eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
574 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 🤲🏼 خدایا! به بزرگی خودت... 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
28.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 مراقب باشیم 🐸 قورباغه ی آرام پز نشویم! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀🌺🍀 تب و تاب والدین رو دیدید که می خوان فرزندشون رو فلان کلاس و مؤسسه ثبت نام کنند تا نابغه بشه که البته بعد از کلی رفت و آمد، نتیجه ای جز خشم، اضطراب و افسردگی برای فرزندشون نداره. گیریم که بچه ی شما بتونه یک عدد ۸ رقمی رو در یک عدد ۵ رقمی ضرب کنه و جوابش رو در یک صدم ثانیه بگه... آیا او الزاماً می تونه درست زندگی کنه؟ از زندگیش لذت می بره؟ می تونه مسائلش رو حل کنه؟ می تونه درست تصمیم بگیره؟ می تونه دوست پیدا کنه؟ اصلا می تونه بخنده؟ 👈 حقیقت اینه که فرزندان ما نیازی به نابغه شدن ندارند، اما نیاز دارن راه و رسم چه گونه زندگی کردن رو بدونند. ✅ زندگی کردن را به بچه هایمان بیاموزیم! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌿🌸🌿 انسان از مردن نباید بترسد. باید از زندگی‌ نکردن بترسد؛ از این که زنده باشد اما زندگی نکند، از این که درد داشته باشد اما رؤیا نه‌! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊჻ᭂ࿐ شکارچی ناوها خلبانی که صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
خودمان را با جمله ی «تا قسمت چه باشد!» گول نزنیم! ، اراده ی من و توست. از تو حرکت، از خدا برکت! 🕊 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۱۱: یک ساعتی از آن همه تشویش می‌گذشت و انگار همه چیز آرام
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۱۲: بی حسی چون طفلی بازیگوش در وجب به وجب وجودم لی لی بازی می کرد اما وخامت حال سارا اجازه ی همبازی شدن با او را نمی داد. بازوهای دخترک نیمه جان را چنگ زدم و با تمام نیروی باقی مانده به سمت خود کشیدمش ولی ذره ای تکان نخورد؛ انگار سنگ به هستی اش بسته بودند. چون کودکی مادر مُرده زار زدم که نمی توانم و کاری کنند تا عزرائیل روح از جانش به یغما نبرده، به فاصله ی چند چشم بر هم زدن صدای خرد شدن شیشه ی اتاق، نگاهم را به خود کشید. طاها با پارچه ای پیچیده به دور دست بر تیزی شیشه های باقی مانده در قاب پنجره مشت می کوبید و دانیال، بی تاب رسیدن به خواهر، نامش را فریاد می زد. سوزی خشم زده، شانه به شانه ی آوای تند باران، در اتاق پیچید. مرد مو طلایی بی توجه به فریاد های طاها، چشم به باقی مانده ی تیز شیشه ها بست و خود را از لبه ی پنجره بالا کشید. نمی دانم چه قدر از آن لحظات ملتهب گذشت که خود را در لباس و چادر گلدار پروین روی صندلی بیمارستان یافتم. طاها تکیه به دیوار داشت و با گوشی گزارش اوضاع به پدر می داد. سر چرخاندم. دانیال چند صندلی آن طرف تر چون سروی کمر شکسته، شانه خم کرده بود. چشمم به قطرات نامنظم خون بر کفپوش سپیدِ زیر پایش افتاد. نگاهم را بالا کشیدم. آرنج بر زانوهایش ستون کرده بود و ته مانده ی بی جانِ خون از سر انگشتانش نرم نرم می چکید. چه قدر طاها فریاد زد که پنجره، پر از تکه های برّنده ی شیشه است و او توجهی به خرج نداد. آن شب وقتی دکتر از خونریزی معده و وخامت حال دخترک چشم آبی گفت، آه از نهاد دانیال تا عرش پر پرواز گرفت و فقط خدا می داند که چه قدر دلگیر است تماشای اشک ریزان یک مرد در دل پاییز. کمی بعد همراه طاها به خانه بازگشتم. آن شب به لطف جهنمی که نمی دانستم بانی هیزم هایش کیست به سحر رسید؛ سحری که تب داشت و تبی که جان افکارم را می سوزاند و تنها چشم دوختن به سبزی چراغ امامزاده از پشت پنجره ی خیس خانه مان، کمی خنکش می کرد. تماشای چه کسی ناخن بر نیمچه آرامش سارا کشید؟ نجوای کدام از خدا بی خبری یک پیاله زندگی اش را نشانه رفته بود؟ مدام این سؤالات در طوفان ذهنم می چرخید و هیچ جوابی سراغم را نمی گرفت. با سرک کشیدن خورشید در آسمان راهی بیمارستان شدم. به محض ورود، بوی خاص آن فضا در مشامم پیچید و حال خرابم را خراب تر کرد. اصلاً دلهره آورتر از این رایحه هم در جهان وجود دارد؟ چند ضربه به در زدم و وارد شدم. اتاق در سکوتی شبیه به قبرستان فرو رفته بود. آفتاب باران زده ی پاییزی در عبور از سد پنجره بر تک تختِ وسط چهار دیواری سینه می کشید. سارا بیهوش بود و دانیال، نشسته بر صندلی کنار تخت، سر بر بالین یگانه خواهر داشت؛ مست و مفقود در خواب. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🪟 پنجره ای را که باز بودنش به تو آسیب می زند ببند، اگرچه منظره ی پشتش زیبا باشد. 🌿 @sad_dar_sad_ziba
2_144151472477980195.mp3
8.28M
🌿 🎶 «ماه عسل» 🎙 محمد علی زاده /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌴 پدرانه برای ما 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 مهم تر از تکلیف! تا وظیفه را درست تشخیص ندهیم، درست عمل نمی کنیم. 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 🪟 به جای تماشای پنجره ی زندگی دیگران از کتاب عمرت لذت ببر. 🖼 داشته‌‌هایت را جلوی چشمانت قاب بگیر و برای نداشته‌‌هایت تلاش کن. 🍀 حسرت باغچه ی دیگران را نخور. در عوض باغبان دنیای خودت باش. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿 وسعت رزق و روزی یکی از بهترین چیزهایی است که می‌شود از خدا خواست. رزق مادی و معنوی؛ آدم هایی که کنار ما قرار می‌گیرند، مسیرهایی که در زندگی ما ایجاد می‌شود، موقعیت‌هایی که در آن ها قرار می‌گیریم، چیزهایی که یاد می‌گیریم، حتی شکست‌هایی که باعث پیشرفت بشوند، همه و همه رزق و روزی‌اند. 🤲🏼 دعا می‌کنم بهترین ها روزی‌تان شود! 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 به روایت پلیس فرانسه در روز روشن ⚫️ ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🌿 كول‌میشان روستایی از توابع میانکوه چهارمحال‌وبختیاری بر فراز کول‌میشان می‌توان دریاچه ی سد کارون ۴ را تماشا کرد و هم از طبیعت یک‌دست سبز منطقه لذت برد. / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿🌸🌿 بیش تر مردم اهانت ها به خودشان را سال‌ها به ‌خاطر می سپارند! آن‌ها مانند کامیون های حمل زباله هستند و هنوز توهینی را که سال ها پیش به آن‌ها شده با خود حمل می‌کنند و بوی ناخوشایند این زباله‌ها همواره آنان و اطرافیانشان را می‌آزارد. برای آرام بودن باید بر افکار خود تسلط داشته باشید و ذهن خود را از زباله ها آزاد کنید. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آیا فضای مجازی یک فضای خنثی است؟ 🔹 ما در این فضا مصرف کننده هستیم یا تعیین کننده؟ 🔷 /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۱۲: بی حسی چون طفلی بازیگوش در وجب به وجب وجودم لی لی بازی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۱۳: محتاطانه گام برداشتم تا مبادا این یک جرعه آرامش را بر هم زنم. کنار بستر دخترک چشم آبی ایستادم. چهره اش به زردی می کشید و بلندی مژه هایش در تکیدگی صورت، دل را می سوزاند. این پیکره ی نیمه جان به عجز کدام دعا برگشتنی می شد؟ نگاهم به قرآن باز مانده روی تخت و زیر دستان باند پیچی شده ی دانیال افتاد. آرام عزم برداشتنش را نمودم. سر پنجه هایم که به قرآن رسید، مرد مو طلایی چون ببر خیز برداشت. دستانم را تسلیم وار بالا بردم. _ نترسید! منم، زهرا. هوشیاری چشمانش که برگشت، نفسی راحت به ریه داد و عذر خواهی کرد. هنوز همان گرمکن شب قبل را به تن داشت و این یعنی برای ثانیه ای دل نکندن از ته مانده ی زندگی اش سارا، لباس باران خورده را به تن خشک کرده. _ مگه دیشب بابا و طاها این جا نبودن؟ خجول سر به تأیید تکان داد و از زحماتشان گفت. حرفش را بریدم. _ پس چرا نرفتین خونه و لباس هاتون رو عوض نکردین؟ سارا این جوری شما را ببینه پس می افته ها! اون از وضع دستاتون، این هم که از وضع لباس های خونیتون. برید خونه، من می مونم تا برگردین. نگاهش رضا نمی داد اما رفت. صلوات صلوات خرجِ دانه های رنگی تسبیحم می کردم به این امید که چشم بگشاید از این خواب مصنوعی و پاسخگویی گوید به سؤالاتم. ذهنم قرار نداشت. دلم گواه به اتفاقی خوب نمی داد. غرق در داستان بافی های پراضطراب همیشگی ام بودم که زنگ گوشی نجاتم داد. به سرعت ارتباط را برقرار کردم تا خواب پر ناله ی سارا بر هم نخورد. گوشی را کنار گوشم قرار دادم و آرام جواب گفتم اما جز نفس های منظم در سکوتی محض، چیزی عاید شنوایی ام نشد. دوباره مخاطب را خواندم ولی باز هم همان دم و بازدم منظم، بدون کلامی محض پاسخ. بی دلیل، دلهره بر حالم وزید. سکوت که به جان زبانم افتاد، تماس قطع شد. نگاهی به شماره ی ثبت شده بر صفحه ام انداختم. کمی عجیب به نظر می رسید و این یعنی دلیلی برای پرواز بی اختیار افکارم تا بی نهایت. باید حواسم را پرت می کردم از این اضطراب بی منطق؛ پس متوسل شدم به کتابچه ی کوچک دعایم. از زیارت عاشورا خواندم تا حدیث کسا و دعای توسل. نجوایم بر سوره ی انعام ختم شد به بازگشت دانیال در هیبتی مرتب. آرام سلام گفت. نایلون آویزان از دست باند پیچی شده اش را روی میز کنار تخت گذاشت و به سراغ خواهرش رفت. _ هنوز بیدار نشده؟ اگر چشم می گشود جای تعجب داشت. کتابچه را بستم و از قدرت مسکن های تزریقی برایش جمله بافتم که صدای زنگ گوشی ام بلند شد. باز هم شماره ی روی صفحه عجیب بود. نمی دانم چرا اما تپش های قلبم تند شد. گوشی را به گوشم چسباندم و با مکث «بله» گفتم؛ اما پاسخ باز هم چیزی جز نفس های یک موجود زنده نبود. حس بدی در جانم پیچید. حسی که طعم مزخرفش را فقط یک نظامی زاده می دانست و بس. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
من پرندگان غمگین زیادی را دیده ام که هنوز پرواز می‌کنند. چنین چیزی است! 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🔹🔹💠🔹🔹 یکی از تأثیرگذارترین آدم های زندگی من مرحوم همسایه ی کتابفروشمان بود. بهش گفتم: آقا می‌شه حالا که تابستونه بیام این سه ماه پیش شما کار کنم؟ گفت: آره من زیاد وقت نمی‌کنم کتاب بخونم. وظیفه ی تو اینه که کتاب هایی که بهت می‌دم بخونی و عصرها خلاصه‌ش رو برام بگی. من همین کار را می کردم و او قشنگ گوش می داد. 🌱 این آدم با این روش به یک بچه حقوق داد تا کتاب بخواند، خلاصه کند و متن کتاب و برداشت های خودش را به زیبایی بیان کند! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🕊჻ᭂ࿐ 🔘 میدان را خالی نکن! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
📖 «و َأَکْرِمْ عَشِيرَتَکَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، و َأَصْلُکَ الَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ و َيَدُکَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ» «خويشاوندانت را گرامى دار، زيرا آنها پر و بال تو مى ‏باشند، كه با آن پرواز مى‏ كنى و ريشه ی تو هستند كه به آنها باز مى‏ گردى و دست نيرومند تو مى‏ باشند كه با آن حمله مى‏ كنى.» [نامه ی ۳۱] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
▪️◾️◼️⬛️◼️◾️▪️ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعون» خادم، مؤذن، مناجات خوان و قاری قرآن مسجد، دعوت خدای بزرگ را لبیک گفت و پیکر او امروز تشییع و دفن شد. مردی صادق، ساده، بی آزار، کم توقع، صبور و فروتن که در آخرین دیدارش با اهالی مسجد با چشمانی اشک بار و گریان این گونه وصیت کرد: «مسجد را رها نکنید، قرآن را رها نکنید!» 🖤 از کسانی که برایشان ممکن است خواهشمندیم که برای این خادم قرآن و مسجد، نماز شب اول قبر بخوانند: دو رکعت، در رکعت نخست، پس از سوره ی حمد، آیت الکرسی در رکعت دوم پس از سوره ی حمد، ده بار سوره ی قدر پس از سلام نماز بگوید: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ ءالِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها إِلی قَبرِ خَلیلِ ابْنِ مُحَمَّدحَسَن.» @sad_dar_sad_ziba ⬛️◼️◾️▪️◾️◼️⬛️