eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
575 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! 🌷 به فراخور گذر از سالگشت شهادت «سپهبد شهید علی صیاد شیرازی» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌿🌿🌿 ‌من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی/ با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده‌ام بی تو و شرمنده‌ام از خود هرچند/ که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید/ عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بکشد در هوس آزادی/ آن که از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد/ می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی «فاضل نظری» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🥀 دشت لاله‌های واژگون /چهار محال و بختیاری /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏼 یکی از پرمخاطب ترین فعالان فضای مجازی در اینستاگرام در جهان درباره ی از روح و روان و زندگی خود می گوید! /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۲: صداش می لرزید ادامه داد: «من هم بهش گفتم که من هم خیلی دوستش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۲۳: «جشن دوستی های دانشگاه» قرار بود تابستون یک گردهمایی درباره ی طراحی محصولات برگزار بشه و من داشتم براش مقاله می‌نوشتم. می خواستم توی بخش طراحی و فرهنگ شرکت کنم. برگزار کننده، فرانسه؛ اما مکان برگزاری مراکش بود. یه، روز بعد از آماده کردن بخشی از مقاله و برای رفع خستگی، یه سر رفتم پیش ملیکا که قبلاً هزار بار گفتم که منشی لابراتواره. ملیکا و لوغانس توی اتاق داشتن با هم حرف می زدن. اجازه گرفتم که برم تو و ملیکا بلند داد زد که همه ی ایرانی ها می تونن هر وقت که خواستن بدون اجازه، وارد اتاقش بشن؛ چون ارادت زیادی به همه شون داره. بعید می دونم ملیکا بدونه که ایران هشتاد میلیون جمعیت داره! بحث ملیکا و لوغانس درباره ی جشن شنبه شب دانشگاه بود که ظاهراً همه استادا و کارمندا، به اتفاق همسر یا دوستشون، توی اون شرکت کرده بودن. حال و هوای حرفای ملیکا چندان خوشحال کننده نبود. داشتن درباره ی یکی از استادا صحبت می‌کردن که بعد از مست کردن رفتار بدی از خودش نشون داده. لوغانس می گفت: « چرا... خوب هم حواسش بود! اون عادتشه. همیشه بعدش می گه من مست بودم هیچی یادم نمی آد. اما دروغ می گه. انگار من احمقم و نمی فهمم مست یعنی چی!» ملیکا گفت: «من همیشه متنفر بودم از کسایی که حدّ خودشون را نمی‌شناسن. فلیپ (یکی از استادهای لابراتور مهندسی الکترونیک) هیچ وقت شعورش نمی رسه که باید با یک خانم چه طور رفتار کنه. دیدی چه کار کرد مردک احمق! «ژک» کلّ یکشنبه رو با من دعوا می‌کرد. البته اصلا بهش حق نمی دم ها! دیروز هم بهش گفتم مگه وقتی تو از هر فرصتی برای نگاه کردن به زن ها استفاده می کردی من جلوی آزادی تو رو گرفتم؟» به وضوح صورتش قرمز شده بود. روی صندلی چرخدارش بود؛ از همونا که خیلی دوست دارم روش بشینم و پا بزنم و برم این ور و اون ور! دست به سینه نشست. پای راستش رو انداخت روی پای چپش و همان طور که روی صندلی جلو و عقب می‌رفت زل زد به تلفن روی میز. لوغانس پا شد که بره توی اتاقش. همان طور که می‌رفت گفت: «ما همیشه با آدمای باشعور سروکار نداریم.» ملیکا را دوست داشتم. اصلا دلم نمی خواست ببینم ناراحته. شاید این حس توی قیافه م پیدا بود. سعی کرد به زور لبخند بزنه. بهم گفت: «آره دخترخاله ی ایرانی من... لوغانس راست می گه. مشکل اینه که ما همیشه با آدمای با شعور سرو کار نداریم.» - خیلی