eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
551 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
⛰ کوششم به قدر عشق و آرزوست صابرم به قدر قامت بلند قله ها 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌻 «ما استراحت نخواهیم کرد! این انقلاب و این جامعه، آن قدر کار در آن هست که دیگر استراحت بی استراحت. آن قدر کار هست که می توان انجام داد، بی آن که هیچ پست و سِمت و حکم و ابلاغی در کار باشد.» «شهید دکتر بهشتی» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
تا وقتی عزیزی در کنارت هست، خوب نگاهش کن! گاهی آدم ها آن قدر سریع می‌روند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت می‌گذارند. گاهی ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺳﺮﺩ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ و ﺩﯾﺪﻥ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ، ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می روﺩ، ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺶ ﻋﯿﺎﻥ می شود. ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍی، رؤیا می‌شود. تا می‌توانیم ﺗﻤﺎﻡ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ. ﺯﻧﺪﮔﯽ آن قدرها هم طولانی نیست! اما ما ﺩﻳﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻴﻢ ﮐﻪ یک نعمت ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ. 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 📚 اگه کتاب می‌خونی و اهل مطالعه هستی، باید آدم ها رو بیش تر بفهمی و بهتر درکشون کنی، نه این که فکر کنی تو بیشتر می‌دونی! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
ای رفیقی که همه زحمت ما گردن توست! ما محال است که دست از سر تو برداریم 💞 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۳: مرد چشم بندی بر دیدگانم کشید و چسبی روی دهانم چسباند.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیروت بود» ⏪ بخش ۱۱۴: به یکی از مردان اشاره کرد تا دهانم را باز کند. جوانی قلدرمآب جلو آمد و چسب را با یک ضرب از صورتم جدا کرد. زخم‌ها و بریدگی داغ شدند. ابروهایم گره خورد. نادر پُکی از سیگار گرفت. _ چشم و ابروی قشنگی داری؛ مشکی، اصیل، ایرونی... و البته باجذبه؛ جذبه‌ای که از نگاه پدرت به ارث بردی. این جانور، نفرت انگیز بود. ضربه‌ای به تن لاغر سیگار زد تا خاکسترش نقش زمین شود. نگاهی به دانیال انداخت. _ سلیقه ی خوبی داری. خوشگله اما دو تا ایراد داره؛ اول این که مثل مادرت، یه مذهبی عقب مونده ست و متنفر از رجوی، دوم این که دختر سردار اسماعیله و سر سفره ی اون بزرگ شده. از گزینه ی اول می شه یه جوری چشم پوشی کرد اما دومی نه، شدنی نیست. بالأخره خونواده‌ها باید به هم بیان دیگه، نمی شه که یکی پادگان اشرفی باشه و اون یکی بیت رهبری. اصلاً کی تا حالا دیده شکار و شکارچی هم کاسه بشن ،هووم؟! متحیر ماندم. من منظورش را درست متوجه نمی‌شدم یا او داستان را اشتباه فهمیده بود. دانیال هیچ نمی‌گفت اما نفس‌های تند و عصبی‌اش به راحتی شنیده می‌شد. نادر برخاست به سمت دانیال رفت. چانه ی مرد موطلایی را بین دو انگشتش گرفت و به بالا آورد و گفت: «می‌بینی؟ ما حواسمون به همه چی بود؛ حتی جیک جیک کردن‌هات کنار گوش سارا روی تخت بیمارستان، همون موقع که بهش می‌گفتی زودتر خوب شو تا بریم خواستگاری اون رفیق خل و چلت، زهرا.» باورم نمی‌شد. دانیال چانه‌اش را با ضربی عصبی کنار کشید. نادر پوزخند زد. _ درست می گم دیگه؟ گفته بودی خل و چل؟ دانیال فقط سکوت بود و سکوت؛ سکوتی که چون رعد می‌غرید و چون ببر می‌درید. برآمدگی رگ‌های کنار شقیقه و سرخی سیمایش از فشار خشم می‌گفت. حس بدی داشتم. تشویش چون موریانه روانم را می‌جوید. ابلیس نگاهی به چهره‌ام انداخت. زمستان بر حنجره‌اش نشست. _ حالا تو این جایی چون هم واسه حاج اسماعیل مهمی هم دانیال. ناگهان زلف طلایی دانیال را چنگ زد و بی‌رحمانه به عقب کشید. _ فرستادن سارا تو بغل عزرائیل راضیم نکرد. می‌خواستم بیشتر عذابت بدم. دوست داشتم فرورفتن این دختر رو هم توی باتلاقی که ساختم ببینی، اما هیچ کاری واسه نجاتش از دستت برنیاد. سرش را به صورت مرد موطلایی نزدیک کرد. با لحنی خفه و ترسناک جمله بافت: _ داغ این رو هم به دلت می‌گذارم، عین سارا. رگ گردن دانیال داشت منفجر می‌شد. شنیدن نام سارا دیوانه‌اش می‌کرد. با صدایی خفه اما محکم گفت. _ تو... یه...آشغالی... ناگهان نادر مشتی محکم به صورت دانیال کوبید. بی‌اختیار جیغ زدم. خون از بینی و کنار لب‌های مرد مو طلایی به پایین لیز خورد. بی‌رمقی بر احوال ناکوکش خیمه زد. نادر موهای او را با ضرب رها کرد و دستش را که از شدت مشت درد گرفته بود چند باری تکان داد. _ این رو زدم تا یاد بگیری که چه طور با عموت صحبت کنی. گریه‌ام به هق هق افتاد. دلیل این همه کینه از برادرزاده‌اش چه بود؟ کاش پدر زودتر از این جهنم نجاتمان دهد. نادر به چشمانم خیره شد. آتش را در مردمک‌های رنگی اش می‌دیدم. شبیه سارا بود اما معصومیت نداشت. دو دستش را پشت کمرش قلاب کرد و رژه رفت. _ سعودی‌ها دنبال فلش و اطلاعات پدرت هستن. «ام آی ۶» انگلیس و موساد دنبال گرفتن ماهی از آب گل آلود شلوغی و مجاهدین هم دنبال رهایی خلق ناآگاه از جنگ رژیم آخوندی ایران؛ ایرانی که مردمش عین هوای بهار غیرقابل پیش‌بینی‌اند. پس طرح ایجاد بدبینی به جلادهای نظام یعنی سپاه کلید خورد و تو شدی یک تیر برای چندین نشون. لبخند آزاردهنده ای کنج لبش نشاند. ــ اسم پدرت چند ماه پیش رفت تو فهرست ترور، چون مهره‌های خاصی رو شناسایی کرده بود؛ اما اطلاعات مهمی داشت که نمی‌تونستیم کاری کنیم. تصمیم گرفتیم با دست‌های خودش نابودش کنیم که یکی از اون دست‌ها، دخترش یعنی تو بودی و دیگری هم نخبه ی معتمد سپاه، دانیال بود. این جوری هم به اطلاعات مورد نظرمون می‌رسیدیم، هم برای مهره‌هامون فضای امن می‌خریدیم، هم با خط خطی کردن ذهن مردم درباره ی جنایات رژیم و جلادهاش، آتش درگیری و ناامنی رو داخل ایران بیشتر می‌کردیم. مکث کرد و به تشویش مردمک‌هایم چشم دوخت. ــ و از همه مهم تر، حالا دیگه خیلی راحت می‌تونیم از شر تو، دانیال و حاج اسماعیل خلاص شیم بدون این که نگران تبعات پیشوند شهید قبل از اسمتون باشیم، به همین راحتی! این جماعت حتی از شنیدن کلمه ی شهید هم رعشه به جانشان می‌افتاد. بی‌اغراق می‌توانستم بگویم که مرگ در یک قدمیمان پرسه می‌زد. چرا پدر نمی آمد تا از چنگ این درنده خلاصمان کند؟! ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🪰 مگس ها زخم ها را پیدا می کنند و به سراغشان می روند! در جامعه، مگس ها را به خود جذب نکنیم! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هر گاه خسته شدم و تصور کردم که دیگه نمی‌تونم ادامه بدم، به خودم گفتم: «تو در پناه خدایی و خدا هرگز دیر نمی کنه.» 🌻 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 از سنگ، پُر کردی اگرچه بالشم را من در تو پیدا کرده ام آرامشم را از عشق، نام اصلی ام را پرس و جو کن تا خود بگوید علّت پیدایشم را این خانه روشن مانده، قلب من گواهت از آتش زرتشت دارم تابشم را زخم تبرها یادگاری باستانی است با جان خریدم قرن ها فرسایشم را حتی اگر پاییز باغم را بگیرد امضا نخواهم کرد برگ سازشم را امشب شدم پروانه تا بهتر ببینی با کرم های کور، فرق فاحشم را! «محمد علی نیکومنش» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ پسربچه ی فقیری وارد مغازه شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت: ۵۰ تومان. