eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
559 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 چه گونه حسادت را درون خود از بین ببریم؟ 🎤 «علی رضا پناهیان» /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌳🍃🦩🍃🌲 🦅 مراقبت عقاب مادر از تخم‌ها و جوجه هایش در یخبندان 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔹 ﺭﻭﺯﯼ «ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ» ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ آسیابی ﻣﯽ‌ﮔﺬﺷﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍین که ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، لحظه ای ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎب ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ؟ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﻢ.» ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽ‌ﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ.» 🔹 درشت می ستاند و نرم باز می دهد، یعنی اگر شما هم سخن درشت و تلخ و تند از کسی شنیدید، به او نرم و نازک پاسخ دهید؛ مانند آسیاب. 📚 [اسرارالتوحید، نوشته ی محمد بن منور] 👌🏼 @sad_dar_sad_ziba 💢 ❗️
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 با «نمی توانیم» بیگانه بود! 🌷 ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 سیاست خارجی هوشمند 🎤 «دکتر سعید جلیلی» 🔑 /راه این جاست 👉 ……………………………………… 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan ●▬▬▬✨✨▬▬● .
🔹 ﺍﺯ فردی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ دعا ﺑﻪ درگاه ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﺑه ﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻫﻴﭻ! ﺍﻣﺎ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ؛ ﺧﺸﻢ، ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ، دلهره، ﺍﺣﺴﺎﺱ ناامنی، ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﯼ ﻭ ﻣﺮﮒ، افسردگی و مانند این ها. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ به دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلمان ﺧﻮﺏ می شوﺩ ﮔﺎﻫﯽ با ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩن ها خیال ﺁﺳﻮﺩﻩ تری داریم. @sad_dar_sad_ziba 🍃🍃🌸🍃🍃
🌿🍁🌿 یا از لهیب مکر حسودان به دور باش یا مثل من بسوز و بساز و صبور باش اهل نظر، تواضع بی‌جا نمی‌کنند در چشم اهل کبر، سراپا غرور باش بی اعتنا به سنگ زدن‌ها در این مسیر همچون قطار، در تب و تاب عبور باش روشن نمی‌شود به چراغی جهان، ولی یادآور حقیقت پیدای نور باش این خانه جای زندگی جاودانه نیست آماده‌ی شکستن تُنگ بلور باش «فاضل نظری» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
پل چوبی. کارن همایون فر .mp3
3.32M
🌿 🎶 «پل چوبی» / کارن همایونفر 🎵 بی کلام /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📖 «مِنَ الْخُرْقِ الْمُعَاجَلَةُ قَبْلَ الاِْمْكَانِ، وَ الاَْنَاةُ بَعْدَ الْفُرْصَةِ» «عجله كردن پيش از فراهم شدن امكانات و از دست دادن امكانات و سستى نمودن پس از فرصت، از حماقت و نادانى است.» [حکمت ٣۶٣] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
تقدیم به اون براندازی که می گفت: جمهوری اسلامی اولین برف امسال رو نمی‌بینه! 🇮🇷 🇮🇷🇮🇷 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فقط يک بار فرصت‌ زندگی كردن هست. حواست باشد به اين روزهايی كه ديگر برنمی‌گردند! حواست باشد به کوتاهی زندگی!   ‎ ‎ ‎ @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۴۵: پیرزن با صدایی که سعی در مهار کردنش داشت، فر