ناراحتی میلکا! - بله که ناراحتم. وقتی آدما هنوز شعور زندگی کردن با هم رو ندارن، وقتی نمی‌فهمن کجا چه رفتاری داشته باشن، باید هم ناراحت بود. - موافقم باهات. اما درست نمی فهمم چی شده؛ البته، اگر دوست داری بگی! ملیکا اون قدر دلش پر بود که ترجیح می داد چیزایی رو تعریف کنه که خودش دلش می خواد. گفت: «خیلی از همین استادایی که امروز دیدی، باید می بودی و می دیدی چه رفتاری داشتن. هانری، رئیس بخش، نه! اون خیلی عاقله. من واقعا به این مرد احترام می‌ذارم. اما بقیه را باید می دیدی. از همین استادای محترمی که امروز با کت و شلوار و کراوات خیلی متشخص راه می‌ رن چیزایی دیدم... اگه برات بگم شاخ در می آری. باعث تأسفه! این «پی یر» هر وقت الکل می خوره می آد پیش من. می بینی چقدر زننده! مردک دستش رو گذاشته بود روی شونه ی من و پا نمی‌شد بره.» گفتم: «خب، این که تو می گی چه اشکالی داره؟ حتما منظور بدی نداشته. به نظرم آدم محترمی می آد.» - محترم؟ آره عزیزم. برای این که نمی شناسیش! من مست نبودم. کاملا متوجه بودم. اون قدر عقل دارم که نیتش رو بفهمم. - تو مطمئنی می دونی توی دل اون چی بوده؟ - بله من تضمین می دم! - نمی دونم من فکر می‌کنم شاید سوءتفاهمه. مسئله اینه که «پی یر» اومده کنار تو و دستشو گذاشت روی شونت. حالا تو می گی قصد بدی داشته. یعنی نمی فهمم چرا نباید «پی یر» دستش رو می ذاشته رو شونه ی تو. - یعنی چی که نمی فهمی؟... ببینم اگه «پی یر» دستش رو یه ساعت تموم می ذاشت رو شونه ی تو، خوشت می اومد؟ - نه اصلا! نه تنها یه ساعت، که یه ثانیه هم همچین اجازه ای بهش نمی دادم. اما من مسئله م فرق می کنه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🧶 عادات و طاعات! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶🏻 بابا، مامان! من نمی تونم نفس بکشم! 🌃 /اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۲۳: «جشن دوستی های دانشگاه» قرار بود تابستون یک گردهمایی درباره
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۴: ... «پی یر» هم هیچ وقت به خودش اجازه نمی‌ده این کار رو بکنه. اما تو هیچ وقت نمی تونی اثبات کنی که توی سر «پی یر» چی می گذشته! - خودم می دونم. - این که دستش روی شونه ی تو بوده... من خیلی وقتا دیدم که «اغنو» هم می آد و بازوی تو رو می گیره. به نظر تو فرق بازو با پنج سانت بالاترش چیه؟ به نظر من فرقی ندارن... یعنی اگر این طور در نظر بگیریم که بازو با شونه فقط پنج سانت فاصله داره و همه ی اعضای دیگه ی بدن هم در چند سانتی متری هم قرار دارن، به این نتیجه می‌رسیم که هیچ جا با هیچ جا فرقی نداره! اشکالش چیه؟ - اغنو با پی یر خیلی فرق می کنه. اغنو آدم محترمیه. تو خودت اغنو رو می شناسی. تو تا حالا رفتار زشتی از اغنو دیدی؟ - به نظر من پی یر هم آدم محترمیه. من تا حالا از هیچ کدوم هیچ رفتار زشتی ندیده م. به نظر این طبیعی نیست که تو به اغنو اجازه بدی به تو دست بزنه و به پی یر بگی آدم بی شعوری هستی و اجازه نداری؟ - نه که نمی شه! - همین دیگه! به نظر من بهترین راه برای نگه داشتن احترام هر دو طرف اینه که یه قراردادی باشه که چارچوب درستی برای این رابطه ها تعریف کنه و همه از یه تاریخی خودشون رو ملزم به رعایتش بدونن. در غیر این صورت، این مسئله ها و شک و ظن ها همیشه هست. - بله باید همین کار رو کرد. تا وقتی آدم های بی شعور هستن، باید این کار رو کرد. و با خنده ادامه داد: «حالا تو می خوای واسه این مسئله قانون تعیین کنی؟» - نه... این مشکل من نیست. به من هم ربطی نداره. من فقط دیدم تو ناراحتی و چون خیلی دوستت دارم به خودم اجازه دادم در این باره صحبت کنم. بقیه ی اعضای لابراتور رو هم دوست دارم. برای همین ناراحت می شم که درباره شون بد بشنوم. یعنی چون همه تون رو دوست دارم فکر کردم اگر این مشکل همه هست، باید یه فکری براش کرد. ملیکا دست به سینه به پشتی صندلی تکیه زده بود و با خنده من رو نگاه می‌کرد. گفت: «حالا تو می گی چی کار کنیم؟ دو تا لیست تهیه کنیم از افراد با شعور و افراد بی شعور؟» مُردم از خنده. حرفش خیلی جالب بود. گفتم: «هر طور خودتون صلاح می دونید! گفتم که؛ من تا حالا تو عمرم به همچین مشکلی بر نخورده م. چون برای معاشرت قوانینی دارم که باعث می شه این مشکلات برام پیش نیاد. اما به نظرم کارای دیگه ای هم می شه کرد که احترام آدم های بی شعور هم نگه داشته بشه.» -خب، یه کم از قوانین خودت برای من هم بگو! - قوانین من قوانین اسلامه. در نهایت احترام، هیچ زن و مردی که امکان ازدواج با همدیگه رو دارن حق ندارن همدیگه رو لمس کنن؛ حتی اگر یک دست دادن ساده باشه. موقع بیرون رفتن از اتاق ملیکا تیری هم در تاریکی انداختم: «راستی ملیکا، می دونی توی قرآن از دلایل ممنوعیت خوردن شراب چه اومده؟... این که باعث دشمنی و کدورت بین شما می شه.» ملیکا رو خیلی دوست داشتم؛ حتی نمی تونستم ببینم از چیزی ناراحته. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کوسه‌ماهی افتاده توی تور ماهیگیرها. می خوان برش گردونن به آب، نمی‌خواد و دلش نمی آد از اون همه ماهی دل بکنه. حکایت بعضی مسئولانه و میز و صندلی ریاست! ☺ 😔😔 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
: ✍یکی از شیوه‌های نگارش خط در خوشنویسی اسلامی است. این خط در ایران شکل گرفت و بیشتر هم در ایران رواج دارد و خوشنویسان ایرانی بیشتر با این خط به هنرنمایی می‌پردازند. ✨ این خط از زیباترین و ظریف‌ترین خط در میان خطوط اسلامی است، تا جایی که آن را «» لقب داده‌اند. 🌹 نستعلیق نمایانگر تلفیق «فن و هنر ایرانی» با «عشق و ارادت به اسلام» است. ☘ هـنرڪده 💠⇨https://splus.ir/roo_be_raah 💠⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🌿🌿🌿 دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است/ میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست/ هزار عرصه برای پریدنم تنگ است اسیر خاکم و پرواز سرنوشتم بود/ فروپریدن و در خاک بودنم ننگ است چه گونه سر کند این جا ترانه ی خود را/ دلی که با تپش عشق او هماهنگ است هزار چشمه‌ی فریاد در دلم جوشید/ چه گونه راه بجوید که رو به رو سنگ است مرا به زاویه ی باغ عشق مهمان کن/ در این هزاره فقط عشق، پاک و بی رنگ است «سلمان هراتی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🍃🌸🍃____🍃🌸🍃 هرگز تسلیم نشو! همیشه عاشق آغاز کردن ها باش! مهم نیست که کی می‌رسیم و چه قدر از آرزوهایمان محقق می‌شوند مهم حس های خوبی است که در این میان تجربه می کنیم. ☕ ☁️🌨☁️ 🌨💚🌨 ☁️🌨☁️ ༻‌☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر تصور می کنی از انجام کارهای بزرگ ناتوانی، از انجام کارهای کوچک دریغ نورز! 🎤 «علی رضا پناهیان» /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
