eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
563 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 خدایا! مرا از این بندها برهان! 🤲🏼 @sad_dar_sad_ziba 🔹🔹💠🔹🔹
🍀🌸🍀 ‏یک زن و شوهر می‌شناسم که همه ی بچه‌هاشون رو فرستادن اروپا، عید امسال همش پز بچه‌ها رو می‌دادند که فلان جا رفتند و... حالا چند روزه شوهر فوت شده و خانم تک و تنهاست! هرکس می‌ره خونه شون، خانمه اصرار می‌کنه بمونید من تنهام. خیلی اوضاع اسفناکیه. پسرشون هم‌ اون ور آب، توی صفحه ی مجازیش نوشته: وای یتیم شدم! ولی هنوز اروپاست! 🔺 بکوشیم انسان تربیت کنیم! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹 🎊 جشن چهل هزار نفری روزه‌اولی ها در اصفهان این رو بگذارید در کنار یازده میلیون زائری که امسال وارد مشهد شدند، یعنی بیش از یک هشتم مردم ایران رفته ن مشهد فقط. عتبات و جاهای دیگه بماند! متأسفانه علاوه بر دشمن که می خواد وانمود کنه مردم ایران بی دین شده ن، خود ما هم گاهی تصویری که از مردممون نشون می دیم تصویر واقعی نیست. گاهی خودمون هم به دشمن کمک می‌کنیم تا نشون بدیم مردم ما از دین گریزان شده ن. 🌱 امید «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای امیدواری درست، باید نخست، ناامید شویم! 🍁 ناامیدی ، مقدمه ی الزامی امیدواری است! 🍀 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🔹💠🔹 به هر روی بايد پذيرفت كه بعضى از انسان ها بى دليل يا با دليل از بودن ما لذت نمی برند. اما برخی از ما فكر می‌کنند بايد محبوب همه ی دل هاى جهان باشند که این باور نادرست و ویرانگری است. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 بی چاره مردم معترض فرانسه! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌳 جنگل بکر و زیبای لفور شهرستان سوادکوه مازندران / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کنم» ⏪ بخش ۱۱۶: مردهای نظامی با صورت هایی حزن زده تبریک می‌گف
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۱۷: نمی دانم چه قدر از هجوم صداها و چشمان آرام گرفته ی سید حسام می گذشت که شارژ گوشیش تمام و خاموش شد. بی صدا گریستم و تیغه ی کف دستم را به دندان گرفتم. باید خفه فریاد می زدم. کاش دنیا برای یک دقیقه هم که شده، می ایستاد. خدا می داند که می دانستم، حیف می شد اگر حسام من می مُرد. شهادت لباسِ تنش بود. به سراغ ساک کوچکم، کنار کمد رفتم و انگشترش را بیرون کشیدم. خوابیده در خون مرد زندگی ام، به چشمانم لبیک می گفت. عصبی و بی اختیار، به آشپزخانه رفتم. عطرچای تازه دم می آمد. شیر آب را باز کردم و گریه کنان، انگشتریِ خونی را شستم. یک بار... دوبار... سه بار... صد بار... هر بار جلوی بینی ام می گرفتم و بو می کشیدم. نه. هنوز، بوی خون می داد. ریه هایم از این همه بی رحمی گرفت. خسته و وامانده، تکیه زده به گنجه ها، روی زمین نشستم. اشک امانم نمی داد. انگشتر را برگرداندم. کنده کاری اسم من را بر پشتش داشت. مانند همان انگشتر نگین سبزی که اسم خودش را بر آن کنده و به دستانم هدیه داده بود. آن شب تا خود صبح، به تلاوت ضبط شده ی قرآنش گوش سپردم. آن شب گذشت. آن شب به خنکی بهشت و سوزانی جهنم گذشت و من شبیه آدم برفی یخ زده، زیر آتشِ آفتابِ زمستانی، آب شدم. روز بعد در حیاط امامزاده، مراسم تشیع پیکرش را، با ساق و چادری که به من هدیه داده بود، سیاهپوش نبودنش شدم. همان امامزاده ای که هر روز دوست داشتنِ امیرمهدی را برایش قصه می گفتم. همان حیاطی که قدم های او را به خاکش چشید. همان قبرهایی که عشق محجوبانه اش را دید و فریادهایم را شنید. دوستانش اتومبیل به یادگار مانده از حسام را، به سبک ماشین عروس های ایرانی، به گل آذین بستند و کاغذی بزرگ با این جمله که «دامادیت مبارک سید» روی آن چسباندند. داماد؟ دامادی که سفید پوش بود و عروسش سیاه نشین؟! صحنه های عجیبی به چشمان، حکم تماشا می داد. سینه زنی جمعیِ جوانان، مداحی، شیون، فغان، از حال رفتن های پیاپی فاطمه خانم و پروین و من. کنار قبر ایستادم و عمقش را تماشا کردم. گود، تاریک، نمور. این جا خانه ی جدیدِ عزیزکرده ی دلم بود؟ یعنی سردش نمی شد؟ خاموشی اذیتش نمی کرد؟ نه. حسام من مرد جنگ بود. او را چه به کم آوردن. حسام رشیدم را پیچیده در کفن، با صورتی باز روی زمین، کنار گودال قرار دادند. به صورت رنگ پریده و لبخند پر ملاحتش چشم دوختم. خوش به حال خاک. مادر جیغ کشید و دانیال در قبر ایستاد. مادر جیغ کشید و مرد تنومندم را در خانه جدیدش خواباندند. مادر جیغ کشید، دانیال هق هق کرد. روحانی تلقین داد. اما من فقط و فقط خیره ماندم به صورت پرملاحتِ امیرمهدی ام، که در زمینه ی کفن و پنبه های سفید اطرافش، دل می برد از ته مانده ی توانی که برای زندگی داشتم. اصلاً اطمینان داشتند که مرد من را مرگ ربوده؟ این تبسم، زیادی زنده نبود؟ دانیال با شانه هایی لرزان، تک به تک سنگ ها را می گذاشت و جوهره ی عمرم، قطره به قطره تبخیر می شد. به صورتش که رسیدند، باران شروع به باریدن گرفت. قطرات بلوری، نقره نقره صورتش را بوسیدند و من تاب نیاوردم. رو به آسمان بردم و از بند بند وجودم فریاد کشیدم که نگذارید، که نمی توانم نبینمش دیگر، که مرا هم کنارش دفن کنید، که این رسم عاشقی نیست. اما دستان پرمحبت برادر، حصار شد برای ندیدن و به آغوش گرفتنم. ولی ریه هایم بو می کشید خاکی را که آوار می‌شد، بر سر تک مرد عاشقانه هایم و مدام زمزمه می کرد، که دیگر چرا زنده ام؟ کاش یک نفس دیگر هم در کنارت بودم امیرمهدی فاطمه خانم. چند ماهی از آن روزها می گذرد و من هنوز نفس می کشم. انگار دیگر سرطان هم سراغم را نمی گیرد. نمی‌دانم او هم غمزده ی پرواز حسامِ من است یا دست و دلش به عذابم نمی رود، یا این که دعای نجفی سیدم گیرا بود و مرا به هچل زندگی افکند. روزهایم می گذرد بدون حسام، با پروینی که غذا می پزد و اشک می ریزد، دانیالی که میان خنده هایش، بغض می کند. مادری که حتی با مرگ دامادش، روزه ی سکوتش را افطار نکرد و فاطمه خانمی که دلخوش به دیدارِ هر روزه ی عروسش، تارهای سفید موهایش را می شمرد. حسام، سارای کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد. حالا من ماندم و گوش دادن های شبانه به نجوای قرآنش، تماشای عکس های پرشورش، عطرِ گلاب و مزار پرفروغش. این جا من ماندم و دو انگشتر. عروسی، پوشیده در عربی ترین چادر دنیا و دامادی که چای هایش طعم خدا می داد. ⏹ «پـایـان فصل نخست» ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🍁🌿 دردی است درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست گر دوست واقف است که بر من چه می‌رود باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست بگریست چشم دشمن من بر حدیث من فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز کو را خبر ز مشغله ی عندلیب نیست «سعدی» ز دست دوست شکایت کجا بری؟! هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست «سعدی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144145974867137920.mp3
5.36M
🌿 🎶 آهنگ بی کلام /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☘ گویاترین پند 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
وقتی جایی ارزشمند شمرده نشی بهتره نباشی. بهتره از اون جا هجرت کنی، چه از یه شهر چه از یه جمع چه از یه دل! «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