و بیراه گفتن. اما من هیچ وقت نمی گم چون سنی های عربستان فلان جوری هستن، پس کلاً اهل تسنن این جوری هستن. با نحوه ی عملکرد و تفکری که از وهابی ها دیدم باید دیدِ خیلی بدی به اهل تسنن پیدا می کردم؛ اما می دونم که وهابی ها با شما فرق دارن. این رفتارهای شما هم مال عدم آگاهیتونه‌؛ همین! اما بدونید که تکرار این رفتارها فقط از اعتبار حرف خودتون کم می کنه و من دلم نمی خواد این اتفاق بیفته. چون شما مثل خواهرها و برادرهای مایید من دوست دارم جایگاه خوبی داشته باشید. چون همه مون مسلمونیم.» حرفام تموم شد کسی چیزی نگفت، من برای این که داغی سرم و یخی دستام برطرف بشه رفتم توی سالن تلویزیون و یه کم قدم زدم. چه فشاری روی آدمه وقتی یک نفر باشی و طرف مقابل یک جماعت که تند تند سوال کنن. از اون جا بر گشتم به اتاقم، اتاق شماره ۱۲ که فقط سه اتاق با آشپزخونه فاصله داشت وقتی می رفتم توی اتاقم شنیدم که از اتاق شماره ۱۴ یعنی همسایه م خیلی آروم صدای قرآن می آد. نمی دونم کی بود؛ اما هر کی بود آفرین! .....🍀.... «ثاثیر دقیق کلمات بر نتیجه ی بحث» این مورد دیگه جداً باعث خجالت بود! هر چی فکر می کنم نمی فهمم چرا آدم باید تلفظ یه کلمه ی ساده رو یادش بره. خانم فراندون، منشی لابراتور که به اصرار خودش ملیکا صدایش می کردم، واقعاً زن مهربونی بود. هر روز ساعت ۱۰صبح بهم تلفن می زد که از توی اتاقم، طبقه ی سوم برم توی دفترش طبقه ی چهارم، تا با «لوغانس و اغنو» قهوه بخوریم؛ من چای، اونا قهوه. در همین حین از فرصت استفاده می کرد و درباره ی هر چی که به ذهنش می رسید حرف می زد. از وقتی پای من به اون لابراتور رسیده بود، از اون جا که اولین و تنها ایرانی حاضر توی اون بخش بودم، به محض این که جماعت چشمشون به من می افتاد یاد سؤالات، انتقادات و پیشنهاداشون درباره ی ایران می افتادند و این خیلی اذیت کننده بود. چون اگه مجبور باشی هر جا می ری هی جواب پس بدی، واقعاً به اعصاب فولادین نیاز پیدا می کنی. یکی از ویژگی های فرانسوی ها که من باهاشون سروکار داشتم این بود که طرف جمع بودن، نه طرف حق! یعنی اگه با شما تنها بودن، حق با شما بود. کافی بود دو تا فرانسوی کنارشون باشه؛ اون وقت مخالف شما می شدن. اینه که اصلاً نمی شد روی مهربونی و حمایتشون حساب باز کرد. اون روز یکی از روزهایی بود که یه استاد محترم و حتی شاید خیلی محترم به جمع ما اضافه شده بود و با اصرار ملیکا مونده بود تا یه قهوه بخوره، بعد بره. ملیکا که علاقه ی زیادی به حرف زدن داشت، شروع کرد به صحبت: _ «این خانم جوون دانشجوی جدید ماست. ایرانیه. گفتن نداره؛ واضحه که ایرانی ها عرب نیستن. فارس هستن. (چی چی واضحه؟ همه ی اینا رو خودم بهش گفتم خودش هم فکر می کرد ما عربیم!) چند روزی است که اومده به این شهر و این لابراتور رو خیلی دوست داره. (دروغ می گه! اینا رو من نگفتم. هر کی ندونه، شما می دونید که من آرزو داشتم دانشجوی انسَم باشم؛ نه اون جا.) و البته چون مسلمونه نمی تونه با آقایون دست بده. (باریکلا ملیکا! این یکی رو خیلی خوب و به موقع گفت.) استاد خیلی محترم گفت: «خوشبختم! امیدوارم بهتون خوش بگذره.» این غایت آمال العارفین مردم فرانسه است! ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🍀 خوش گمان باش! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🔺 ️مراقب دانشِ اشتباه باشید؛ چرا که بسیار از «نادانی» بدتر است! 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش چهارم: تقریبا کسی حرف نمی زد. نائل و ویدد دو تا دختر الجزایری، س