32.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀🌸🍀 ، چیدن آگاهانه ی صحنه ای است برای تربیت فرزندان، مانند . ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ ↙ دوستان خود را دعوت کنید! 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۴: ... «پی یر» هم هیچ وقت به خودش اجازه نمی‌ده این کار رو بکنه.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۲۵: «خاطره ی سگی» اون روز برای شرکت در یک کنفرانس باید می رفتم پاریس. بلیط «تِ ژِو»ِ به دست، توی ایستگاه بودم و منتظر رسیدن قطار. قطار، طبق معمول سر ساعت رسید. وارد قطار شدم. چشم راستم شماره ی واگن و صندلی روی بلیت‌ رو چک می‌کرد و چشم چپم شماره ی نوشته شده بالای صندلیا رو. از دور یه شال پر از مو، آویزون به یکی از صندلیا، توجهم رو جلب کرد! یه کم که جلوتر رفتم دستگیرم شد که شال مودار همانا دُم یه سگ از خود راضیه که کنار صاحبش جا خشک کرده. از اون جا که سگ برای فرانسوی‌ها جایگاه «فرزند» و بلکه جایگاهی عزیزتر از فرزند رو داره، بعضی ها سگشون رو بدون هیچ ملاحظه ای همه جا با خودشون می برن. با خودم گفتم: «بدبخت اونی که قراره کنار این سگ بشینه.» خیلی زود فهمیدم اون «بدبخت» خودم هستم! یک بار از اول تا آخر سالُنا رو گشتم. همه صندلیا پر بود. دنبال یه نفر گشتم که حاضر بشه جاشو با من بدبخت عوض کنه؛ اما فایده نداشت. به صندلیم نزدیک شدم با نگرانی و ناراحتی به سگ و صندلی نگاه می‌کردم. صاحب سگ یه خانم پنجاه و پنج، شصت ساله، ازم پرسید: «این جا جای شماست؟» - بله اما ظاهراً سگ شما خیلی به این صندلی علاقه‌منده، اینه که من می رم یه جای دیگه برای خودم پیدا می کنم. - اوه... اوه... اوه... نه... نه... بفرمایید همین الآن از جاش بلند می شه. بعد همون طور لبخند به لب، بدون این که هیچ تلاش خاصی بکنه، عاشقانه به سگش نگاه کرد. تصور کنید من سرپا وایساده بودم وسط راهروی قطار و یه خانم هم دست به سینه با لبخند به سگش نگاه می‌کرد تا از روی صندلی بلند بشه. صاحب سگ چه قدر باید بی فکر و از خود راضی باشه و سگ چه قدر باید تنبل باشه و من چه قدر باید بیچاره باشم که از بین این همه صندلی جام همون جا باشه! سگ بعد از کلی سیر و سیاحت و نگاه کردن به من و صاحبش پا شد. دلم تاپ تاپ می‌‌کرد. هر چی خاطره ی بد از سگ ها داشتم یادم اومده بود. حتما در جریان قرار گرفته اید که دو سه سال قبل، یه سگ صورت یه زن رو کند و اولین عمل پیوند صورت روی این زن فرانسوی انجام شد. خودم رو تصور می‌کردم و عمل های پیوند جورواجور رو که می تونست در اثر یه گاز این سگ به وجود بیاد. جوری روی صندلی نشسته بودم که هر لحظه ممکن بود از اون طرف بیفتم. دو تا پام رو جفت کرده بودم و چسبونده بودم به هم و درست نصف تنم وسط راهروی میانی واگن به حول و قوه ی الهی روی هوا مونده بود. چشمم به قیافه ی نکبت سگ اون خانم بود که روی زمین بین پای اون زن و صندلی جلو نشسته بود و با هر حرکتی که می کرد قلب من دوتا می شد! - از سگ من خوشتون می آد؟ - ببخشید؟! - از سگ ها بدتون که نمی آد؟ اسم سگ من فیلوئه. خیلی مهربونه. نازه، نه؟ - بله لابد نازه!... البته، من کلا از حیوون ها خوشم می آد. اما یه مقداری از سگ ها خوشم نمی آد، یعنی اصلا خوشم نمی آد بیان جلو و خودشون رو بمالن به من. فکر کنم رنگ به صورتم نمانده بود. صاحب سگ که به طرزی مسخره و واضح به سمت سگش عشق روونه می کرد، خیلی خوشش نیومد. فرانسوی ها خیلی جدی به سگاشون حس پدرانه و مادرانه دارن و انتظار دارن همه به به و چه چه کنن و لابد لُپ سگشون رو بکشن و بگن که تا حالا توی عمرشون همچین سگ مامانی و قشنگی ندیده ن؛ حالا اون سگ هر چی می خواد باشه. خانمه گفت: «اما فیلوی من خیلی متفاوته، خیلی مؤدبه... می دونید؟ رفتارای خیلی عاقلانه ای داره (!) راستی فیلو می تونه برقصه!» یا خدا! اگه از سگش بخواد که بلند شه برقصه، چه کار کنم؟ گفتم: «حتما! خب، البته این جا جای مناسبی برای رقصیدن نیست.» همه ی حواسم به حرکات سگه بود. از ترس این که بیاد سمت من پلک هم نمی‌زدم نفسم بند می‌اومد! اما مجبور بودم خودم را آرام و خونسرد نشون بدم. یاد حرفای پاسکال یکی از استادها افتادم که می گفت: «سگ ترس رو بو می کشه نباید ترسید اگه بفهمه ترسیدی حمله می کنه. سعی می کردم به سگ لبخند بزنم بلکه نفهمه ترسیده م! سگه دماغش رو، که کاملاً هم خیس بود، آورد جلو که خیر سرش بو بکشه. وای... دیگه داشت گریه م می گرفت. سگ که سگه؛ اما چه قدر شعور برای صاحب یه سگ لازمه! آدم بهره ی هوشیش در حدّ گل کلم هم که باشه می فهمه که شاید همه خوششون نیاد یه سگی که سر و کله ش رو به هر جا مالیده با لباس اون ها صورتش رو خشک کنه! خدا چرا صاحب این سگ نمی فهمه؟ توی اون حال و اوضاع از کنار دهن سگه صدای قد قد اومد! توی دلم گفتم: «خرس گنده تو سگی چرا صدای مرغ می دی؟» صاحب سگ اخماش رو کرد توی هم و بلند داد زد: - بس کن این جا نه! - ببخشید چیزی شده؟ - می خواد دستشویی کنه (!) ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات طوفان‌زدگان! کجاست کشتی نجات؟ می‌آید و هر جای جهان خواهد شد یک صبح پر از عطر سلام و صلوات ✋🏼 /ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 ༻‌🦋༺‌ 🖌 خاطـره انگیــز 🌙 «ماه رمضان» 💠 هـنرڪده 💠⇨https://splus.ir/roo_be_raah 💠⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🌿🌿🌿 دانش آموزی ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. 🔔 وقتی ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ، ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ و ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ مسئله ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭی ﺗﺨﺘﻪ‌ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ شده ﺑﻮﺩ، ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳن که ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ ﺁن‌ها ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ. هیچ‌یک ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ‌ ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺩﻭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ‌ﺣﻞ ﺭﻳﺎضی نوشته ﺑﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ می‌دانست، ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁن را ﺣﻞ نمی‌کرد، ﻭلی ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ ﺍﺳﺖ و ﻓﮑﺮ می‌کرد ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁن ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ مسئله ﻳﺎﻓﺖ. 📎 ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩماﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭد. 🌱 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺‌‌‌ ༺‌‌‌🌱‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༻
➰ گره گشا باش! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۲۵: «خاطره ی سگی» اون روز برای شرکت در یک کنفرانس باید می رفتم پ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۲۶: ...خدایا! این کارو با من نکن! دیگه جدّی جدّی داره خاک بر سرم می شه. من که این قدر خنگ نبودم که فکر کنم صاحب سگ سگش رو می بره دستشویی سر پا می گیره؛ اما، از شدت وحشت و برای این که به بهانه ای از سگ و صاحب سگ دور شده باشم، از روی صندلی بلند شدم و گفتم: «اگر فکر می کنید بهتره ببریدش جایی... بفرمایید!» - نه... نه... اصلا نیازی نیست! فیلو می دونه این جا جاش نیست (!) بشینید! چشمم افتاد به ساک ها و چمدون های بالای سرم؛ همه در کنار هم، بدون سگ! اولین بار بود که دلم می خواست چمدون باشم. وقتی تموم شد باید می نشستم! به خودم جرئت و دلداری می دادم که بشین. تو می تونی. سگه باهات فاصله داره. بشین. نترس. شجاع باش. صاحب سگ خم شده بود و کمر سگ رو برایش می‌خاروند! سرش اون قدر به سر سگش چسبیده بود که نفهمیدم صدا از دهن کدومشون خارج شد(!): «من خاطرات زیادی از فیلو دارم. یه بار دوستم اومده بود خونمون. هر کاری می‌کرد، فیلو باهاش رابطه ی دوستی برقرار نمی کرد. فکر کنم بهش حسودی می کرد(!)