2_144140477089035787.mp3
7.99M
🌿
🎶 سیصد و سیزده
🎙 «پویا بیاتی»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🏰 دژ محمدعلی خان
/ دزفول
#ایرانَما
/نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🐺 گرگ درنده
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌷
«از گلفروش، لالهرخی لاله میخرید
میگفت: بی تبسمِ گل، خانه بیصفاست
گفتم: صفای خانه کفایت نمیکند
باید صفای روح بیابی که کیمیاست»
«فریدون مشیری»
@sad_dar_sad_ziba
🌧
🌷
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۵۹: قلبم آرام شد. سلامش را بیجواب نگذاشتم. وجودم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۶۰:
عاصم با لبخندی کج، خیره به من، همراه سوفی از اتاق بیرون رفت. بسته شدن محکم در، مرا در جایم پراند. سرم را به طرف حسام چرخاندم. حالا من ماندم و او که حداقل می دانستم دیگر دشمن نیست. درد و تهوع زمینگیرم کرده بود. سینه خیز، خود را به حسام بی هوش رساندم. وجودش آن قدر زخم داشت که نمی دانستم این همه خون، دقیقاً از کدام زخم سرریز شده است. صدایش زدم.
چندین بار. جوابی نداد. قلبم فروریخت. مُردن برایش دور از انتظار به نظر نمی رسید. وحشت، بغض شد و گلویم را فشار داد. او تنها حس اطمینان در میان آن همه گرگ به حساب می آمد. پس باید زنده می ماند. با ترس و ناامیدی به پیراهنش چنگ زدم. با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریاد زدم.
- حساااااام! حساااااام!
نفسم بند آمد. ناگهان، چشمانش را کمی باز کرد و اکسیژن به ریه هایم باز گشت. بی رمقی را در مردمک های مشکی اش خواندم. خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند که التماسم بلند شد.
- نه! نخواب، خواهش می کنم حسام! من می ترسم! لبخندی کم جان زد، از همان لبخند های همیشگی. ناگهان ابروهایش از شدت درد، به هم گره خورد. خون دلمه بسته ی روی گونه اش دلم را ریش می کرد. رد قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود. ذهنم قصد انفجار داشت.
- این جا چه خبره؟ دانیال کجاست؟
فقط به لبخندی نصفه و نیمه اکتفا کرد. چشمانش نای ایستادگی نداشت. ناگهان درد، هیولایی شد و فشارم داد. لباس حسام را رها کردم و در خود پیچیدم. به معده ام چنگ زدم و دندان به دندان ساییدم. می دانستم، تمام این اتفاقات به دانیال ربط دارد و جز سلامتیش هیچ نمی خواستم. حسام به سختی دهانش را باز کرد. صدایش بریده بریده بود.
- طاقت بیار. همه چیز تموم می شه. من سر قولم هستم. نمی گذارم اتفاقی برات بیفته.
ناله ام، فریاد شد.
- بگو تو کی هستی؟ این عوضی ها با دانیال چه کار دارن؟ برادرم کجاست؟
لبش را به گوشم نزدیک کرد. اما صدای بی جانش را به زور شنیدم.
- این جا پر دوربینه، دارن ما رو می بینن.
منظورش را نمی فهمیدم. یعنی سوفی و عاصم، جان دادنمان را به نظاره نشسته بودند؟ اما برای چه؟ برش های چاقو را روی معده ام حس کردم و جیغ زدم.
- درد... درد دارم. دانیال کجاست؟ همه تون گم شید آشغال ها! چرا دست از سرمون بر نمی دارین؟ برادر من کجاست؟
زمزمه ی خش دار و بی رمق حسام، نگران تر شد.
- آرووم! نفس عمیق بکش. همه چی درست می شه.
دیگر نمی دانستم باید به چه کسی اعتماد کنم؛
سوفی؟
عاصم؟
حسام؟
تمام نقش ها، جایگاهشان عوض شده بود.
سوفی مظلوم، ظالم.
عاصم مهربان، حیوان.
حسام خانه خراب کن، آرامبخش.
حالا شک داشتم که باید از دانیال هم بترسم یا نه. صوت بی جان حسام بلند شد. با حالی خراب تر از من، چسبیده به زمین، قرآن می خواند. نمی دانم معجزه ی آیات به حساب می آمد یا صدایش که تا به گوشم می رسید حکم مسکّن را می یافت. دردم کم شد و مجال نفس کشیدن یافتم، در آن هجوم عطر تلخ و بوی خون.