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش پنجم: همه چیز داشت خوب و خوش به مرحله ی اتمام نوشیدن قهوه می رسید و همگان از سفر به کشورهای کهن و از جمله ایران و تخت جمشید و اصفهان صحبت می کردن که یهو ملیکا، که چند دقیقه ای می شد سکوت اختیار کرده بود، جهت به نمایش گذاشتن معلومات پنهانش و به رخ کشیدن ویژگی های فرهنگی فرانسه جلوی اون سه نفر، گفت: «دیدن کشورهای مختلف باعث می شه تجربیات آدم زیاد بشه و فرهنگ های مختلف رو بشناسه. مثلا ایرانی ها اکثراً مسلمون هستن. من اسلام رو می شه گفت خیلی خوب می شناسم! و خب واقعا یه فرهنگ متفاوته از اون چه مثلاً توی فرانسه رایجه. مثلا اسلام به مَردها گفته که می تونن چهار تا زن بگیرن؛ ولی تو فرهنگ ما اصلا این طور نیست. غیر از اینه لوغانس؟» - آه... اصلا حرفش هم نزن! فکر می کنم یه زن فرانسوی هیچ وقت نتونه بپذیره که همسرش سه تا زن دیگه هم بگیره. اصلا چنین اجازه ای رو به همسرش نمی ده. البته، خب این جا فرانسه است. فکر می کنم ایران هم وقتی بیشتر پیشرفت کنه زن ها می تونن حقشون رو از مردها بگیرن. این تیکه ی آخر رو به عنوان دلداری و بشارت به من گفت... بشارت یه منجی! و شروع کردن به تحلیل مسائل فقهی اسلام. من حرف نمی زدم. آخه چی می گفتم؟ آخه از کجا شروع می کردم؟ اما دیدم داره این جوری برداشت می شه که همه کشفیات ذهنیشون درسته و لابد مسلمون ها تا امروز به این چیزا فکر نکرده ن یا جوابی براش نیست. گفتم: «اسلام به مردها توصیه نکرده که چهار تا زن بگیرن. در واقع اسلام تعداد همسران یه مرد رو کاهش داد و محدود کرد. قبل از اسلام رسم بود که مردها تعداد زیادی زن داشته باشن. همین بیخ گوش ما پادشاهایی بودن که تا دَه تا همسر داشتن. کاملا هم طبیعی و عرف بود. اسلام که اومد این تعداد رو محدود کرد؛ تازه، با شرایط خیلی خاص و سخت. از طرفی جنگ هایی که اتفاق می افته باعث می شه مردها کشته بشن و این وسط زن هایی بمونن که بعضاً با بچه توانایی پرداخت مخارج زندگی رو نداشته باشن. این جا چه اشکالی داره که یه مرد، به طور قانونی، سرپرستی اون رو هم، با رضایت همسرش به عهده بگیره؟ همسر اون زن هم برای دفاع از من جنگیده. چه طور زمان جنگ، اون زن پذیرفت که همسرش برای دفاع از خودش و دیگران به جنگ بره؟ خب، چه اشکالی داره همسر من در چنین شرایطی برای اونا نون آور بشه؟ ضمن این که تا اون جا که من اطلاع دارم زن های فرانسه، که نمی تونن بپذیرن همسرشون سه تا زن قانونی داشته باشه، با زن های غیر قانونی همسرشون خیلی راحت کنار می آن.» چون ملیکا دیروز به من گفت: متأسفانه این جا هفتاد درصد مشتری ها زن های خیابونی، مردهای متأهل هستن و تازه این جدا از معشوقه هاییه که اونا خارج از خونه دارن و غالبا زن ها به خودشون اجازه نمی دن وارد حریم آزادی هسرشون بشن و در این مورد دخالت کنن.» حالم به هم می خوره از این آزادی! این جمله ی آخری رو خود ملیکا بهم گفته بود که راست یا دروغش دیگه نمی تونست نفیِش کنه. ملیکا بحث رو عوض کرد و از در و دیوار گفت. درباره ی شنیده هایش از اسلام چند تا سوال کرد؛ یکی چرت تر از اون یکی و من در پاسخ هر پرسش با خونسردی می گفتم: «نه این دروغه» و هر بار که این جمله رو