eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه قهر می‌کنید ولی مطمئن هستید توی کوتاهترین زمان، همه چی درست می‌شه، آدم درستی رو انتخاب کردید. 🌺 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 👌🏼 تأثیر پوشش 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ 💞 خواهر برادری 😍 @sad_dar_sad_ziba ─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ─
🌿🍁🌿 تو می خندی دهان باغ لیمو، آب می افتد و سیب از اشتیاق دیدنت بی تاب، می افتد تمام ماهیان برکه، عاشق می شوند آن دم که عکس روی چون ماهت به روی آب می افتد ببین خود را درون قاب چشمان پر از شوقم چه عکست روی موج اشک من، جذاب می افتد چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد بخند ای گل! تمام شعرهایم‌ را بهاری کن بدون خنده ات از سکه، شعر ناب می افتد تو می آیی، کنارم می نشینی، شعر می‌خوانی و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب ‌ می افتد «جواد مهربان» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 💢 (۵) 🎙 «صابر دیانت» 🕰 خردادماه ۱۴۰۲ هیئت حضرت علی اصغر (ع) هیئت فاطمیـــون شهر کارزین 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan ●▬▬▬✨✨▬▬● .
📖 «الْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الْحُسَّادِ، عَنْ سَلاَمَةِ الاَْجْسَادِ!» «در شگفتم كه چه گونه حسودان از سلامتى خويش غافلند!» [حکمت ۲۲۵] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🍀🌺🍀 ❇️ یکی از روش های رسیدن به آرامش در محیط خانواده این است که تداعی کننده مثبت باشیم. ما دو دسته تداعی کننده داریم: «تداعی کننده ی مثبت» «تداعی کننده ی منفی» تداعی کننده مثبت آن است که یادآور خوشی ها باشد و تداعی کننده منفی آن است که یادآور ناخوشی ها باشد. زن و شوهر باید تداعی کننده ی مثبت باشند تا از یکدیگر آرامش بگیرند. برای نمونه درمواردی وقتی شوهر همسرش را نگاه می‌کند به یاد غرولند و بهانه جویی های او می‌افتد به یاد دعواها می افتد؛ به یاد بی مهری ها می افتد، به یاد قهرها می افتد؛ طبیعتاً با این وضعیت، وقتی همسرش را می‌بیند آرامش نمی گیرد. در مقابل اگر وقتی همسرش را می‌بیند مهربانی های او،‌ شیرین زبانی های او، حمایتگری های او و بسیاری از ویژگی های مثبت دیگر همسرش را به یاد بیاورد آن آرامش دیداری ایجاد می‌شود. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ / خانوادگی آقای روان شناس 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
رنج ها در حرکتند و می‌گذرند و روزی دیگر، انگار که هرگز نبوده‌اند! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 👌🏼 احساس ناب انسان بودن 🎤 صحبت های بازیگر انگلیسی که به اسلام مشرف شد. 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
این که آمریکا تحریم دو کارخونه ی نوشابه ی پپسی و کوکاکولا رو تو ایران برداشته و اجازه ی سرازیر شدن سیل تولیدات سیگار رو به سمت ایران می ده اما پانسمان ویژه ی بچه های ایرانی مبتلا به بیماری پروانه ای رو تحریم کرده، نشون دهنده ی اینه که جداً نگران سلامتی مردم ماست! ❗️ 🇺🇸 /دشمن شناسی 🐺 🔰 @sad_dar_sad_ziba ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 درمان نابینایی مطلق با عمل جراحی برای نخستین بار در ایران شیراز 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🏔 دامنه ی شرقی كوه دماوند / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۱: بعد از قطع تماس سر به‌ زیر داشتم و شقیقه های دردناکم ر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۲: به بخشی که آن دخترک چشم آبی در آن بستری بود رسیدیم. چشمم که به ورودی اش افتاد پاهایم میخ زمین گشت و کف دستانم از عرقی سرد، خیس شد. چادرم را مشت کردم. سکوت سالن در جمجمه ام جیغ می کشید. عقیل که متوجه انجمادم شد، چند وجب رفته را بازگشت. _ چرا موندین؟ اگه... می دانستم چه می‌خواهد بگوید. کلامش را بریدم که برویم. حس آن را داشتم که به کفش هایم وزنه ای صد تنی آویزان است. وارد راهرو که شدیم، خبری از پروین یا فاطمه خانم روی صندلی های همیشگی نبود. نفسی آسوده کشیدم و در دل نجوا کردم: «پس آن بی تابی ها ربطی به سارا نداشت.» قلبم دوباره تنور شد. حتماً ماجرای دانیال را فهمیده بودند. عقیل سرعتش را با من هماهنگ کرده بود و با فاصله راه می رفت. به سمت اتاق سارا رفتم. عقیل ایستاد. دستم که به دستگیره ی در رسید، مکث کردم. حتی از دیدن چشمان بسته اش هم خجالت می کشیدم. بغض در گلویم چنبره زد. جان او به جان برادرش بسته بود. دیگر چه در چنته ی زندگی داشت تا به امید وجودش نفس بکشد؟ آن از حسام، این هم از دانیال... بی اختیار اشک از گوشه ی چشمم چکید. در را گشودم. زاویه ی نگاهم که بر تخت نشست، خشکم زد. حروف الفبا از خاطرم پرید. پس سارا کجا بود؟! عقیل مسیر پریشانی ام را گرفت. سرکی در اتاق کشید. به سرعت خود را به پرستار جوانی که از آن حوالی می گذشت رساند. پچ پچی بینشان صورت گرفت و هاله ای ناخوانا بر چهره ی عقیل نشست. زانو هایم خالی شد. دست به دیوار گرفتم تا پخش زمین نشوم. با فاصله مقابلم ایستاد و سر به زیر انداخت. صدایم را نمی شنیدم. ــــ مُرده؟! دستی بر محاسنش کشید. انگار زبان او هم به سخن نمی چرخید. اشک سرکشانه و یک به یک روی گونه ام لیز می‌خورد. مگر می شد؛ سارا و دانیال با هم؟! آه، بیچاره آن پیرزن! شقیقه ام تیر کشید. دنیا به دور سرم چرخید. دوست داشتم خودم را در آغوش بگیرم و به خوابی همزاد مرگ فروروم. به هر جان کندنی که بود، خود را به ردیف صندلی ها رساندم. چشم بستم و سر به دیوار تکیه دادم. تهوع، معده ی خالی ام را می جست. آن دخترک چشم آبی همیشه غمگین، مُرد. حس می کردم مقابلم ایستاده. صورتش سرد استخوانی نیست. لپ هایش گل انداخته و لبخندش عمق دارد و دیگر با آه، نام حسام را نمی برد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ هر روز، تفریح با خدا 🎤 «حجت الاسلام علی رضا پناهیان» 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 می خرامد غزلی تازه در اندیشه ی ما شاید آهوی تو رد می شود از بیشه ی ما دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دل چون سنگ تو را در دل چون شیشه ی ما اگر از کشته ی خود نام و نشان می پرسی عاشقی شیوه ی ما بود و جنون پیشه ی ما سرنوشت تو هم ای عشق! فراموشی بود حک نمی کرد اگر نام تو را تیشه ی ما ما دو سرویم، در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما «فاضل نظری» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
🌿🌸🌿 🔷 چه گونه بر دلهره و اضطراب صبح‌گاهی غلبه کنیم؟! 🔹 به محض این که ساعتتون زنگ می‌خوره بلند شو، هی به تعویق ننداز! 🔹 صبحانه ی سالم بخور! نوع غذا برای مبارزه با دلهره، مسئله ی مهمیه. 🔹 می‌تونی مقداری قدم بزنی. 🔹 اگر زمان داری دوش بگیر؛ باعث می‌شه آروم بشی. 🔹 تا وقتی که توی رختخواب هستی، گوشیت رو کندوکاو نکن! 🔹 گفتن جمله‌های مثبت رو تمرین کن! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
چو گل هرجا که لبخند آفرینی به هر سو رو کنی لبخند بینی 🌸 چه اشکت هم نفس باشد چه لبخند ز عمرت لحظه لحظه می ربایند مشو در پیچ و تاب رنج و غم، گم به هر حالت تبسم کن تبسم! 🌿 @sad_dar_sad_ziba
هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۲: به بخشی که آن دخترک چشم آبی در آن بستری بود رسیدیم. چش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۳: نمی دانم آن روز چه طور شب شد؛ اما شب تا به سحر برایم شبیه به گرفتاری در مستطیل قبر گذشت. تن، میل به خوابیدن داشت ولی ذهن، خاطرات سارا را پچ پچ می کرد؛ سارایی که ادای زنده ها را در می آورد، سارایی که آبی چشمانش همیشه طوفان داشت، سارایی که جسمش در آن عمارت می چرخد اما روحش جایی کنار امیرمهدی شهید پر می زد. اصلاً همان بهتر که نماند؛ می ماند و خبر بی دانیال شدن را می شنید که چه شود؟ که عرش و فرش بر سرش آوار شود و ما بقی زندگی را جان بکند؟! ثانیه به ثانیه چون اسپند روی آتش می‌سوختم. راستی آن چند پاره استخوان در کشوی یخ زده ی سردخانه، سینه اش تنگ نمی شد؟ نمی‌ترسید؟ آخر تا سپیده ی صبح و رهسپاری به خانه ی ابدی خیلی راه مانده بود. باید وصیت کنم که من را به تابوت های سردخانه نسپارند. من از انتظار کشیدن در یک وجب آهن سرد و تاریک، وحشت دارم. صبح خورشید سر از آسمان در نیاورد، انگار او هم حوصله نداشت؛ اما ابرها... ابرها نم نم باریدند و باد تا می توانست زوزه ی سرما کشید. رفتیم. همه مان سیاه پوشیدیم و رفتیم به بدرقه ی دخترک چشم آبی؛ همان که حتم داشتم امیرمهدی به استقبالش آمده تا غریبی نکند. کنار گودال گل آلود قبر ایستادم. درست دیوار به دیوار مزار شهید حسام قرار داشت. مادر می گفت که مالک این چهاردیواری بی سقف، فاطمه خانم است. خریده بود که همسایه ی پسر باشد اما حجله ی نو عروسش شد. نگاهی به پراکندگی مشایعت کنندگان انداختم. سر جمع به پنجاه نفر هم نمی رسیدند که بیشترشان همکاران همسر و برادر سارا بودند. این دخترک زیادی غریب نبود؟ مادر زبان به دهان گرفته اش را هم در جمعیت انگشت شمار، حضار نمی دیدم. لابد در بی خبری به سر می برد. گاهی فراموشی مثل سیب سرخ هزار و یک خاصیت دارد؛ خصوصاً وقتی آن که باید باشد دیگر نیست. جسم کفن پیچ شده ی بی جانش را که بر خیسی زمین گذاشتند، قلبم از بی کسی اش مشت شد؛ نه پدری، نه برادری، نه همسری که مَحرم باشند و کجاوه کنند آغوششان را بر جسم سارا. حاشا به غیرت آن پیرمرد کشمیر پوش! نام پدر را سیاه کرد به پیشانی روزگار. شاید من هم اگر جایش بودم، عطای وداع با دختر را به لقای حضور این همه پاسدار می بخشیدم. در کوبش تند باران، فاطمه خانم چادر به دور کمر بست و استوار وارد قبر شد. بر چهار ضلع منزلگاه تازه عروسش دعا خواند و تربت پاشید. طاها و عقیل، دو طرف کفن گل آلود شده را گرفتند و روی دستان پر چروک فاطمه خانم به سرازیری خاک سپردند. صدای گریه های پروین و تلاش برای آرام کردنش بر تارهای اعصابم ناخن می کشید. بالای سر سارا ایستادم. فاطمه خانم صورت دخترک را از حصار کفن رها کرد. مانند همیشه بود؛ سرد و رنگ پریده با لب هایی که به کبودی می زد اما این بار تبسم داشت. انگار عسل زیر زبان مزه مزه می کرد. اصلاً مگر می شود سارا باشی، امیرمهدی از دست داده باشی و از هم آغوشی با مرگی منتهی به دیدار یار، سرخوش نباشی؟ قطرات شیشه ای باران، مروارید مروارید بر سیمای مهتابی اش پرت می شدند و هر لحظه انتظار داشتم چشم بگشاید تا دریای مردمک هایش را ببینم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
نفس باد صبا دم به دم از راه رسید قاصدک پر زد و گل وا شد و خورشید دمید بلبل از هلهله ی باد به رقص آمد و گفت باید از باغ خدا عطر محبت را چید 🌳 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 نگذاریم به زور ما را به جهنم ببرند! /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌷 شهید محمد قنبری مأموری که در ایذه توسط یک وحشی، جنایتکار و تروریست به نام «پویا مولایی راد» زیر گرفته شد و به شهادت رسید، ۵ فرزند دارد که کوچک‌ترین آن‌ها ۲ ساله است. دادستان ایذه گفت: ضارب در ۲ نوبت مأموران انتظامی را زیر گرفت. عصر امروز یک خودرو با هویت مشخص در یکی از مبادی ورودی شهرستان ایذه با سرعت و به صورت عمدی به نیرو‌های مستقر در ایست بازرسی برخورد کرد که یکی از مأموران در صحنه به شهادت رسید. سپس با دور زدن و برخورد با یکی از سربازان وظیفه، موجب ایراد صدمات بدنی به این سرباز شد و خود نیز با تیراندازی از سوی مأموران زخمی شد که پس از اعزام به بیمارستان، فوت کرد. 📎 این قاتل جنایتکار، پسر عموی مادر «کیان پیرفلک» از قربانیان اغتشاشات اخیر است. همان مادری که همچنان هم نوا با اغتشاشگران و قاتلان فرزندش در کوره ی اغتشاشات، قتل ها و غارت ها می دمد و امروز باعث جنایتی دیگر و یتیم شدن پنج فرزند «شهید محمد قنبری» گردید. @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🔹ঊঈ═┅─
اشک هایی که در سختی قطره قطره بر صورتت سیلی می‌زنند، باید همچون آب، جوانه های قدرت را در تو رشد دهند. 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 وقتی کسی مرا ناراحت می کند، از خود می پرسم: او فرستاده شده است تا چه درس مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟ انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را به ما آموزش می دهند؛ انسانهای تحقیرگر، عزت نفس را؛ انسانهای بی احساس، عشق بی قید و شرط را؛ و انسانهای لجباز، انعطاف را. 📎 از امروز تو زندگیتون وقتی رفتار کسی اذیتتون می‌کنه از خودتون بپرسید: این شخص اومده تا چه درسی به من بده؟ این جوری نه تنها اذیت نمی شید، بلکه رفتار زشت او باعث پیشرفت شما می شه. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم! 🌹 @sad_dar_sad_ziba
🍀🌺🍀 بی‌توجهی رفتاری و عاطفی به زن حتی از درگیری لفظی و فیزیکی آزاردهنده تر است و زن را نسبت به مرد سرد می کند. ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ / خانوادگی آقای روان شناس 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─