❗️ هرگز
در جایی که جای تو نیست
خودت را به زور جا نکن!
جا نمیگیری، فقط مچاله میشی!
🍃 «زندگی زیباست»
🍀 @sad_dar_sad_ziba
پاکان و نیکان شما، برای ما
پلیدان و فاسدان ما برای شما!
🔯 #اسرائیل
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 پایان و فرجام قطعیِ
هوس های مزاجی
احساسات مجازی!
🔹 #سواد_رسانه_ای
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🍃「🌹」🍃」
❗️ چه گونه به «تله ی ایثار» گرفتار می شویم؟
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
2_144206449054852047.mp3
3.75M
🌿
🎶 «نارفیق خوب»
🎙 مهدی یغمایی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
ملی پوشان فوتبال ساحلی ایران پس از پیروزی برابر آرژانتین، اسپانیا و تاهیتی (نایب قهرمان جهان)، امروز با حذف امارات (میزبان مسابقات) به جمع هشت تیم جام جهانی پیوستند و حریف برزیل شدند.
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
💠 حضرت ولی عصر، امام مهدی (درود خدا بر او):
«تنها چیزی که ما را از شیعیان دور میدارد، رفتارهای ناپسند آنان است که خبرش به ما میرسد.»
📚 [الإحتجاج، جلد ۲، رویه ی ۴۹۹]
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته های جانسوز دختربچه ی فلسطینی:
دلمان برای نان تنگ شده است!
🌲 #غزه را فراموش نخواهیم کرد!
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 من کنارتم!
☘ «زندگی زیباست»
🌳 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ ما امیدمان پایان نمی یابد و
غده ی سرطانی از میان خواهد رفت.
#نگین 💍
🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷
۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
نگه داشتن،
از به دست آوردن،
سخت تر، مهم تر و زیباتر است!
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۹۸: _ در راه کسی نپرسید چرا تنها سفر میکنی؟ _
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر»
⏪ بخش ۹۹:
گفته بود:
«میخواهند او را به بغداد بفرستند و وادارش کنند توبه کند و بگوید دروغ گفته است!»
گفته بود:
«به نظرم بهتر است همگی مخفی شوید و گرنه ممکن است شما را دستگیر کنند تا ابراهیم را برای تکذیب ادعایش تحت فشار قرار دهند!»
روز بعد آمال به سراغ عمویش هارون رفت از او کمک خواست. هارون گفته بود:
«من هم ماجرا را شنیده ام. دروغی بیش نیست. یا ابراهیم کیسهای دوخته تا به نوایی برسد! یا دیوانه شده است! بهترین کار این است تا او را به بغداد نفرستادهاند، توبه کند و تعهدنامه بنویسد که دیگر از این مهملات نگوید!»
من که میگویم دستگیری ابراهیم کار هارون یا الیاس بوده است. میخواسته اند انتقام بگیرند. چنین آدمهایی دست به هر کاری میزنند! شاید هم کار حسیب بوده است!
_ حسیب دیگر کیست؟
_ دایی همسر هارون. شاید میخواسته صفوان را از میان بردارد تا دستش به آمال برسد. میگفتند آمال و ابوالفتح و ام جیران به زندان رفته اند تا بلکه صفوان را ملاقات کنند، اجازه ندادند، آمال و ام جیران سر و صدا به راه انداختند، گفتند تا او را نبینند نمیروند. رئیس زندان دستور داد دستگیرشان کنند. قاضی حکم کرده بود که صفوان را پیش از فرستادن به بغداد جلوی دکانش در بازار تازیانه بزنند. ابوالفتح کاری از دستش بر نمیآمد. این جا بود که میکال وارد صحنه شد. ابن خالد به حافظهاش فشار آورد.
پرسید:
«میکال که بود؟ نامش را شنیدهام! یادم هست ابراهیم یکی دو بار به او اشاره کرد!»
شب بود و خانواده ی شلوغ ابن خالد در اتاق بزرگ خانه، دور سفره نشسته بودند. یاقوت هم بود. تازه شام خورده بودند. دو فانوس روشن میان سفره بود. کُندههایی در اجاق دیواری میسوخت. طارق به حمام رفته و لباس تمیزی پوشیده بود. هفده نفر از کوچک تا بزرگ چشم به او داشتند.
_ میکال پیرمردی است که پارچه از او میگرفتیم. بازرگان و عمده فروش است و انبارهایی در دمشق و حلب دارد. با هاکف پدر ابراهیم دوست صمیمی و همکار بودهاند. در ماجرای دستگیری ابراهیم فهمیدیم چه انسان مقتدر و نازنینی است! نمیدانم چه طور از دستگیری ابراهیم خبردار شد. یک صاحب منصب با نفوذ را به سراغ قاضی فرستاد. همان روز، آمال و ام جیران را آزاد کردند و تازیانه خوردن ابراهیم بخشوده شد. آن صاحب منصب برای آزادی ابراهیم نتوانست کاری کند. او به میکال گفته بود که بلافاصله خانوادههای ابراهیم و ابوالفتح را مخفیانه از دمشق ببرد. این بود که پس از آزادی آمال و ام جیران، بدون معطلی بارها را بستیم و نیمه شب از بیراهه ای به سوی حلب حرکت کردیم. خانهها و دکانها را یکی دو روزه فروختند تا مصادره نشود. خانهها با اثاثیه و دکانها با اجناسشان فروخته شد تا کسی حساس نشود و از طرفی ما بتوانیم سبکبال به حلب برویم. بعدها شنیدیم که مأٖٖموران به سراغ دکانها و خانهها رفته و همه دمشق را برای دستگیری ما گشته بودند. دیده بودند جا تَر است و بچه نیست. یاقوت پرسید:
«در حلب چه کردید؟»
سه خانه خریدیم و در بازار اصلی شهر، دو دکان. آن جا همه از نام مستعار استفاده میکنیم. مرا یاسر صدا میکنند. ابوالفتح انواع روغن و خرما و عسل میفروشد. وضعش بهتر شده است. من و شعبان در انبار پارچه کار میکنیم. بعد از آن که ابراهیم آمد، میکال انبار را به او واگذار کرد. آمال و ام جیران در آن یکی دکان، لباس و زیورآلات زنانه میفروشند. خدا به ابراهیم دختری داده است که نامش فاطمه است.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