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۴۶: لرزیدم، با تمام وجود. سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا، یعنی ریختن مو و ناپدید شدن ابرو و مژه ها. تصویری مات از حسام به چشمم می رسید. - دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون بر می آد انجام بدین! من قول داده م. قول؟ قول مرا به چه کسی داده بود، این قصاب مسلمان؟! لابد به سفارش دانیال، چوب حراج می زد بر دخترانه هایم، محض قربانی کردن در راه خدای قسی القلبشان. من شباهتی به هانیه، سوفی، یا هر زن دیگری نداشتم. من سارا بودم. به محض هوشیاری کامل، درد به سراسر بدنم فشار آورد و توانم را گرفت. باید با یان حرف می زدم. او از همه چیز خبر داشت. همان همه چیزی که هیچ جورچینی برای رسیدن به جوابش نداشتم. پروین که آمد، با اشاره ی دست به او فهماندم که گوشی ام را می خواهم. فردای آن روز پروین گوشی ام را آورد، درست در ساعتی از زندگی که درد توانم را قصابی می کرد. هیچ وقت نمی دانستم تا این حد از مرگ می ترسم. بیچارگی ام را وقتی فهمیدم که نه دانیالی وجود داشت و نه دوستی برای دادن آرامش. حس تهی بودن، بدطعم ترین حس دنیاست. باید به کجا پناه می بردم؟ من محتاجانه، می طلبیدم دستی را که نجاتم دهد از مرگ، از ترس، از درد و از حسامی داعشی که برایم نقشه داشت. به ته دنیا رسیده بودم و پشت سرم دیواری بزرگ، که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک می شد. با یان تماس گرفتم. صدایم ناتوان بود. با نگرانی حالم را پرسید. پرسیدم: «دوست ایرانی ات کیست؟» او بحث را عوض کرد. پرسیدم: «چه کسی زن پرستار را آورد؟» باز حرف دیگری زد. پرسیدم: «چه نقشه ای برایم کشیده ای؟» باز هم جوابی بی معنا عایدم شد. گوشی را قطع کردم. باید با عاصم حرف می زدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بی هوشی آن قدر سنگینی می کرد که فقط الو الو گفتن های بلند و محکمش، بی جواب در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند؟ روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالی ام، شیمی درمانی شروع شد؛ چیزی که تمام زندگی ام را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط آن قدر بد پیش می رفت که حتی توان نفس کشیدن نداشتم. کل هوشیاری ام خلاصه می شد در گوش هایی که فقط می شنیدند صدایی را که هر شب کنارم قرآن می خواند. نوایی از حنجره ی حسام. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش، کلام او را می پاشید بر تخته ی سیاه روحم. او مدام قرآن می خواند و من حالم بدتر می شد. یک بار در اوج درد، حس سبکی کردم؛ حسی از جنس نبودن. برگرداندنم را می دیدم و بوق ممتد دستگاه. لحظه به لحظه دهانم تلخ تر می شد. مرگ هم به کامم شیرین نیامد. اما دستی مرا به کالبدم کشید. همه رفتند و حسام ماند، با قرآنی در دست و صدایی کنار گوشم. - سارا خانم! مقاومت کنید. به خاطر برادرتون. اما نه اون دانیالی که سوفی ازش حرف می زد. او قرآن خواند، آرام و آهنگین. این بار کلماتش چنگ نشد. خنگ شدم، درست مثل کودکی هایم که برف های آدم برفی را در دهانم می گذاشتم و دندان هایم تیر می کشید، از شیرینی سرما. نمی دانم چه قدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم، آوای قرآن خواندن حسام بود و حس آرامش. به هوش آمدم، رنجورتر از همیشه. اما حالا گوش هایم به کلمات عربی عادت داشتند که از سوی بزرگ ترین دشمن زندگی ام، یعنی خدا بود و صدایی که صاحبش جهنم زندگی ام را هیزم کشی می کرد، محض شعله ورتر شدن. این یعنی عمق فاجعه ی زندگی. هوشیاری در روحم می دوید، اما فرقی با مردگان نداشتم، چرا که ته مانده ای از نیرو، حتی برای دیدن هم وجود نداشت. صدای دکتر و حسام را می شنیدم. - آقای دکتر! شرایطش چه طوره؟ موج صدایی صاف و سالخورده در گوشم پیچید. - الحمدالله خوبه! حداقل بهتر از قبل. اولش زود خودش رو باخت. اما بعد از ایست قلبی، ورق برگشت. داره می جنگه. عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب می ده. توکلتون به خدا باشه. صدای قدم های دکتر رفت و نجوای حسام، کنار گوشم باقی ماند. - سارا خانم! دانیال خیلی دوستتون داره. بمونین! ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