... اما معمولاً با همه زود دوست می شه؛ توی همه کارها هم کمک می کنه. حتماً می دونید که سگ ها خیلی به آدم ها کمک می کنن.» - بله، اتفاقاً یه سگی رو یادمه که کامل در جریان زندگی خودش و صاحبش بودم. واقعاً همه تلاشش رو می‌کرد که صاحبش دچار هیچ مشکلی نشه... درست مثل یه همکار بود... یادمه یه بار هم توی سرما از مرگ حتمی نجاتش داده بود... اصلاً فکر نمی‌کردم کارتون «بل و سباستین» یه روز این قدر به دردم بخوره! - بله، همین طوره! سرعت قطار کم شد و صدایی از بلندگوها به گوش رسید: «تا چند دقیقه ی دیگه ایستگاه لوما خواهیم رسید.» صاحب سگ شروع کرد به جمع کردن وسایلش. مثل این که همه دنیا رو به من داده ن. حس کردم فشار خونم داره می آد سر جاش. ظاهراً اون ایستگاه پیاده می شد؛ خدا رو شکر! دم رفتن گفت: «باید یه چیزی رو اعتراف کنم.» واویلا خدا رحم کنه! پرسیدم: «چی؟» - احساس می کنم فیلو به شما علاقه مند شده. (همون هیچی نگم بهتره!) - چه جالب! خودش به شما گفت؟! - نه، از نگاهش می فهمم. (پناه بر خدا... چه قدر خارجی ها می فهمن!) - عجب! - متشکرم. سفر خوبی داشته باشید. - شما هم همین طور. وقتی سگ و صاحب سگ داشتن می رفتن، با نهایت اعتماد به نفس و اطمینان با سگش خداحافظی کردم که صاحبش کلی از این کار کیف کرد. تازه، بعد از پیاده شدنشون هم براش دست تکون دادم تا خوب به یادش بمونه که نه سگ ترس داره نه من از سگ می ترسم! همیشه سگ ها رو از پشت شیشه دوست داشته م! ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 🌱 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
💢 نمایی زیبا و دیدنی از مضیف یا مهمانخانه ی مردمان عرب / خوزستان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
وقتی می خواهند ادای دفاع از حقوق بشر و دفاع از سیاه پوستان را دربیاورند ولی آبرویشان می رود. «مارین لوپن» نامزد انتخابات ریاست جمهوری فرانسه ……………………………………… /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🔺 چرا ظالم ها سالم ترند؟! چرا بعضی آدم ها با کوچکترین گناهی در همین دنیا مجازات می شوند، اما برخی هر گناهی دلشان بخواهد انجام می دهند و روز به روز هم پیشرفت می کنند؟ پس عدالت خدا کجاست؟! ❇️ آدمها سه دسته اند: ⬅️ عینک ⬅️ ملحفه ⬅️ فرش وقتی یک لکه ی چای روی عینک بنشیند بی درنگ آن را با دستمال پاک می کنیم! وقتی همان لکه روی ملحفه بنشیند، می گذاریم سر ماه که با لباسها و ملحفه ها جمع شود و همه را با هم با چنگ می شوییم! اما وقتی همان لکه روی فرش بنشیند، می گذاریم سر سال با دسته بیل به جانش می افتیم! خدا هم با بنده های مؤمنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک و زلال که جایشان روی چشم است تا خطا کردند بی درنگ حالشان را می گیرد (البته در دنیا و خفیف). دیگران را به موقعش تنبیه می کند آن هم با چنگ و آن گردن کلفت هایش را می گذارد تا چرک هاشان جمع شود. «حجت الاسلام قرائتی» /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
بی چاره کبریت کوچک، آتش از سرش شروع شد ولی برجانش افتاد! 🤔 مراقب خود باش! ⏰ 💠|↬@sad_dar_sad_ziba ⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