eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌏 (۱) 🎙 «صابر دیانت» 🕰 دهه ی فجر سال ۱۴۰۱ 🕌 هیئت حضرت علی اصغر _ کارزین 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan ●▬▬▬✨✨▬▬● .
🛳 اگر قرار به غرق شدن باشد، در جایی غرق شو که مایه ی رویش و رشد شوی! جوری به گِل بنشین که به گُل بنشانی! @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
🌳🍃🦜🍃🌲 فنچ توت فرنگی 😍 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
38.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 نگاهی کوتاه به اوضاع اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی 📑 به روایت اسناد و مسئولان دوران پهلوی /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌳 مردم بالا دست چه صفایی دارند بی‌ گمان آن جا آبی، آبی است 💙 غنچه ای می‌شکفد اهل ده با خبرند چه دهی باید باشد کوچه باغش پُر موسیقی باد! 🎶 «سهراب سپهری» @sad_dar_sad_ziba 🌿🌿🌸🌿🌿
🔻 پشیمانی 👌🏼 @sad_dar_sad_ziba 💢 ❗️
😳 🇬🇧 تو کتابخونه‌ی دانشگاه لیورپول انگلیس اطلاعیه زده ن که: «جان مادرتون این جا خودارضایی نکنید، اگر حوصلتون سر رفته برید خونتون این کار رو بکنید.» این وضع دانشجویان و تحصیلکردگان چشم و دل سیر غربیه که پادوهاشون تو ایران، شعار ‎«زن، زندگی، آزادی» سر می دن! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔸 «زن، زندگی، آزادی» پیش و پس از انقلاب اسلامی 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏞 جاده ی ساحلی و کوهستانی بندر مقام / هرمزگان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۰: ـــ مامان! به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۱: طنین تلفظ آیات، آن قدر زیبا بود که ثانیه ای از آن را نمی خواستم از دست بدهم و گوش جان سپرده بودم به صدای حسام. زمانی برایم نماز، احمقانه ترین واکنش بشر در برابر خدایی بود که نیستی اش را باور داشتم. اما حالا حریصانه پی جرعه ای رهایی، تشنگی تجربه می کردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده، کتابی کوچک به دست گرفت و از رویش، چیزی را زیر لب خواند؛ دست به سینه و با حالتی متواضعانه. انگار که در مقابل پادشاهی عظیم کُرنُش کرده است. نمی توانستم از آن همه حال خوب، چشم بگیرم. عبادتش عطر عبادت های روزهای تازه مسلمانی دانیال را می داد. مناسکش تمام شد. سر به زیر و محجوب، روی صندلی کنار تخت نشست و حالم را پرسید. اما من سؤال داشتم. ـــ چی تو اون کتاب نوشته بود که اون جوری می خوندیش؟ کوتاه پاسخ داد. ـــ زیارت عاشورا. قبلاً از مادر شنیده بودم، زیارتی مخصوص امامان شیعه بود. نوبت به سؤال دوم رسید. ــ چرا به مُهر سجده می کنی؟ شما یه تیکه خاک و گِل خشک رو، به خدایی قبول دارین؟ نظمی به محاسنش داد. ــ ما به مُهر سجده نمی کنیم. ما رو اون سجده می کنیم؟ متوجه نشدم و پرسیدم: ــ یعنی چی؟ مگه فرقی داره؟ لبخندی شیرین تحویلم داد. ــ فرق داره، اساسی هم داره. وقتی به مُهر سجده کنی، می شی بت پرست. اما وقتی روی مُهر سجده کنی، اون هم برای خدا، می شی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری ما در برابر خداست. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز، پیشونی روی خاک می گذاره تا در کمال خضوع، به خدا سجده کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا! ما روی مُهر به خدای آفریننده ی خاک و افلاک، سجده می کنیم، در کمال خضوع و خاکساری! عجیب اما قانع کننده بود. هیچ وقت فکرش را هم نمی کردم که تفاوت باشد بین این دو تا عبارت. اسلام حسام، همه چیزش اصول داشت. دین و خدای این جوان، مثل خودش دوست داشتنی بود و بر کام روحم می نشست و من دلم نرم می شد به حرف هایش. احساس