eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
559 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ 🌄 کی شود دوباره با طلوع صبح گُل کند تمام واژه ها به یک سلام ناب تــو؟ 🌿 زندگی امان دهد به خنــده های بی امـان مــن غصّه ها یکی یکی فنــا شونـــد 🌸 عشق باشــد و مــن و دوباره دست های گرم تـــو 💫 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۰۹: _ پاتون که به اسب دوانی رسید، حاجی بهم خبر داد که بچ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۰: خماری چشمان خسته‌اش بر قلبم چنگ زد. سخت بود اما اضطراب را پشت لبخند پنهان کردم. پیشانی ام را بوسید، نفسی عمیق کشید و به عقیل دستور حرکت داد. ماشین که راه افتاد، حاج اسماعیل را در آینه ی بغل دیدم. زیر لب «فَاللّه خَیرٌ حافِظاً وَهُوَ اَرحَمُ الرِّاحِمِینَ» خواند و بر حالمان دمید. افکار ترسناک لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد. حق هم داشتم، قرار بود به دیدار یکی از فرزندان خلف ابلیس بروم. بی‌اختیار، نگاهم بر نیمرخ عقیل نشست. چه کسی باورش می‌شد این به ظاهر پیغمبر زاده، نان در خون مردم خویش بزند؟ نمی‌دانم چه قدر از خیرگی ام می‌گذشت که زبان به اعتراض گشود: ــــ به چی زل زدی؟! پاسخ ندادم. دوست داشتم با نگاهم خردش کنم. کلافه شد. ـــ این جوری به من زل نزن، داری عصبیم می‌کنی. _ در مورد خائن ها همیشه فقط شنیده و خونده بودم؛ مسعود کشمیری، صادق قطب‌زاده، بنی صدر اما تا حالا یه خائن رو از نزدیک ندیده بودم. خشم در صورتش موج می‌زد. از عباس شنیدم که جزء به جزء مأموریت را به نادر اطلاع می‌داده و طبق دستور آن منافق، باید عاصم که دیگر به دردشان نمی‌خورد و حکم مزاحم داشت را از بازی حذف می‌کرد. در دل به سادگی ام پوزخند زدم. منِ خوش خیال فکر می‌کردم برای نجات ما آن طور دیوانگی به سرش زده. عباس می‌گفت قرار بود بعد تحویل من و دانیال به نادر، با چهره ای مبدل از کشور بگریزد. _ کسی مثل تو با این تیپ و ظاهر فقط به خاکش خیانت نمی‌کنه؛ به باور، اعتقاد و اعتماد آدم‌ها خیانت می‌کنه. دندان روی دندان می‌سایید و چشم از جاده نمی‌گرفت. دانیال نامم را با متانت خواند و این یعنی باید زبان به دهان می‌گرفتم. این مرد چهارشانه نفرت انگیز بود. عباس می‌گفت که گزارش مأموریت دانیال را به نادر می‌داده؛ چه قدر خدا بزرگی کرد که از پیدا شدن مکان بمب گذاری و خنثی سازی اش دیر مطلع شد وگرنه معلوم نبود چه پیش می‌آمد. در تاریکی نیمه شب به یکی از میدان‌های اصلی شهر رسیدیم. گوشی عقیل زنگ خورد. کف دستانم عرق کرد. دانیال شش دانگ چشم و گوش شد. عقیل گوشی را روی بلندگو گذاشت و پاسخ داد. مردی با صدای سنگی از او خواست که میدان را دور بزند و خیابان پشت سر گذاشته را دوباره بپیماید. دلیلش را نمی‌فهمیدم. عقیل بدون چون و چرا اطاعت کرد. به میدان که رسیدیم، مرد باز هم دستورش را تکرار کرد. صدای بی‌حال دانیال را شنیدم: _ ضد تعقیبه، می‌خوان مطمئن شن که کسی تعقیبمون نمی‌کنه. هراس در چهار ستون تنم دوید. اگر می‌فهمیدند چه اتفاقی می‌افتاد؟ نگاهی به دانیال انداختم. متوجه بی‌قراری ام شد لبخندی بی‌رمق روی صورت نشاند. _ نگران نباشید، اتفاقی نمی‌افته. راست می‌گفت. پدر مرد جنگ بود و رسم این بازی‌ها را خوب می‌دانست. سعی کردم آرام باشم، هرچند که موفقیتی حاصل نمی‌شد. هرچه به مقصد نزدیک‌تر می‌شدیم، دل آشوبی ام بیشتر و بیشتر می‌شد. گوشی عقیل دوباره زنگ خورد و همان صدای سنگی، نشانی یکی از بزرگراه های آن حوالی را داد. کمی بعد در مکان مورد نظر، کنار بزرگراه متوقف شدیم. روشنایی چراغ‌های پایه بلند، در همهمه ی کاخ‌های ایستاده در شانه ی خاکی، غوغا به روح و روان می‌انداخت. به ثانیه نکشید، شاسی بلندی مشکی مقابلمان توقف کرد. دو مرد از آن پیاده شدند. چهره شان در تاریکی فضا قابل تشخیص نبود. ضربان قلبم به سرعت بالا رفت، طوری که انگار صدایش در اتاقک ماشین می‌پیچید. نجوای آرام دانیال در شنوایی ام نشست: ـــ آروم باش... نترس! بی‌اختیار زمزمه کردم: ــــ «یا عِمادَ مَن لا عِمادَ لَهُ» پوزخند عقیل توجهم را به خود کشید. دوست داشتم چون گربه‌ای وحشی به صورتش چنگ بزنم. پیاده شد و مقابل دو مرد ایستاد. کلام بینشان رد و بدل شد. یکی از مردان جلو آمد و در سمت من را گشود. نگاهم که به خشونت چهره‌اش افتاد، لرز بر جانم نشست. یقه ی لباسم را از پشت گرفت و من را وادار به پیاده شدن کرد. نفر دوم که مردی هیکل مند بود به سمت در عقب رفت و دانیال دست بسته را با خشونت از ماشین بیرون کشید. ناله ی دردناک مرد موطلایی بلند شد، فریاد زدم: ـــــ ولش کن! اون زخمیه. مرد قوی هیکل، بی‌اهمیت به حرف‌هایم، او را بی‌رحمانه به سمت خودرو هل داد. دانیال که دستانش بسته بود. تعادل از کف داد و با صورت به زمین خورد. دلم از مظلومیتش سوخت. این لعنتی‌ها مأموران جهنم بودند. خواستم به طرفش بدوم که مرد بازویم را چنگ زد و مانع شد. عقیل، مسکوت و یخی، نگاهمان می کرد. لقمه های خونی، قلبش را سنگ کرده بود. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀 نااميد نشو وقتى که می‌دونی خدا هميشه پیش از تاريكى، نور جديدى می سازه! «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔘 مرد پولادین انقلاب 🌷 «شهید سید اسدالله لاجوردی» 🗓 به فراخور گذر از سالروز شهادتش ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🖤 اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً وگرنه می‌دانم كه از شنیدن یک شعر، كوه، جان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانه ی خود تا غروب كردی، آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقه ی تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد «مهدی مردانی» ◼️ سالگشت شهادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی (درود خدا بر او) را تسلیت می گوییم! ◼️ @sad_dar_sad_ziba
✅ ...ختم کلام! 🌹 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🔹👌🏼🔹 اگر کتاب نخوانیم سطحی نگر می شویم. پس یا جمود فکری پیدا می‌کنیم و یا بی ضابطه و بی شخصیت می‌شویم. 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سفر کوتاه به کوه‌های مریخی چابهار / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
✨ هم خوب تر از خودم در این جا کس نیست هم زشت تر از بال و پرم کرکس نیست! انسان لحظات جنگ ابلیس و خداست جنگی که در آن هوای آتش بس نیست «محمدعلی نیکومنش» 💫 @sad_dar_sad_ziba
6.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 چرا ؟ تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🪴 هر کاری که در آغاز آن خشنودی خدا نباشد، در پایانش خشنودی تو نخواهد بود. 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba