eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊჻ᭂ࿐ چیز زیادی از او نخواسته بودند گفته بودند به خمینی توهین کن تا آزادت کنیم! اما او حاضر شد ماهها اسارت بکشد، با سر تراشیده در روستاها چرخانده شود، ناخنهایش را بکشند و بعد از کلی شکنجه او را زنده به گور کنند، اما تن به این کار ندهد. این گونه «ناهید فاتحی» این شیردختر غیور و شجاع کرد ایرانی لقب «سمیه ی کردستان» گرفت. 🔹 دختران کردستان 🔹 شیرزنان ایران 🔸جنایات کومله ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
اگر زلال باشی دنیا با زیبایی هایش در وجود تو منعکس می شود. 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 💠 اجرای زیبای اسماء الحسنی (نام های خدا) 🎵 «مصطفی راغب» و «محمد موسی‌زاده» /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🔹💠🔹 اگر می‌دانستید که اندیشه هایتان چه قدر نیرومند هستند و در آفریدن رویدادهای زندگیتان چه نقشی دارند، حتی برای یک لحظه ی دیگر هم افکار منفی و ناامیدی را ادامه نمی دادید! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿 خدایا! مگذار فهم نادرست ما از چیزی، منجر به عمل شود! 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
از کسی که در سختی ها، ریشه‌هایت را به گره می‌زند مواظبت کن! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
◾️◾️🌿◾️◾️ چهارصد غلام و کنیز داشت، ولی وقتی پا به خانه ی نهاد گفت: «خانه، خانه ی توست و من، کنیز تو!» سالروز وفات امّ ‌المؤمنین، حضرت خدیجه (درود خدا بر او) تسلیت! ◾️◾️🌿◾️◾️ [زیارت نامه حضرت خدیجه] «بسْمِ ٱللّهِ ٱلرَّحْمنِ ٱلرَّحِیمِ» «السَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ الْمُؤْمِنِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا زَوْجَةَ سَیّـِدِ الْمُرْسَلِینِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اُمَّ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا أَوَّلَ الْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ أَنْفَقَتْ مالَها فِی نُصْرَةِ سَیِّدِ الاْنْبِیاءِ، وَ نَصَرَتْهُ مَااسْتَطاعَتْ وَ دافَعَتْ عَنْهُ الاْعْداءَ، اَلسَّلامُ عَلَیْک یا مَنْ سَلَّمَ عَلَیْها جَبْرَئِیلُ، وَ بلَّغَهَا السَّلامَ مِنَ اللهِ الْجَلِیلِ، فَهَنِیئاً لَک بِما أَوْلاک اللهُ مِنْ فَضْل، وَالسَّلامُ عَلَیْک وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ» «سلام بر تو ای مادر مؤمنان، سلام بر تو ای همسر سرور فرستادگان، سلام بر تو ای مادر فاطمه زهرا سرور بانوان دو جهان، سلام بر تو ای نخست بانوی مؤمن، سلام بر تو ای آن که دارائیش را در راه پیروزی اسلام و یاری سرور انبیا هزینه کرد و دشمنان را از او دور ساخت، سلام بر تو ای آن که بر او جبرئیل درود فرستاد، و سلام خدای بزرگ را به او ابلاغ کرد، این فضل الهی گوارایت باد و سلام و رحمت و برکاتش بر تو باد.» ◾️ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حُرمت نگه داریم تا حرمتمان را نگه دارند! /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌳 بهانه ای است تا به خود بهایی بدهیم، غبار خستگی بتکانیم، احساسی نو بپوشیم و مهربان تر باشیم! بهار به خاطرمان می آورد که همیشه می‌توان از نو آغاز کرد! 🌳 بهار زندگیتان پایدار! 🍀 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🇮🇷 «این جا ایرانه!» 🌸 یه تبریک خاص به مناسبت دوازدهم فروردین، روز جمهوری اسلامی 🌱 امید «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 ❇️ ملت عفیف ❇️ ملت نجیب 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔹💠🔹 تازگی ها زیاد می شنویم که می گن: «می خوام آدم‌های سمی زندگیم رو کنار بگذارم.» ولی کم تر می شنویم بگن: «می خوام روی خودم کار کنم تا آدم بهتری باشم.» خیلی ها به شکل خودپسندانه ای تصور می کنند خودشان بهترینند و دیگران مقصر و گناهکار! 👈🏽 شاید خودت آدم سمی دیگرانی؛ روی خودت کار کن! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۵: دو دکمه ی اول پیراهنش پارگی داشت و پنجه می ک