به زبون می آوردم می دیدم لبخند ملیحی روی لب حضار می شینه؛ روی لب همه جز آقای استاد محترم که سمت راست من روی تنها صندلی اتاق نشسته بود. این سوال و جواب ها چند بار تکرار شد و من هر بار با تأکید می گفتم این دروغه. بعدتر فهمیدم این جمله به فرانسه می شده «c'est mon singe» با تلفظ «سِه مُن سُنژ» اما من هر بار این جمله رو این طور تلفظ می کردم: «c'est monsinge» با تلفظ: «سِه مُن سَنژ» و این جمله یعنی «این آقا میمون منه!» و از شانس بد من اشاره به یه جنس مذکر هم داره. بار آخری که این جمله رو گفتم و متحیر بودم که چرا لُپای همه گل انداخته. استاد در حالی که واقعا کلافه شده بود گفت: «نه خیر ماد مازل من میمون شما نیستم.» تازه متوجه شدم در همه اون مدت دست راستم هم به سمت استاد اشاره می کرده! ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🍂 برگ زردی با سماجت، شاخه را چسبیده بود دست های خویش و دامان توام آمد به یاد 🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی است 🌺 عید زادروز امام زمانمان مبارک! 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌱
💢 گاهی خیلی چیزها داریم اما بی مهابا محو تماشای نداشته هایمان هستیم! 💠 @sad_dar_sad_ziba 🔹
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش پنجم: همه چیز داشت خوب و خوش به مرحله ی اتمام نوشیدن قهوه می رسی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ششم: ساعت ۶ عصر از دانشگاه برگشتم خوابگاه. یک راست رفتم توی آشپزخونه، با دو تا سیب زمینی و یه بسته پنیر پیتزا و سس مایونز؛ که خداوند ان شاء الله هر آینه بر قبر مخترعش نور بتاباند! اولی رو بذارید توی ماکروویو دو دقیقه بپزه. بعد دومی و سومی رو بریزید روش و بخورید تا غم دنیا یادتون بره. داشتم می خوردم و کیف می کردم و غم دنیا یادم می رفت که یهو سمیه وارد آشپزخونه شد و صاف اومد نشست اون ور میز. تقریبا رو به روی من، و من غمباد گرفتم. سمیه یه دختر الجزایری بود که روزای قبل توی بحث طرف عمر رو گرفته بود. سلام و علیکی کرد و پرسید: «به نظر تو خدا وجود داره؟» -نداره؟ -چرا داره. ولی نمی دونم وقتی ازم می پرسن چطور اثباتش کنم. نیم ساعتی سر این مسئله صحبت کردیم و من یاد بچگیام افتادم؛ اون روزا که چهار پنج سالَم بیشتر نبود و مادرم که همه ی موفقیت هایم رو از ایشون دارم، به من می گفت: «بیا بازی کنیم تو یه مسلمونی و من یه کافرم. ببین می تونی به من ثابت کنی که خدا وجود داره؟» و من چقدر این بازیها رو دوست داشتم. مادرم بدون ملاحظه ی سن من، استدلال هایی در ردّ خدا می آورد که من را جداً به شک می انداخت و بعد خودش توضیح می داد جواب این شکّیات چیه و دوباره ادامه ی بازی. بعد از موضوع اثبات خدا، سمیه بدون مقدمه گفت: «می دونی من نماز نمی خونم. نه این که مخالفش باشم؛ اما مطمئنم خدا خیلی بزرگ تر از اونه که بخواد بابت این چیزا ناراحت بشه.» ادامه داد: «البته روزه می گیرما! خیلی هم به خدا معتقدم.» فکر کردم این دختر اگه نمی خواست کسی قانعش کنه که نماز بخونه، اصلا این مسئله رو مطرح نمی کرد. اینه که مطمئن شدم فقط دنبال بهونه است تا دوباره نمازش رو شروع کنه. خونسرد گفتم: «خب بی خود روزه می گیری. دیگه نمی خواد بگیری.» یه کم چشماش گرد شد. گفت: «واسه چی؟» گفتم: «واسه چی بگیری؟» -واسه این که اگه نگیرم گناه داره. -کی گفته گناه داره؟ یه کم عصبانی شد فکر کرد دستش انداختم. -یعنی چی؟ چه طور نمی دونی؟ خدا خودش گفته. -خدا خودش به تو گفته: «اگه روزه نگیری، گناه داره، اما اگه نماز نخونی گناه نداره؟» -نه، اما روزه رو باید گرفت. _خدا خیلی بزرگ تر از اونه که بخواد از روزه نگرفتن تو ناراحت بشه. - خب چرا باید نماز خوند؟ ...و این سوال کافی بود برای این که مجبور بشم درباره ی خیلی واجبات دیگه توضیح بدم. توی همین هیروویر وسط صحبت درباره ی نماز و خدا و اطاعت از خدا یه دختری هم اومد روبه روی ما نشست، داشت برای خودش شیرکاکائو درست می کرد؛ اما به حرفای ما هم خیلی جدّی گوش می داد، صحبت هام با سمیه تموم شد. آشپزخونه کم کم داشت شلوغ می شد. دختره یه جوری بود؛ یه جوری بهم نگاه می کرد. اون قدر نگاهم کرد تا سلام کردم! -سلام -سلام. خوبی؟ هورا... عین خودم زود دختر خاله شد. ادامه دادم: خوبم تو چطوری؟ چه خبر از مامان اینا؟» پقی زد زیر خنده. -مامانم؟ خوبه. بهت سلام رسوند! دوتایی شروع کردیم به خندیدن. به نظرم دختر خونگرمی اومد. حداقلش این بود که شوخی رو درک می کرد. هر کی یه بار توی عمرش به یه آدم «شوخی نفهم» بر خورده باشه می فهمه چی می گم. بدون این که اسم و رسم هم دیگه رو بدونیم شروع کردیم به حرف زدن از در و دیوار. کم کم بقیه هم اومدن دور میز ما. چه قدر روحیه ی ما دو تا شبیه هم بود. چه قدر از پیدا کردن هم دیگه خوشحال بودیم. ازش پرسیدم: «اسمت چیه؟» -اَمبروژا. همین کلمه توی فرانسه طور دیگه ای تلفظ می شه. فرانسوی ها «اَمغُزی» صدام می کنن. تو چی صدام می کنی؟ - من؟ بهت می گم عَم قِزی! و داستان عم قزی رو براش تعریف کردم. بعدها هر وقت صداش می کردم عم قزی خودش با یه لهجه ی خیلی خنده دار می گفت: «دور کُلاش قرمزی!» گفتم: «خودت کدوم اسم رو دوست داری؟» گفت: «همون اسم خودم.» و پرسید: «راستی تو کجایی هستی؟» گفتم: «من ایرانی ام. تو چی؟» نگاه همه ی بچه ها به سمت ما دو تا برگشت. چند ثانیه مکث کرد، سقف رو نگاه کرد لُپاش رو باد کرد و همه ی هواش رو قورت داد. بعد گفت: «من آمریکایی ام.» ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
نمی توانی به زندگيت روزهاى بيشترى اضافه كنى. اما می توانی به روزهایت، زندگى بيشترى ببخشى. 💠 @sad_dar_sad_ziba 🔹
🌿🌿🌿 من تشنه و پژمرده، تو باران بهاری گل کن که در این ثانیه ها عشق بکاری آه ای تو که در هر چه دل تنگ، نشاطی یک لحظه مرا باش، درآ از درِ یاری من مانده ام و یاد شب آشوب نگاهت دیگر نه امیدی، نه پناهی، نه قراری گفتی نه و گفتی نه و عمری سپری شد یک بار پذیرای دلم باش که آری من سوخته ام کار من از کار گذشته است تا تازه شوم کاش بر این داغ بباری «ابراهیم اسماعیلی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🕯 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🕯━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بوی ظهور 🎤 «مرحوم آیت الله حائری شیرازی» /ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🗓 دیگران در تب و تاب شب عیدند ولی مثل یک سال گذشته به تو مشغولم من 🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛢 به فراخور سالگشت ملی شدن صنعت نفت آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
♦️ زغال های خاموش را کنار زغال های روشن می گذارند تا روشن شوند. اثر دارد. 💧 @sad_dar_sad_ziba 🌱