نگارم. حجت اشرف زاده .mp3
8.58M
🌿
🎶 «نگارم»
🎙 حجت اشرف زاده
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
خوش باش!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 راه نجات جامعه
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🔹💠🔹
🔶 #موانع_رشد ما:
۱) وقتی تقصیرهامون رو به گردن دیگران بندازیم
۲) وقتی برای راحتی و موندن در حوزه ی امنمون، به عادات و یا روابط سمی برمیگردیم
۳) وقتی ارزش خودمون رو با نظر دیگران بسنجیم
۴) آن گاه که اجازه بدیم ترس از شکست بهمون غلبه کنه و منفعل بمونیم
۵) اگر همهش به «کاش»ها فکر کنیم
۶) دائم روی چیزهایی که از اختیار ما خارج هستند تمرکز کنیم
۷) این که خودمون و نیازهامون رو دائم انکار کنیم
🌊 #اقیانوس_آرام
روان شناسی
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
ﺍﻧﺴــﺎﻧﻬﺎﻯ ﺑــﺰﺭﮒ، ﺩﻭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﻧـــﺪ:
❤️🔥 ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻰ ﮐﺸـــﺪ ﻭ ﭘﻨﻬـﺎﻥ ﺍﺳﺖ
💙 ﺩﻟـﻰ ﮐﻪ میخندد ﻭ ﺁﺷﮑـﺎﺭ ﺍﺳﺖ
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂🍃🍂
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
#چهارشنبه_سوری
از کجا به کجا؟
#آرمانشهر 🌃
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🇺🇸
نتایج نظرسنجی روی هفده هزار نوجوان آمریکایی:
- نزدیک یک سوم دختران نوجوان گفتند که به طور جدی به خودکشی فکر کردهاند (افزایش ۶۰ درصدی نسبت به یک دهه ی پیش)!
- حداقل ۱۳% از آنها گفتند که در سال گذشته اقدام به خودکشی کردهاند!
- ۱۵ درصد از دختران گفتند که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتهاند!
#تمدن_نکبت
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
اردبیل
مشگین شهر
اردوگاه طبیعی دورنا
در دامنه ی کوه های سبلان
در مجاورت ۸۰۰ متری آبشار گورگور
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۹۹: ــــ مگه مرده ها ما رو می بینن؟ حسام ابروی م
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۱۰۰:
... حیفه که چشم هر رهگذری به طلای وجودتون بیفته. تو نابی، تاج سری، کدوم پادشاهی تاجش رو وسط بازار رها می کنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟
حالا دلیل نگاه های پر تشویشش را فهمیدم. شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش می گفت، دندان در دهانش نمی گذاشتم، اما حالا چه عشقی می کردم از این که سر به اطاعت خدا فرود میآورم. راست می گفت. من ارزان نبودم که ارزان حراج شوم. وقتی لبخندم را دید، بسته ای دیگر به سمتم گرفت.
ــــ این هم جایزه ی خنده های دلبرونه تون.
مذهبی ها، عاشقانه هایشان بوی هوس که نه، بوی عطر سیب سرخ می دهد. عطری خنک مثل نسیم دریا. بسته را گشودم. یک روسری زیبا و پرنقش و نگار. از جیب پیراهنش، سنجاقی زیبا و آویزدار در آورد.
_ اینم سنجاقش! محکمش کنین تا باز نشه.