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کنم» ⏪ بخش ۱۱۶: مردهای نظامی با صورت هایی حزن زده تبریک می‌گفتند و مسافران تازه با خبر شده از ماجرا، همراه دوستان حسام، سینه زنان اشک می ریختند. چشمم تار بود و خاموش بودم. نمی‌دانم چند ساعت گذشت و من از بودن کنار جسم بی‌جان حسام محروم ماندم، اما وقتی چشم گشودم تاریکی شب دیدم و سکوت، روی تختی که حسام، لقمه می‌ساخت و چای هایش را به طعم خدا شیرین می کرد. چشم چرخاندم. حسام گوشه ی اتاق زیر نور ماه، الله اکبر گویان اقامه ی نماز می بست. زیر پنجره، روی سجاده و تسبیح به دست. اتاق پر بود از بودنش، از خنده هایش، از عاشقانه هایش. حالا من بودم و دیوارهایی که دیگر باید حسرت به دل قهقه هایش می شدیم. لبخند روی لب هایم نشست و مرور کردم که چیزی به انتهایم نمانده و باز دیدم همان اخم هایش را، وقتی که از کاسه ی کوچک و بند خورده ی عمرم می‌گفتم. روی تخت نشستم. چشمم در نور مهتاب، به دانیال افتاد که روی زمین دراز کشیده بود. به سمت میز کوچکم خم شدم. موبایلم را از کنار کتاب های اهدایی حسام برداشتم. تمام خاطرات آن روز توی ماشین، مقابلم رژه رفتند. چمباتمه زده روی تخت، به دیوار تکیه دادم. باید عکس هایش را می دیدم. قلبم توان تپش نداشت. یک به یک یادگاری هایمان را مرور کردم. از اولین روز عقدمان تا آن شب اربعین. از اولین شانه به شانه شدن هایمان، تا آخرین عاشقانه های حسینی. چشمم به کوله ی کنار دیوار افتاد. بی صدا به سمتش رفتم و زیپش را باز کردم. موبایل خونی و پیچیده در نایلون حسام را درآوردم. خاموش بود. دوباره روی تخت نشستم. آن را به شارژ زدم و روشن کردم. حتماً پر بود از عکس های دو نفره مان. پوشه اش را گشودم. خالی از عکس های دو نفره و مملو از تصاویر مذهبی و شهدا. دلم گرفت. به فایل فیلم‌هایش، نگاهی انداختم. مداحی، روضه، تصویر از حرم تا... ناگهان فیلمی توجهم را جلب کرد. فیلم پخش شد. حسام بود! لحظات آخر، قبل از شهادت. تکان های شدید و نامرتب گوشی، نشان می‌داد که به سختی آن را در دستش گرفته. گاهی صورت خونی اش در کادر بود، گاهی نه. اما خس خس صدا و کلمات بی رمق و تکه تکه اش در میان همهمه ی ناجوانمردانه ی گلوله ها، به خوبی شنیده می‌شد. _ سارایِ من سلام! صداها رو می شنوی خانمم؟ الآن تو محاصره‌ایم. رفقام پر کشیدن. فقط من موندم و پر و بال شکسته ام. سارا جان! نمی دونی این جا چه خبره. این جا غوغاست؛ با هر نفسی که می کشی، ریه هات خنک می شه از عطر خدا. نمی تونم. یعنی بیشتر از این بلد نیستم که توصیف کنم تا تو هم حس کنی حالم رو. صدای انفجار و تسلسل گلوله، منِ نشسته در امنیت را به وحشت می‌انداخت و او از غوغا می گفت؟ او چه حس می‌کرد که من در درکش ناتوان بودم؟ با سرفه ای شدید خندید و کلماتش تکه تکه شدند. _ کلی عکس حجله ای دارم واسه بعد از شهادت. راستی دیشب برات یه صدا فرستادم، قرآن خوندم و ضبط کردم. تو همین گوشیه. هر وقت دلت گرفت گوش کن، البته اگه این موبایل سالم به دستت برسه. انگشتری که دستمه مال تو. حتماً پشت نگینش رو بخون. سارای من! وقتی پام به خاک نجف رسید اولین چیزی که از حضرت امیر خواستم، شفای تو بود. پس فقط به بودن فکر کن. هوای مامان رو هم خیلی داشته باش. اون بعد از من فقط تو رو داره. راستی چادر خیلی بهت می آد نازنینم. حفظش کن. کم چیزی نیست. ارثیه ی بی بی زهراست. من این جام که یه وقت خاکی نشه. پس رو خاک رهاش نکن... خون از گوشه ی لبش جوی می شد و مسیر باز می کرد. سرفه هایش چنگ می کشید بر قلبم. کشدار و سخت، لبخند زد. _... منتظرت می مونم. در صدا و چشمانش دیگر نایی نبود. _ دارن می آن. می بینمشون. السلام علیک... لبخند زد و گوشی از دستش افتاد. نیمی از چهره ی زمین گیرش در کادر مشخص بود. لبهایش ملاحت بار می خندید و میان هیاهوی تیراندازی و فریاد های مختلف، اشهد خوانی حسام مبهم به گوش می رسید. به چه کسی این قدر ارادتمندانه سلام کرد؟ فرشته مرگ یا دوستانش؟ ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿 الهی! بودِ من، بر من تاوان است، تو یک بار بودِ خود بر من تابان! الهی! جُرمِ من زیرِ حِلم تو پنهان است، تو پرده ی عفوِ خود بر من گُستران! «خواجه عبدالله انصاری» 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
چه لطیف است نسیم سحری و چه زیباست گل افشانی مهر دیدن رقص گل از پنجره‌ای رو به خدا می‌توان دید ز عمق شب تاریک و سیاه رویش صبح سپید و در این صبحدم پاک و قشنگ نفسی تازه کشید 🌺 «زندگی زیباست» 🌺 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است قصه ی فرهاد، دنیا را گرفت ای پادشاه! دل به دست آوردن از کشورگشایی بهتر است تشنگانِ مِهر، محتاج ترحم نیستند کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق آشنایم کن ولی ناآشنایی بهتر است فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست این که در آیینه گیسو می گشایی بهتر است کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من آرزوی وصل از بیم جدایی بهتر است «فاضل نظری» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
یه هفته به عید. محسن یگانه .mp3
14.5M
🌿 🎶 «یه هفته به عید» 🎙 محسن یگانه /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☘ نسخه ی شفا بخش 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌿 🍃 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ روزی سقراط، مردی را ديد که خيلی ناراحت و متأثر است. علت ناراحتيش را پرسيد. او پاسخ داد: در راه که می آمدم يکی از آشنايان را ديدم. سلام کردم جواب نداد و با اعتنايی و خودخواهی گذشت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلی رنجيدم. سقراط گفت: چرا رنجيدی؟ مرد با شگفتی گفت: معلوم است، چنين رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسيد: اگر در راه کسی را می ديدی که به زمين افتاده و از درد و بيماری به خود می پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده می شدی؟ مرد گفت: مسلّم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم که از بيمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسيد: به جای دلخوری چه احساسی می يافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت می داشتم و سعی می کردم طبيب يا دارويی به او برسانم. سقراط گفت: همه ی اين کارها را به خاطر آن می کردی که او را بيمار می دانستی، آيا انسان تنها جسمش بيمار می شود؟ و آيا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بيمار نيست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او ديده نمی شود؟ بيماری فکر و روان نامش «غفلت» است و بايد به جای دلخوری و رنجش، نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروی جان رساند؛ مگر آن که او همچنان در بدی خود گستاخ و جسور باشد و نخواهد درمان شود که در این صورت باید خود را از او در امان داشت و مانع از شرارت و گستاخی او نسبت به خود و مردم شد. پس آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر گاه کسی بدی می کند، در آن لحظه بيمار و نیازمند درمان است. درمان، گاهی مرهم نهادن است و گاهی جراحی کردن! 🌱 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
