eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
774 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
✋🏽 امّید که من مادرِ یاران تو باشم! 👦🏻👧🏻 / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🌹 ظاهر زیبا حداکثر چند سال دوام می آورد، اما شخصیت زیبا همیشه. @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
👌🏽 جای گل، گل باش و جای خار، خار! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
17.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛰ اگر در راه درست پایداری بورزیم، خدا با ماست! /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌻 وقتی نمی توانید پاسخ مناسبی پیدا کنید سکوت گزینه ای طلایی است. اغلب مردم به نیت فهمیدن گوش نمی دهند، آنها گوش می دهند که جواب دهند. @sad_dar_sad_ziba ☀️ 🌻
🍀🌸🍀 در دعواهای همسران، کودک به محض بالا رفتن صدای پدر و مادر دچار احساس ناامنی می‌شود. دعوای والدین برای کودک به عنوان خطری برای مادر تلقی شده و کودک به شکل وسواس گونه ای هراسان و نگران مادر می‌گردد، در حالی که نمی تواند هیچ واکنشی نشان دهد. بنابراین یکی از حقوق مسلم کودک، نیاز او به تأمین امنیت مادر است. اعتماد به تداوم تأمین امنیت مادر برای تأمین امنیت روانی کودک بسیار مهم است. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۹۸: محض اطمینان، به کلاه زیبایم دست کشیدم، نباید
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۹۹: ــــ مگه مرده ها ما رو می بینن؟ حسام ابروی متفکرانه بالا انداخت. ــــ مُرده ها رو دقیقاً نمی دونم. اما شهدا بله، می‌بینن. اولین باری بود که این حرف‌ها را می‌شنیدم. حقیقت داشت؟ ــــ شهدا! خب اینام مُرده ن دیگه! خندید و گفت:‌ ــــ نشنیدی که می گن شهیدان زنده اند الله اکبر. به خون غلتیده اند، الله اکبر؟! به عمرم نشنیده بودم! گل ها را روی مزار گذاشت. _شهدا «عند ربهم یرزقون» اند؛ یعنی پیش خدا روزی می خورن. یعنی جایگاهشون با من و امثال من بدبخت، زمین تا آسمون فرق داره، یعنی میان و می رن و می بینن و می شنون. خلاصه خدا یه حال اساسی بهشون داده دیگه! حرف هایش برایم تازگی داشت، نو و دست نخورده. دستانش را به هم مالید و پنجه هایش را در هم قفل کرد. ــــ خب حالا وقت معارفه ست. معرفی می کنم: «بابا! عروستون؛ عروس بابام! بابام» خدایی، تمام اجدادم رو آوردین جلو چشمم تا عروس بابام شدین ها. وقتی مامان گفت شما جوابتون منفیه. چسبیدم به بابام که من زن می خوام و زنم باید چشم هاش آبی باشه! قبلاً ساکن آلمان بوده باشه. داداشش دانیال باشه. اسمش سارا باشه. دلم ذوق برداشت از این عشق و اشتیاقی که حتی تصورش را هم نداشتم. تا این حد عاشق بود و زبان در غلاف نگه می داشت؟ واقعاً دوستم داشت. کاش می دانستم که کداممان، عاشقی زودتر به سرمان زد. شبیه به پسربچه ای هیجان‌زده، شوخ طبعانه کلمات را کنار هم می چید. ناخواسته زبانم چرخید: تو حق نداری شهید بشی! لبخندش تلخ شد. ـــ اگه شهید نشم. می میرم! او حق نداشت! نه شهادت نه مُردن. من تازه او را پیدا کرده بودم. با جمله ی آخرش حسابی به هم ریختم. حال خوشی در وجودم نبود. انگار سرطان فراموش شده، دوباره به معده ام سرک می‌کشید و چنگ می انداخت. این سید جوان و خوش طینت، مال من بود. با هیچ کس قسمتش نمی کردم، هیچ کس! حتی پدر شوهرم که داشتن حسام را از صدقه سری او می دانستم. بعد از بهشت