گرسنگی کردم و بی مقدمه گفتم: ـــ کاش چای شیرین بود با یک لقمه نون پنیر. لحنم، حال و رمقی به خود نداشت، اما لبخند نشست بر لب های حسام. ــ چشم! الآن به اکبر می گم واسه تون بیاره. اتفاقاً دیشب شیفت بود. مدتی بعد، اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های با مزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. حسام با دقت، از تکه های نان، لقمه ساخت و توی سینی کنار یکدیگر چید؛ بعد چای توی استکان را با دست خودش شیرین کرد. به طرفم گرفت. چه صبحانه ی دلچسبی بود! به کامم نشست. آرام روی تخت دراز کشیدم و گفتم: ـــ می خواستم وارد داعش بشم. عاصم نگذاشت چرا؟ صدایی صاف کرد. ــــ خیلی ساده ست. اون ها با نگه داشتن طعمه وسط تله، می خواستن دانیال رو گیر بندازن. پس اول به وسیله ی عاصم مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین. در قدم دوم، نوعی امنیت ایجاد کردن که اگه دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خونواده‌ ش رو تهدید نمی‌کنه و در واقع، نمایش این که سازمان و داعش بی خیال شدن. این جوری راحت تر می تونستن دانیال رو به سمت تله، یعنی شما بکشن. از طرفی با ورود شما به اون گروه، اتفاق خوبی انتظارشون رو نمی کشید. چرا؟ چون اون ها می دونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده و اگه شما عضو این گروه می‌شدین، یقیناً دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل می شد و اون وقت موضوع، شکل دیگه ای به خودش می گرفت و رسانه‌ای می‌شد. اون ها می دونستن که اگه ما جریان رو رسانه‌ای کنیم، خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرت ها، گرون تموم می شه. این که توی تمام خبرها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه، نوعی شکست بزرگ و فاجعه به حساب می‌اومد پس سعی کردن بی سر و صدا پیش برن. ماندم حیران از خوش‌خیالی خودم که مخالفت های عاصم را برای ورود به داعش، دلیل مهربانی و دلسوزی اش می‌دانستم. پرسیدم: ــ اون دختر آلمانی، اون هم بازیگر بود؟ حسام آهی کشید. ــ نه! یکی از قربانی های داعش بود و اصلاً نمی دونست عاصم هم یکی از همون هاست. اون بنده ی خدا واقعاً می خواست کمک کنه تا به اون سمت نری مشتاقانه باقی ماجرا را می خواستم بشنوم. و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟ لبانش را جمع کرد. ــــ خب، شما باید می اومدین ایران. به دو دلیل؛ یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم. دوم دستگیری ارنست؛ یک دو رگه ی ایرانی انگلیسی و مأمور خرابکاری تو ایران. از خیلی وقت پیش دنبالش بودیم. اما خب اون زرنگ تر و دوره دیده تر از این حرفا بود که به آسونی دُم به تله بده. برای همین از طریق شما اقدام کردیم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
شاید این محاسبه، از دیفرانسیل، جبر و هندسه هم سخت تر بود! ☺️ 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
باید خليل بود و به یار اعتماد کرد/ گاهی بهشت، در دل آتش فراهم است @sad_dar_sad_ziba 🌧 🔥
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ وقتی به گوش حاج احمد رسید که نماینده ی تام الاختیار بنی‌صدر (رئیس جمهور وقت) در غرب کشور، قرار است از مریوان بازدید کند با حالتی عصبانی گوشی تلفن را به زمین کوبید و به همراه دو سه نفر به طرف پادگان مریوان حرکت کرد. نماینده ی بنی صدر به همراه سرهنگ نخعی از راه رسید. سرهنگ نخعی از ماشین پیاده شد و به سمت حاج احمد رفت. حاج احمد در حالی که به شدت غضب کرده بود گفت: «کی گفته این بیاد این جا؟ کی به این اجازه داده از مناطق ما بازدید کنه؟» خلاصه، کار بالا گرفت و قضیه به جار و جنجال کشیده شد. طوری که حاج احمد با نماینده ی بنی صدر دست به یقه شد و ماشین آنها را سر و ته کرد. او هم تهدید کرد که: «من ضمن گزارش کردن این عمل تو، الآن می رم و با بالگرد برای بازدید برمی گردم.» که باز هم حاج احمد به او گفت: «توصیه می کنم سوار بالگرد نشین که از این مناطق عبور کنین، چون هوایی هم بهتون اجازه نمی دم.» سرانجام او برگشت و گزارشی برای بنی‌صدر برد. بنی صدر هم خواستار عزل حاج احمد به عنوان عنصر نامطلوب از تمامی تشکل های نظامی شد. حاج احمد در ارتباط با این قضیه می گوید: «وقتی آیت الله خامنه ای به عنوان نماینده ی امام در شورای عالی دفاع برای بازدید، به مریوان آمده بودند، به من گفتند: بنی صدر داستان شما و برخوردتون رو به امام کشونده بود و از امام درخواست اخراج شما رو از کل جریان نیروهای مسلح و سپاه کرده بود. اما بنده به امام عرض کردم که من احمد متوسلیان رو می‌شناسم، آدم مخلص و مقتدریه. اگه می خواین اون رو عزل کنین، روی من هم در شورای عالی دفاع حساب نکنین!» 📎 با این آیت الله خامنه ای از حاج احمد متوسلیان، تیر بنی صدر خائن برای ضربه زدن به نیروی ارزشمندی مانند حاج احمد، به سنگ خورد! 🌱 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
🌿 الهی که برقصاند خدا به ساز تو جهانت را 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
⛰ بلندهمت و بلندنظر، یا ! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌿🍁🌿 بیا که قصر اَمَل، سخت، سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر، بر باد است غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است چه گویمت که به می خانه، دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها داده است که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است تو را ز کنگره ی عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث، ز پیر طریقتم یاد است غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفه ی عشقم ز رهروی یاد است مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز، عروس هزار داماد است نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بی دل که جای فریاد است حسد چه می‌بری ای سست نظم، بر «حافظ» قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است «حافظ شیرازی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋🏽 بانگ «الله اکبر» از بهشت ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این جا ایران است، ایران همه ی ما. 🇮🇷 ما می مانیم ✊🏼 ! @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
که باشی، خدا به تو نوری می بخشد، آن چنان که ندانی! خوبان، دوستت می‌دارند از جایی که ندانی! نیازهایت برآورده می شوند از جایی که ندانی! انسان زلال، خیرخواه است چون می‌داند سعادت دیگران از خوشی او نمی کاهد. و ثروت مردم از بی نیازی او کم نمی کند و سلامت آن‌ها عافیت و آرامش او را سلب نخواهد کرد. @sad_dar_sad_ziba 💧 🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۱: طنین تلفظ آیات، آن قدر زیبا بود که ثانیه ای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۲: جریان رابط و دانیال این قدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه. به همین خاطر، یان رو وارد بازی کردیم. اون و عاصم چندین سال پیش، توی دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن، اما همون سال ها، عاصم با عضویت تو گروه‌های سیاسی، قید دانشگاه رو زد و تقریباً دیگه همدیگه رو ندیدن. یان هم بعد از مدتی، عضو یکی از گروه های محلی حمایت از حقوق بشر شد و به عنوان روان شناس برای درمان مهاجران جنگ زده، توی این انجمن‌ها فعالیتش رو شروع کرد. من هم به عنوان یک فعال، وارد انجمنی شدم که یان توش حضور داشت و با نزدیک شدن و جلب اعتمادش، اون رو برای کمک وارد بازی کردم و از دانیال و خونواده‌ش گفتم. که از داعش فرار کرده و چون من یکی از دوستان قدیمش بودم ازم خواسته، قبل از این که آسیبی از طرف افراطیون، متوجه خونوادش بشه، هر چه زودتر، بی سر و صدا اون ها رو راهی ایران کنه. من از یان خواستم تا با برقراری ارتباطی مثلاً اتفاقی، با عاصم رو به رو بشه و بدون این که اجازه بده که اون از موضوع بویی ببره، خودش رو به شما برسونه و با استفاده از ترفندهای روان شناختی ازتون بخواد تا به ایران بیاید. منظورش را درست متوجه نمی شدم. ــ خب یعنی چی؟ یان نپرسید که چرا خودت مستقیم به خونوادش نمی گی، یا چرا عاصم نباید از موضوع چیزی بدونه؟ سری به نشانه ی تأیید تکان داد. ــ قاعدتاً باید می پرسید. پس من زودتر جریان رو به شیوه ی خودم توضیح دادم و گفتم سارا با مسلمون جماعت، به خصوص من مشکل داره. چون فکر می کنه که من باعث عضویت برادرش تو داعش و تنها موندنش شده م. در صورتی که این طور نیست و تمام تلاشم رو برای منصرف کردن دانیال انجام دادم. اما نشد. برای این که یان حرف هام رو باور کنه، کلی عکس و فیلم از خودم و دانیال بهش نشون دادم و با یه تماس تلفنی از طرف برادرتون اطمینانش رو جلب کردم. در مورد قسمت دوم سؤالتون که چرا عاصم نباید چیزی بدونه، گفتم که چون عاصم هم به واسطه ی خواهرش هانیه، به نوعی با این گروه درگیره و ممکنه علاقه‌ ش به سارا باعث بشه که اون فکر کنه می تونه ازش محافظت کنه و مانع از سفرش به ایران بشه. اون وقت جون خودش و خونواده ی دانیال رو به خطر می اندازه. از اون جایی که یان یکی از فعالان انجمن های مدافع حقوق بشر و مهاجرین بود؛ به راحتی قبول کرد. تقریباً با شناختی که از عاصم داشتم، این نقشه برایم قابل قبول نبود. ــ یعنی یک درصد هم احتمال ندادین که عاصم و رفقاش از این نقشه بویی ببرن که شما از یان کمک خواستین؟ لبخندش عمیق شد. ـــ خب ما دقیقاً هدفمون همین بود که عاصم، از تلاش ایران و نزدیکی حسام به یان، واسه کمک خواستن ازش، برای کشوندن سارا به ایران مطلع شه. گیجی به ذهنم هجوم آورد. نمی‌توانستم جورچین ها را کنار یکدیگر بگذارم. چرا باید عاصم متوجه نقشه ی ایران، برای برگرداندم به این کشور می‌شد مبهوت نگاهش کردم. با تبسم، ابرویی بالا داد. ــ خوب بله! کاملاً واضحه که گیج شدین. در واقع ما طوری عمل کردیم تا عاصم و بالا دستی هاش به این نتیجه برسن که داریم مخفیانه و از طریق یان، شرایط برگردوندن شما رو به ایران مهیا می‌کنیم و این اجازه رو بهشون دادیم تا از هویت حسام، یعنی بنده باخبر بشن. این جوری اون‌ها فکر می‌کردن که دانیال ایرانه و خیلی راحت می تونن از طریق شما بهش برسن که اگر هم دستشون به دانیال نرسید، می تونن حسام رو گیر بندازن و اون رابط رو شناسایی کنن. در واقع، به خیال خودشون یه بازی دو سر بُرد را با ما شروع می کنن. غافل از این که خودشون دارن رو دست می خورن و ما این جوری با حفظ امنیت شما، ارنست رو به ایران می کشونیم. بازی شروع شد. یان به عنوان یک دوست قدیمی به عاصم نزدیک شد عاصم خودش را به سادگی زد که یه عاشق دل سوخته ست که هیچ خبری از نقشه ی ایران و نزدیکی من به یان نداره. حتی مدام با برگشت شما مخالفت می‌کرد و می‌گفت که بدون شما نمی تونه و اجازه نمی ده. بالأخره با تلاش های یان، شما از آلمان خارج شدین و مثلاً به طور اتفاقی من رو تو آموزشگاه دیدین، در صورتی که هیچ چیز اتفاقی نبود. عاصم و سوفی هم بی درنگ با یه هویت جعلی، به امید شکار دانیال و یا حسام وارد ایران شدن. اما خب این وسط، اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی هم افتاد که بزرگ ترینش، بد شدن حال شما، بعد از دیدنم تو آموزشگاه و این بیماری بود. نفسی عمیق کشید و باز ادامه داد. ــ اون شب تازه نوبت کشیکم تموم شده بود که واسه استراحت رفتم خونه. پروین خانم باهام تماس گرفت. وحشتناک بود. اصلاً نفهمیدم چه جوری خودم رو رسوندم. توی راه مدام به دانیال و قولی که واسه حفظ سلامتیتون بهش داده بودم، فکر می کردم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌋 باشد که روزگار، بچرخد به کام دل باشد که غم، خجل شود از قلب ما @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🔹 به فردی که ناراحته چی بگیم؟ ۱- تو برای من مهمی و من هرکاری از دستم بیاد برات انجام می دم. ۲- چیزی که درگیرش هستی باید خیلی سخت باشه. ۳- اشکالی نداره اگه حالت خوب نیست. ۴- کاری هست که من بتونم برات انجام بدم؟ ۵- دوستت دارم (بدون این که بعدش از «اما» و «اگر» استفاده کنید) ۶- می‌تونیم کنار هم تو سکوت بشینیم اگر دلت می‌خواد. ۷- شاید نتونم درکت کنم که دقیقاً چه حسی داری ولی من کنارتم، مراقبتم! 🌊 روان شناسی 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
مــــــا بُرده‌ایم. حامد زمانی .mp3
11.09M
🌿 🎶 ما بُرده ایم 🎙 «حامد زمانی» /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
💠 امام خامنه ای (سایه ی بلندش پایدار): یک نکته‌ی اساسی دیگر در مورد خط امام و راه امام این است که امام بارها فرمود: قضاوت در مورد اشخاص باید با معیار حال کنونی اشخاص باشد. گذشته‌ی اشخاص، مورد توجه نیست. گذشته مال آن وقتی است که حال فعلی معلوم نباشد. انسان به آن گذشته تمسک کند و بگوید: خب قبلاً این جوری بوده، حالا هم لابد همان جور است. اگر حال فعلی اشخاص در نقطه‌ی مقابل آن گذشته بود، آن گذشته دیگر کارایی ندارد. این همان قضاوتی بود که امام امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با جناب طلحه و جناب زبیر کرد. شما باید بدانید طلحه و زبیر مردمان کوچکی نبودند. جناب زبیر سوابقی درخشان دارد که نظیر آن را کمتر کسی از اصحاب امیرالمؤمنین داشت. بعد از به خلافت رسیدن جناب ابی بکر، در همان روزهای اول، پای منبر ابی بکر چند نفر از صحابه بلند شدند، اظهار مخالفت کردند، گفتند: حق با شما نیست؛ حق با علی بن ‌ابی طالب است. اسم این اشخاص در تاریخ ثبت است. این‌ها چیزهایی نیست که شیعه نقل کرده باشد؛ نه، این در همه‌ی کتب تواریخ ذکر شده است. یکی از آن اشخاصی که پای منبر جناب ابی بکر بلند شد و از حق امیرالمؤمنین دفاع کرد، زبیر است. این سابقه‌ی زبیر است. مابین آن روز و روزی که زبیر روی امیرالمؤمنین شمشیر کشید، فاصله بیست و پنج سال است. حالا برادران اهل سنت از طرف طلحه و زبیر اعتذار می‌کنند، می‌گویند آنها اجتهادشان به این جا منتهی شد؛ خیلی خوب، حالا هر چی. ما راجع به این که آنها در مقابل خدای متعال چه وضعی دارند، الآن در مقام آن نیستیم؛ اما امیرالمؤمنین با این ها چه کرد؟ جنگید. امیرالمؤمنین از مدینه لشکر کشید، رفت طرف کوفه و بصره، برای جنگ با طلحه و زبیر. یعنی آن سوابق محو شد، تمام شد. امام ملاکش این بود، معیارش این بود. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
📖 «امضِ لِكُلِّ يَومٍ عَمَلَهُ فَإنَّ لِكُلِّ يَومٍ ما فيهِ» «کار هر روز را در همان روز انجام ده، زیرا هر روز، کاری ویژه ی خود دارد.» [نامه ی ۵٣] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 تمام نشدیم، تمام نمی شویم. 💪🏼 همه آمدیم، پرشورتر از همیشه! 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba 🌿🌿🌸🌿🌿
حیف اگر در زمین اسیر شویم ما که را بلد بودیم یا مبادا به انتها برسیم ما که آغاز را بلد بودیم 🌸 باز باید که بانگ برداریم آی پاییز! ما نمی خشکیم با بهاری که رُسته در دلمان در خزان نیــز ما نمی خشکیـم @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