حالا دیگر روزهای زندگی ام، معمولی نمیگذشت. پر بود از شبیه به هیچ کس نبودن. مدام حسرت می خوردم که کاش مرگ فرصت بیش تری برای ماندن کنار حسام به من بدهد. مردی که لباسی از
از زره داشت و قلبی از طلا. به کمر سلاح می بست و با دست، باغی از عشق می کاشت. این بود اعجاز مسلمانی. اسلام چیزی جز انسانیت نداشت و شیعه شاهی جز علی! علی تمام نفسهایش انسان نوازی می کرد، چه بر پیشانی دوست، چه بر قلب دشمن. بیچاره پدر که بوته ی احساسش را سوزاند و کینه و حماقت به جایش نشاند. مگر می شود علی را شناخت و دوستش نداشت؟
چیزی که در این بین، مدام سؤال می شد بر لوح افکارم، مطالبی بود که از بعضی شیعیان در مورد عدم برادری و وحدت بین شیعه و سنی، در شبکه های اینترنتی می خواندم. مگر می شد پیرو علی باشی و رسم بددهانی و آزردن بدانی؟ مگر می شد شیعه ی امیر بود و اشک نریخت از کشتار مظلومان سنی در فلسطین و سوریه؟ مگر امکان دارد که سنگ مولا را به سینه زد و دهان باز کرد به زنازاده خواندن پیرو اهل سنت؟
دلی که علی پادشاهش باشد، زبان غلاف میکند و پنجه مشت. اگر حرامزاده ای هم باشد از قبیله ی وهابیت است؛ نه از برادران سنی ما که حب علی لقمه لقمه در کام جانشان، بذر بندگی می کارد. من معنی برادری را بین پنجه های گره خورده ی حسام در انگشتان همرزمان سنی اش دیدم؛ در بند پوتینی که هر دو گره زدند و عزم ایستادگی کردند، در مقابل حیوان صفتان داعش.
روزها می دوید و کام عمرم شیرین می شد به شیرینی محبتهای حسام. اما بوی کافور را در چند قدمی ام حس می کردم. حسام یک روز در میان بعد از کار، قبل از رفتن به خانه ی خودشان، به دیدنم می آمد و چشمه ای جدید از محبتش را ارزانی ام می داشت و صبورانه کج خلقی های مربوط به بیماری ام را تحمل میکرد.
هر بار که بی قراری ام را می دید صوت قرآنش را هدیه می داد بر بیتابی ام و من قطره می شدم از فرط خجالت او که سالم است و جوانی هدر میدهد به پای نفس های یکی در میانم.
تابستان هم گذشت. روزهای سخت و آرامم را دلخوش به حضور حسام میگذراندم. گاهی همراه با دانیال و پروین دورم را می گرفتند تا به قول خودشان فارسی یادم دهند که جز نمایشی کمدی، چیزی از آن در نمیآمد. حسام می خندید و بابت خنگی ام در تلفظ کلمات فارسی، دانیال را محکوم میکرد به کلاه گذاشتن و قالب کردن خواهرش. من هر بار در گیرودار مهار لبخند نشسته بر لبم، جیغ می زدم و دانیال سرخوش تر از همیشه حق را به رفیقش می داد. پروین غر می زد که:
_ والا حق داره مادر! خوب مثل آدمیزاد حرف بزن دیگه! این چیه آخه؟ انگار دل و روده تو داری می آری بالا! الهی بمیرم واسه حسام، دلش پوسید، بچه ام. زن گرفته که هم زبون داشته باشه خب!
با حرف های پروین، گلوله ی خنده از حنجره ی دو مرد دوست داشتنی زندگی ام شلیک می شد. چند بار برای فرار از حملههای به گفته حسام سرکوبگرانه ام جفتشان به حیاط پناه بردند و من با جریان آب از شیلنگ کنار حوض هدفشان گرفتم. اما وقتی چشمه ی جنگیشان میجوشید، چنان متحد می شدند که تا مانند قورباغه ای سبز، توی حوض هلم نمیدادند، دست از سرم برنمی داشتند و بعد از آن، هر سه خیس و شوریده ی آب، زیر آفتاب داغ تابستان، چون کودکان در مسیر سکوت مادر و غرغرهای شیرین پروین، می خندیدیم و من خاطره جمع می کردم برای تنهایی و خاموشی قبرم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕺 وقتی شدی برانداز و باید به هر سازی که بالاسری ها و رسانه هاشون برات زدن برقصی!
#نیشخند 🤭
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
▒