🌿 خدایا! مرا از این بندها برهان! 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
🍀🌸🍀 ‏یک زن و شوهر می‌شناسم که همه ی بچه‌هاشون رو فرستادن اروپا، عید امسال همش پز بچه‌ها رو می‌دادند که فلان جا رفتند و... حالا چند روزه شوهر فوت شده و خانم تک و تنهاست! هرکس می‌ره خونه شون، خانمه اصرار می‌کنه بمونید من تنهام. خیلی اوضاع اسفناکیه. پسرشون هم‌ اون ور آب، توی صفحه ی مجازیش نوشته: وای یتیم شدم! ولی هنوز اروپاست! 🔺 بکوشیم انسان تربیت کنیم! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹 🎊 جشن چهل هزار نفری روزه‌اولی ها در اصفهان این رو بگذارید در کنار یازده میلیون زائری که امسال وارد مشهد شدند، یعنی بیش از یک هشتم مردم ایران رفته ن مشهد فقط. عتبات و جاهای دیگه بماند! متأسفانه علاوه بر دشمن که می خواد وانمود کنه مردم ایران بی دین شده ن، خود ما هم گاهی تصویری که از مردممون نشون می دیم تصویر واقعی نیست. گاهی خودمون هم به دشمن کمک می‌کنیم تا نشون بدیم مردم ما از دین گریزان شده ن. 🌱 امید «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امیدواری درست، باید نخست، ناامید شویم! 🍁 ناامیدی ، مقدمه ی الزامی امیدواری است! 🍀 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🔹💠🔹 به هر روی بايد پذيرفت كه بعضى از انسان ها بى دليل يا با دليل از بودن ما لذت نمی برند. اما برخی از ما فكر می‌کنند بايد محبوب همه ی دل هاى جهان باشند که این باور نادرست و ویرانگری است. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بی چاره مردم معترض فرانسه! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳 جنگل بکر و زیبای لفور شهرستان سوادکوه مازندران / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کنم» ⏪ بخش ۱۱۶: مردهای نظامی با صورت هایی حزن زده تبریک می‌گف
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۷: نمی دانم چه قدر از هجوم صداها و چشمان آرام گرفته ی سید حسام می گذشت که شارژ گوشیش تمام و خاموش شد. بی صدا گریستم و تیغه ی کف دستم را به دندان گرفتم. باید خفه فریاد می زدم. کاش دنیا برای یک دقیقه هم که شده، می ایستاد. خدا می داند که می دانستم، حیف می شد اگر حسام من می مُرد. شهادت لباسِ تنش بود. به سراغ ساک کوچکم، کنار کمد رفتم و انگشترش را بیرون کشیدم. خوابیده در خون مرد زندگی ام، به چشمانم لبیک می گفت. عصبی و بی اختیار، به آشپزخانه رفتم. عطرچای تازه دم می آمد. شیر آب را باز کردم و گریه کنان، انگشتریِ خونی را شستم. یک بار... دوبار... سه بار... صد بار... هر بار جلوی بینی ام می گرفتم و بو می کشیدم. نه. هنوز، بوی خون می داد. ریه هایم از این همه بی رحمی گرفت. خسته و وامانده، تکیه زده به گنجه ها، روی زمین نشستم. اشک امانم نمی داد. انگشتر را برگرداندم. کنده کاری اسم من را بر پشتش داشت. مانند همان انگشتر نگین سبزی که اسم خودش را بر آن کنده و به دستانم هدیه داده بود. آن شب تا خود صبح، به تلاوت ضبط شده ی قرآنش گوش سپردم. آن شب گذشت. آن شب به خنکی بهشت و سوزانی جهنم گذشت و من شبیه آدم برفی یخ زده، زیر آتشِ آفتابِ زمستانی، آب شدم. روز بعد در حیاط امامزاده، مراسم تشیع پیکرش را، با ساق و چادری که به من هدیه داده بود، سیاهپوش نبودنش شدم. همان امامزاده ای که هر روز دوست داشتنِ امیرمهدی را برایش قصه می گفتم. همان حیاطی که قدم های او را به خاکش چشید. همان قبرهایی که عشق محجوبانه اش را دید و فریادهایم را شنید. دوستانش اتومبیل به یادگار مانده از حسام را، به سبک ماشین عروس های ایرانی، به گل آذین بستند و کاغذی بزرگ با این جمله که «دامادیت مبارک سید» روی آن چسباندند. داماد؟ دامادی که سفید پوش بود و عروسش سیاه نشین؟! صحنه های عجیبی به چشمان، حکم تماشا می داد. سینه زنی جمعیِ جوانان، مداحی، شیون، فغان، از حال رفتن های پیاپی فاطمه خانم و پروین و من. کنار قبر ایستادم و عمقش را تماشا کردم. گود، تاریک، نمور. این جا خانه ی جدیدِ عزیزکرده ی دلم بود؟ یعنی سردش نمی شد؟ خاموشی اذیتش نمی کرد؟ نه. حسام من مرد جنگ بود. او را چه به کم آوردن. حسام رشیدم را پیچیده در کفن، با صورتی باز روی زمین، کنار گودال قرار دادند. به صورت رنگ پریده و لبخند پر ملاحتش چشم دوختم. خوش به حال خاک. مادر جیغ کشید و دانیال در قبر ایستاد. مادر جیغ کشید و مرد تنومندم را در خانه جدیدش خواباندند. مادر جیغ کشید، دانیال هق هق کرد. روحانی تلقین داد. اما من فقط و فقط خیره ماندم به صورت پرملاحتِ امیرمهدی ام، که در زمینه ی کفن و پنبه های سفید اطرافش، دل می برد از ته مانده ی توانی که برای زندگی داشتم. اصلاً اطمینان داشتند که مرد من را مرگ ربوده؟ این تبسم، زیادی زنده نبود؟ دانیال با شانه هایی لرزان، تک به تک سنگ ها را می گذاشت و جوهره ی عمرم، قطره به قطره تبخیر می شد. به صورتش که رسیدند، باران شروع به باریدن گرفت. قطرات بلوری، نقره نقره صورتش را بوسیدند و من تاب نیاوردم. رو به آسمان بردم و از بند بند وجودم فریاد کشیدم که نگذارید، که نمی توانم نبینمش دیگر، که مرا هم کنارش دفن کنید، که این رسم عاشقی نیست. اما دستان پرمحبت برادر، حصار شد برای ندیدن و به آغوش گرفتنم. ولی ریه هایم بو می کشید خاکی را که آوار می‌شد، بر سر تک مرد عاشقانه هایم و مدام زمزمه می کرد، که دیگر چرا زنده ام؟ کاش یک نفس دیگر هم در کنارت بودم امیرمهدی فاطمه خانم. چند ماهی از آن روزها می گذرد و من هنوز نفس می کشم. انگار دیگر سرطان هم سراغم را نمی گیرد. نمی‌دانم او هم غمزده ی پرواز حسامِ من است یا دست و دلش به عذابم نمی رود، یا این که دعای نجفی سیدم گیرا بود و مرا به هچل زندگی افکند. روزهایم می گذرد بدون حسام، با پروینی که غذا می پزد و اشک می ریزد، دانیالی که میان خنده هایش، بغض می کند. مادری که حتی با مرگ دامادش، روزه ی سکوتش را افطار نکرد و فاطمه خانمی که دلخوش به دیدارِ هر روزه ی عروسش، تارهای سفید موهایش را می شمرد. حسام، سارای کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد. حالا من ماندم و گوش دادن های شبانه به نجوای قرآنش، تماشای عکس های پرشورش، عطرِ گلاب و مزار پرفروغش. این جا من ماندم و دو انگشتر. عروسی، پوشیده در عربی ترین چادر دنیا و دامادی که چای هایش طعم خدا می داد. ⏹ «پـایـان فصل نخست» ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🍁🌿 دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست گر دوست واقف است که بر من چه می‌رود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست بگریست چشم دشمن من بر حدیث من فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغله ی عندلیب نیست «سعدی» ز دست دوست شکایت کجا بری؟! هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست «سعدی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144145974867137920.mp3
5.36M
🌿 🎶 آهنگ بی کلام /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