eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
931 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۰۰: متعجب شدم؛ مگر همکارانش به سراغمان نمی‌آمدند؟ ــــ چ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۰۱: ناگهان از سرعت ماشین کاسته شد. سر چرخاندم. دانیال چندین بار پلک‌هایش را محکم بر هم کوبید. نگرانش شدم. با صدایی بی‌رمق خطاب قرارم داد: ـــ باید جامون رو عوض کنیم. شما بشینید پشت فرمون. من حتی توان کنترل لرزش دستانم را هم ندارم. _ نه، من الآن نمی‌تونم رانندگی کنم. بی توجه به حال خرابم، ماشین را نگه داشت. _ باید بتونید، چون من دیگه تار می‌بینم. منتظر نماند تا اعتراض کنم. به سختی پیاده شد. ماشین را دور زد و در سمت من را باز کرد. نگاهم که به خمیدگی شانه‌ها و سیمای مهتابی‌اش افتاد، بدون هیچ مقاومتی اطاعت کردم. فرمان را گرفتم و خودم را روی صندلی راننده کشیدم. زخم از یاد رفته ی پایم فریاد زد که من هنوز هستم. دندان‌هایم از زور درد بر روی هم قفل شد. اما هیچ نگفتم. دانیال نشست و سر به پشتی صندلی تکیه داد. _ تا جایی که می‌تونین گاز بدین. نباید دیر برسیم. حالا دیگر من هم یک انبار کینه بودم؛ کینه ی آبروی رفته و دنیای از هم پاشیده ام. پس مطیعانه پا بر پدال گاز فشردم. نفس‌های دانیال تند شده بود و این مرا می‌ترساند. نگاهی به نیمرخش انداختم. چشم بسته بود. صدایش زدم. پاسخ نداد. هراسان نامش را خواندم. چون خواب زدگان پلک‌های سنگینش را باز کرد. _ من خوبم... نگران نباشید. شوخی می‌کرد یا معنای خوبی را نمی‌دانست؟ ـــ شما اصلاً اوضاعتون خوب نیست. نمی‌تونید ادامه بدید. لبخندی تلخ، کنج صورتش نشست. _ این زخم کشنده‌تر از مرگ سارا نیست. نترسید، من تا انتقام خواهرم رو نگیرم، نمی‌میرم. قطره اشکی بر گونه‌اش لیز خورد. داغ دخترک چشم آبی زیادی تازه بود. _ انتقام؟ متوجه منظورتون نمی‌شم. نگاه سراسر خشمش را به جاده دوخت. ـــ شبی که سارا حالش بد شد و بردیمش بیمارستان، وسط هوشیاری‌های نصفه و نیمه‌اش گفت که بابا زنده هست و اون رو توی حیاط امامزاده دیده. گفت اول باورش نشده. فکر کرده فقط خیالات بوده، تا این که عاصم چند ساعت بعد به گوشیش زنگ می‌زنه. پس سارا آن عصر نحس پدرش را دیده بود که مثل برق گرفتگان از کنار مزار شهید حسام جهید و با نگاهی وحشت زده به پشت سر، تمام مسیر رسیدن به خانه را از سر ناتوانی هروله کرد و جغد آن طرف خط که خبر آمدنش دختر چشم آبی را به حال مرگ انداخت، عاصم بود. ناله‌ای ناخواسته از حنجره ی دانیال بلند شد. اما در نطفه خفه‌اش کرد. _ سارا نمی‌دونست که اون برادر دوقلوی پدرمونه؛ همون عمویی که کینه ی کشته شدنش توی عملیات مرصاد به دل پدرمون موند و از زندگی ما جهنم ساخت. اون لعنتی زنده بود و مخفیانه، عنوان ارشدی رو تو سازمان مجاهدین به دوش می‌کشید تا ذخیره ی روز مبادا بشه برای دم و دستگاه رجوی... و حالا، به لطف بی‌کفایتی خودهای ناخودی، آن روز مبادا رسیده بود و مارها از لانه‌هایشان به بیرون می‌خزیدند. این مرد موطلایی آتش خشم در سینه داشت؛ خشم از عمویی که نحسی وجودش روزگارشان را خاکستر کرد. قلبم از غریبی سارا و سینه سوختگی دانیال سنگین شد. چه کسی می‌گفت دنیا جای قشنگی است؟ دست بر زخم داشت و نیمرخ رنگ پریده‌اش پر از پیچ و تاب درد بود. شاید اگر سکوتم را می‌شکستم، بازی تا این جا کش نمی‌آمد، اما فقط خدا می‌دانست که از ترس جان عزیزانم زبان به دهان گرفته بودم. _ هر بار که ناشناس پیامک می‌داد یا تماس می‌گرفت، بعدش تهدیدم می‌کرد که اگه به کسی چیزی بگم، اتفاق بدی می‌افته. من چندین بار خواستم موضوع رو به طاها و بابا بگم اما اون متوجه می‌شد و بهم اخطار می‌داد. نمی‌دونم چه طوری، اما می‌فهمید. سرفه به سینه ی دانیال افتاد. برای سلامتی‌اش اضطراب داشتم. کلماتش جان نداشتند. _ گوشی و دوربین رایانتون هک شده بود. مکالمات و پیام‌هاتون چک می‌شد. تا وقتی که گوشی دستتون بود و یا تو اتاقتون در دیدرس رایانه بودین، هر کاری که می‌کردین رو می‌دیدن و هر چیزی که می‌گفتین رو می‌شنیدن. هرجا که می‌رفتید، محل دقیقش رو متوجه می‌شدن. حتی خاموش بودن گوشیتون هم هیچ اخلالی توی ارسال اطلاعات به اون‌ها ایجاد نمی‌کرد در واقع رایانه تون شده بود دوربین مداربسته ی اون‌ها تو اتاق شما و گوشیتون عین یه ردیاب، دوربین و دستگاه استراق سمع سیار براشون عمل می‌کرد. باورش برایم دشوار بود. در واقع نصف آتش‌ها از گور رایانه ام و گوشی ام بلند می‌شد و من ندانسته خوراک به آن ناشناس می‌دادم. گفته‌های طاها در باب جاسوسی‌های پیشرفته، در خاطرم زنده شد؛ همان حرف‌هایی که همیشه به حساب کوه ساختن برادر از کاه می‌گذاشتمشان. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
ارزش خوشبختی زمانی نمایان می‌شود که با داشته هایمان احساس خوشبختی کنیم. 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
◼️ به فراخور پنجاه و دومین سالروز جدایی دردناک جزیره ی بحرین از خاک ایران تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀 دریاچه ی دالامپر دریاچه‌ای رؤیایی همراه با دریاچه‌ها، آبشارها، چشمه‌ها و دشت‌های سرسبز / آذربایجان غربی / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 نیویورک اینستاگرامی 🍁 نیویورک واقعی نیویورک 🇺🇸 ایالات متحده ی آمریکا ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
زندگی کنترل از راه دور نداره؛ قابل واگذاری هم نیست. بلند شو و خودت بهترش کن! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریایی تو همان ناب ترین جاذبه ی دنیایی خواستم وصف تو گویم همه در یک رؤیا چه بگویم که تو زیباتر از آن رؤیایی مثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامی و گرفتار هزاران اگر و امایی ای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهار تو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟! من به اندازه ی زیبایی تو تنهایم تو به اندازه ی تنهایی من زیبایی عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل؟ که تو ای عشق! همان پرسش بی زیرایی «قیصر امین پور» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
📱 این همه دست و دل بازی دشمن برای ما چه علتی دارد؟! /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 بوی بهشت روحمان به یادشان شاد! 🌷 صلوات ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راهی که تنها از می گذرد از عشق زمینی تا عشق آسمانی 🎞 برشی از مجموعه ی تلویزیونی «سوران» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 گذشته هایت را بپذیر! خود را ببخش و برای جبران اشتباهاتت تلاش کن و با شهامت، هزینه های آن را بپذیر! گذشته همچون کفشهای کودکی ات برایت کوچکند و تو را از برداشتن گام های بزرگ باز می دارند. در اشتباه ماندن، از خود اشتباه، اشتباه تر است! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