زهرا، کمی در اطراف تهران گشت زدیم و او تلاش کرد تا حال ویران شده ام را آباد کند؛ اما افکارم در دنیایی دور پرواز می کرد. کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالوده برگشت. مشغول خوردن بودیم که هر از گاهی، نگاهی پر از تشویش به ساق بیرون زده‌ام از آستین مانتو می انداخت. دلیلش را نمی فهمیدم. از مراسم عروسی پرسید و این که چه روزی مناسب تر است. دوباره یادم آمد مویی برای زیبایی ندارم و... نفسم را با آه بیرون دادم. کاش اصلاً مجلسی به نام عروسی به پا نمی کردیم. نگاه غم زده ام را خواند. ــــ سارا خانم! مادرم فقط من رو داره و هزار تا آرزوی مادرونه واسه عروسیم. نمی خوام دلش رو بشکنم و توی حسرت بزارمش. شرایط شما رو هم کاملاً درک می کنم. منتظر می مونم، هر وقت آماده بودین، مجلس رو به پا کنم. نگران چیزی نباشین. چه قدر سخاوتمندانه به فریاد نگاه و آه بلند شده از نهادم رسید و بزرگوارانه به رویم نیاورد که مانند عروس های دیگر نیستم. در گیرودار شلوغی و ترافیک، ناگهان ماشین را گوشه ای از خیابان متوقف کرد. ــــ چند لحظه صبر کنید الآن می آم. به سرعت از ماشین بیرون پرید. با چشم دنبالش کردم، وارد مغازه ای زیبا، با ویترین هایی بزرگ و پر روسری شد. چند دقیقه ای گذشت و با بسته ای کوچک برگشت. در ماشین را بست و عطر تلخ دل نشینش در فضای ماشین پیچید. بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی و نگین کاری شده، از آن بیرون کشید. با تعجب پرسیدم اینا چیه؟ لبخند زد و گفت: ـــ اگه دستاتون رو بدین، متوجه می شین! دستانم را به سمتش دراز کردم. مچم را به نرمی گرفت و آستین ها را آرام و یک به یک بر ساق دستانم پوشاند. چه قدر مردانگی انگشتانش دلچسب بود. به دستانم چشم دوختم که حالا با این آستین های زیبا و نگین کاری شده فقط تا مچ مشخص بود. ــــ این ها چیه؟ کمی سرش را خاراند. ــــ والا اسم دقیقش رو نمی دونم. اما فکر کنم بهش می گن ساق دست. بعد آستین های مانتو را رویشان کشید و مرتب کرد. با تعجب پرسیدم: ــــ خب به چه درد می خورن؟ واسه چی این ها رو دستم کردین؟ لبخند بامزه‌ای روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد: ــــ آخه آستین های مانتوتون کوتاهه. تا دستاتون رو یک کوچولو تکون می دادین، ساقتون کاملاً مشخص می‌شد. باز هم متوجه منظورش نمی شدم. ـــ خب مگه چیه؟ مهربان تر از همیشه پاسخ داد: بانوی زیبا! حد حجاب، گردی صورت و دست ها تا مچه. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 گاهی تنها راه نجات فرد و جامعه، کوتاه آمدن و کناره گیری است! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
جایی نرو! بچرخ فقط در مدار من ای ماه! ای ستاره ی دنباله دار من باید جهان و نظم قدیمش عوض شود هر کار می کنم که تو باشی کنار من «شیرین خسروی» @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
🌹 آوای حق ما به حق خواهان سراسر جهان رسیده است، هر چند کافران را ناخوش آید! 🌱 امید @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯 «تام هالند» ستاره ی مردم عنکبوتی با بیش از ۶۷ میلیون دنبال‌کننده در اینستاگرام: من قصد دارم از شبکه‌های اجتماعی فاصله بگیرم. برای سلامت روانم. برای این که متوجه شده‌ام که اینستاگرام و توییتر بیش از حد تحریک‌کننده و طاقت فرسا هستند. من این نرم‌افزارها را حذف می‌کنم. 🔹 /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─