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید: بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده ای نیز بیرون منتظر بودند با بی حوصلگی گفت: ۳۵ تومان پسر گفت: برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت. پسر بستنی را تمام کرد صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت، گریه اش گرفت. پسر بچه، در کنار بشقاب خالی ۱۵ تومان انعام گذاشته بود در صورتی که می‌توانست بستنی شکلاتی بخرد. 📎 🌊 وسیع باش و فروتن! ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✨ منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟ بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن «حافظ شیرازی» 💫 @sad_dar_sad_ziba
◼️ ستم به خوبی خود! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
✨ دانی که چرا خدا به تو داده دو دست؟ من معتقدم که اندر آن سرّی هست یک دست به کار خویشتن پردازی با دست دگر ز دیگران گیری دست ‌ ‌ 💫 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیروت بود» ⏪ بخش ۱۱۴: به یکی از مردان اشاره کرد تا دهانم را باز کند. جوانی ق
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۵: نادر دستی بر آرایش سبیل‌هایش کشید و گفت: _ تا الآن هم اگه زنده‌اید فقط و فقط یه دلیل داره، اون هم گیر انداختن حاج اسماعیله؛ چون نقشه ی راه بدون اطلاعات پدرت به درد سعودی‌ها نمی‌خوره. اون نقشه مثل یه بازی جورچین به چند تیکه تقسیم شده. هر کدوم از این تیکه‌ها جداگانه رمزگذاری شدن و فقط بابات می‌تونه اون رمزها رو بشکنه. حالا دیگر تمام و کمال می‌دانستم که داستان از چه قرار است. نقشه ی راه کمک‌های مستشاری سپاه به انصارالله یمن نقشه ای رمزگذاری شده بود که فقط به دست پدر، مفتوح و قابل رؤیت می‌شد. به آنی، دلم قنج رفت. چه لذتی داشت تماشای جلز و ولز کردن سعودی‌های وهابی. این که تمام این سال‌ها تصور می‌کردم پدر یک نظامی ساده است از محافظه‌کاری استادانه ی او بود یا هوش کم من؟ نادر نگاه سمی‌اش را به بی‌رمقی دانیال دوخت. _ نمی‌دونم چرا حسم بهم می گه این کدگذاری با درجه ی امنیت بالا دستپخت برادرزاده ی عزیزمه. چند سیلی پرحرص اما نرم به صورت دانیال کوبید. نگاه تب دار مرد موطلایی لبریز از خشم بود. ابلیس لبخندی زد و به جایی پشت سرمان رفت. نمی‌دیدمش عطر ملس چای در مشامم پیچید و صدای ریخته شدنش در لیوان بلند شد. _ البته این که الآن کشته بشید خودش نعمتیه چون دیگه چیزی به سرنگونی رژیم نمونده. خیلی طول بکشه تا عید نوروز و وقتی این اتفاق بیفته.... مکث کرد. آمد و با لیوانی چای داغ که بخار از دهانه اش بر می‌خواست مقابلمان ایستاد. _ روزهای بعد از سرنگونی رو تصور کن؛ خلق خسته به صغیر و کبیر حکومتی‌ها رحم نمی‌کنن، از درخت‌های هر کوچه، پاسدار و بسیجی و حزب‌اللهی‌ها آویزونه. تا ماه‌ها شهرها بوی خون می دن. زیباست، نه؟ لبخندی مشمئز کننده کنج لب‌هایش نشست. رجوی در قفس اشرف چه بر سر رؤیای افرادش آورده بود که پرنده ی خیالشان چون جغد، شوم شده بود و چون کلاغکی سیاه، نحس؟ چه بد اقبالی داشتند این ملیجک‌های تسخیر شده ی شیطان که از دنیا رانده و از آخرت مانده بودند. پر از انزجار بودم و فریاد زدم: _ هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید! حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو می‌رسه اما پاره نمی‌شه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره. بعد از این همه سال هنوز نفهمیدین؟! خواست جرعه‌ای از چایی بنوشد اما داغی اش مانع شد. لبخند آزار دهنده‌اش را کش آورد و گفت: _ این نسل نسل رسانه و اینترنته. می‌دونی چند تا مسئول، بازیگر، نویسنده، شاعر، خواننده و فوتبالیست توی خود کشور ایران دارن به طور مستقیم و غیر مستقیم برای تحقق اهداف ما و رهایی خلق با ما همکاری می‌کنن؟ فکر کردی جریان سازی‌های به قول شما ضد نظام و ضد مذهبی که از طریق بعضی مسئولین و سلبریتی‌ها صورت می‌گیره اتفاقیه؟ بعضی‌هاشون مثل خانم.... با آقای.... به طور مستقیم از ما دستمزدهای هنگفت دریافت می‌کنن تا محتوای مد نظرمون رو خوراک ذهن طرفدارهاشون کنن؛ هیچ کاری هم به راست و دروغ اخباری که بهشون می دیم ندارن، اون‌ها فقط پولشون رو می‌گیرن. سربازهای ما همه جا هستن. از شنیدن نام‌هایی که گفت متعجب شدم؛ افرادی سرشناس در دنیای هنر و سیاست بودند. حالا دلیل آن بچه زایی‌ها در بلاد اجنبی و حرف‌های معنادار را می‌فهمیدم؛ پس آن ها سربازان گمنام دشمن بودند و بنده ی پول، اما به چه قیمتی؟ _ وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا می آره که ما به خوردش دادیم. این معادله قبلاً تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب می ده؛ شاید با تأخیر اما، بالأخره جواب می ده. این بار رژیم نمی‌تونه از دامی که براش پهن کردیم سالم بیرون بیاد.خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. حرف‌هایش ترسناک بود ولی بیراه نمی‌گفت. همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمینمان را تهدید می‌کرد، اما ایـن بازی‌ها تازگی نداشت و هیچ وقت حساب اجنبی جماعت در سرزمین ما درست در نمی‌آمد؛ که اگر غیر از این بود سر کیسه را برای وطن فروشان بی مایه شل نمی‌کردند. پوزخندی به ملاحتش زدم. با سکوتی سنگین خیره شد به تمسخر مواج در چهره‌ام. کینه را در مردمک‌هایش دیدم. ناگهان چای داغ را آرام و با حوصله روی پای زخمی‌ام سرازیر کرد. داغی تند چای چون زغالی بر جانم نشست. اختیار از حنجره ام پرید. دانیال بی قرار شد و فریاد زد. دو مرد به سرعت بازوهایش را گرفتند تا فرصت حرکت نیابد. جیغ زدم اما او تا آخرین قطره را با لذتی کثیف روی پایم ریخت. حس می‌کردم قلبم در کاسه‌ای پر از آب جوش غوطه ور است. بی حال شدم. پلک روی پلک گذاشتم. کیفش از بیتابیمان کوک شده بود. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🌸🌿 🍀 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
بخوان و بخـــوان و باز هم بخوان! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ تصویــــــر قشنگ قــاب چشمانم باش تنهـــــــا سبب شــــــادی پنهـــانم باش دلواپسی‌ام پشت سرت بی خود نیست تو جــــــــــان منی مواظب جانم باش! 💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 🌷 مدیون توییم سردار! 🚩 زیارت اربعینی کربلایمان را هم مدیون توییم که این همه بیابان ها را طی کردی تا ما بتوانیم با امنیت، حرم امام عشق را زیارت کنیم! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزت رو از دست نده، نگران فردا هم نباش! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔸 شما هم از ، همین را می خواهید؟ 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
💢 خودشان برای حجاب، ممنوعیت می‌گذارند اما ایران حق ندارد برای بی‌حجابی ممنوعیت داشته باشد. چنین تصمیماتی در مثلاً مهد دموکراسی جهان و اعتراض همزمانشان به ممنوعیت بی‌حجابی در ایران اسلامی، گویای این است که غرب در حقیقت به دنبال برهنگی و اجباری کردن آن در جامعه است تا آزادی در انتخاب پوشش! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🏡 خانه ی تاریخی نبوی / قزوین / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 💪🏽 ما توانستیم کاری را انجام دهیم که در جهان کم نظیر است! 🏗 ساخت، جابه جایی و نصب سازه ها و سکوهای غول پیکر استخراج نفت 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌳🍃 🦩 🍃🌲 شکار لحظه ی شگفت انگیز شیرجه ی مرغ دریایی برای شکار 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
🌿🌸🌿 کاش افتخار ما آدم ها به این ‌نباشه که: «هیچ کس حریف زبون من نمی‌شه!» کاش به این افتخار می کردیم که: «هیچ کس حریف شخصیت من نمی‌شه.» 🌳 شخصیت، جامع افکار، رفتار و گفتارهای ماست. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