در اتاق با ضربی محکم باز شد. همان دو آشنای دیروز بودند و دشمن امروز. عاصم با خشونت به حسام نقش شده بر زمین حمله ور شد و یقه ی لباسش را در مشت گرفت. جسم بی جانش را از زمین کَند و او را به دیوار کوبید. آه از نهاد حسام، به آسمان رفت و عصبانیت عاصم، هویدا شد.
- ببین بچه! ما وقت این مسخره بازی ها رو نداریم. مثل آدم، یا اسم اون رابط که توی سازمان، اطلاعات می ده بهتون رو می گی یا مخفیگاه دانیال رو، وگرنه مثل سگ جفتتون رو می کشم.
پوزخند حسام را دیدم.
- شما رو هم پیچونده؟ فکر می کردیم فقط به ما کلک زده! صد دفعه گفتم، بازم می گم: من نِ می دوووونم! بفهم! نه اسم اون رابط رو، نه نشونی گورستونی که دانیال توش دفنه!
عاصم در سکوتی سهمگین، به چشمان حسام خیره شد. از سکوتش ترسیدم. ناگهان سیلی محکمی به صورتش نشاند و صدای کوبیده شدن سرش به دیوار گوشم را کر کرد.
- اسم اون رابط رو نمی دونی؟! تو فکر کردی با یه مشت احمق طرفی؟ تو می گی نمی دونم، منم می گم طفلی گناه داره، یه دست کت و شلوار تنش کنید بره خونه ش؟ خودتم می دونی دانیال هیچ ارزشی برام نداره. مهم یه اسمه که فرق نمی کنه از زبون تو بشنوم یا دانیال. تنها فرقش این جاست که اگه تو الآن بگی، هم خودت زنده می مونی، هم این دختره، هم اون دانیال عوضی. اما اگه نگی، شرایط عوض می شه.
حسام را رها کرد و او نیمه جان از تنه ی دیوار، روی زمین لیز خورد. در تمام این مدت، سوفی دست به سینه و ساکت، چشم به آن ها دوخته بود؛ این یعنی آرامش قبل از طوفان. عاصم چرخی به دورم زد. باورم نمی شد این همان پاکستانی مهربان و ترسو باشد. بعد مقابل حسام خم شد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🔥 حسادت،
سمی است که ما می خوریم
و انتظار داریم دیگران بمیرند؛
خود را آتش می زنیم
و توقع داریم دیگران بسوزند!
@sad_dar_sad_ziba
🔹🔹🔺🔹🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از فرشته بهتر خواهیم شد!
#نگین 💍
🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷
۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
🖥 #ذهن مثل تلويزيون با صدها شبکه است.
این ما هستيم که تصميم میگیریم
روی کدام شبکه باشيم؛
شبکه ی رنجش یا بخشش،
شبکه ی چالش یا سازش،
شبکه ی نفرت یا گذشت،
شبکه ی ترس یا شجاعت،
شبکه ی درماندگی یا پشتکار،
شبکه ی امید یا ناامیدی،
و...
👌🏽 لحظاتت را
با انتخاب بهترين شبکه، زيبا کن!
🌊 #اقیانوس_آرام
روان شناسی
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃🌧🍃🌲
اژدهای کوچک گفت:
«امروز ساکتی.»
پاندای بزرگ گفت:
«فکر نکنم
صِدام از صدای بارون
قشنگتر باشه».
📒 کتاب «پاندای بزرگ و اژدهای کوچک»
ص ۱۰۰
🌧 #باران
موسیقی طبیعت
🌿 #طبیعت
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 هدف اصلی حکومت اسلامی چیست؟
🎤 «دکتر سعید جلیلی»
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌹 از جوانیتان لذت ببريد.
هيچ گاه از همين لحظهای که در آن هستید، جوان تر نخواهيد بود.
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂
🍂🍃
25.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻
آقای رییسجمهور!
سکوت تا کی؟!
بحث این است که وزیر این دولت، چند بار حرف سخیف و زشت از دهانش بیرون آمد، اما برخوردی با وی نشد!
🔻 آقای رئیسجمهور که معترض شدید چرا در سوئد به ساحت قرآن توهین شده!
شما در کنار خودت، وزیری نشسته که دارد به ارزشهای دین و ارزشهای قرآن توهین میکند!
او دارد مجوز صادر میکند برای برهنگی و عریانی!
🔺 #مجلس مدعی انقلابیگری کجاست؟
🎤 حجت الاسلام ارزنده
امام جمعهی شهرستان ملایر در خطبههای نماز جمعه
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .