eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🌿🌸🌿 «وقتی کسی مرا ناراحت می کند، از خود می پرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟ انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را به ما می آموزند؛ انسانهای تحقیرگر، عزت نفس را به ما می آموزند؛ انسانهای بی احساس، عشق را می آموزند؛ انسانهای لجباز، انعطاف را به ما می آموزند؛ و...» در زندگی وقتی رفتار کسی آزارمان می دهد از خود بپرسیم: او آمده است تا چه درسی به ما بدهد؟ 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
بترسید از «یارب یارب» کودکی که جز خدا کسی را ندارد! این ناله، جهان ستمکاران و سکوت کنندگان را زیر و
🍂 بریز خونِ مسلمانِ بی‌گناه ولی یقین بدان که به زودی اسیر خواهی شد خراب کردی و کُشتی؛ چنین نخواهد ماند تو هم به وقت خودش، سنگِ زیر خواهی شد «میلاد الماسی» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🔸 یک بام و دو هوای ستمگران جهان 🌿 @sad_dar_sad_ziba
حسادت می‌تواند از فرشته، شیطان بسازد؛ باید خیلی مراقب باشیم! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
تو هزار و اندی سال ‌است ‌منتظر؎... ... و من‌ هنوز به جـاۍ سربـاز؛ سربـارت ‌هستم...! 🥀 کسر همین ‌یک ‌نقطه، تعـادل‌ جهان را بہ ‌هم ‌مےریزد! / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست، نیست ور تو پنداری مرا بی ‌تو قراری هست، نیست «مولوی» 🍃 «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۲۳: خود را به آن جا رساند. از عدل‌های پنبه و از
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۲۴: در حیاط دلگشای مسجد چرخی زدند و در رأس الحسین دعا و نماز خواندند. ابراهیم به یاد عبادت‌ها و گریه‌های امام زین العابدین(ع) کنار سر پدرش افتاد. حال و هوایش طوری بود که دلش شکست و بلند گریست. بیرون که آمدند، از ابوالفتح پرسید:‌ «دکان را به کی سپردی؟» ــ به طارق. ابراهیم پوزخندی زد و ابوالفتح گفت: «بازیگوش و کم تجربه است اما قابل اعتماد است. گاهی با او حرف می‌زنم و نصیحتش می‌کنم.» ــ همانطور که مرا پند و اندرز می‌دهید! خدا گوش شنوا بدهد! به باب الصغیر رفتند و تربت امامزادگان و شهدای آن قبرستان قدیمی را زیارت کردند. آن جا زمین مرطوب بود و در قسمت‌های بین قبرها که رفت و آمد شده بود، گِل به کفش می‌چسبید. در آسمان، بین دو تکه ی بزرگ ابر فاصله‌ای افتاده بود و از همان باریکه که شبیه رودخانه‌ای میان دو ساحل پوشیده از برف بود، خورشید می‌تابید. روی سکوی گِلی نشستند که هنوز اندکی نم داشت. ابراهیم با تکه چوبی به کندن گِل‌های ته کفشش مشغول شد. سکوتشان کمی طول کشید. ابوالفتح گفت: «امروز ناخوش‌تر از دیروزی.» ابراهیم به تلخی خندید. ــ دیشب اُم جیران گفت شبیه سگی کتک خورده ام! امروز نمی‌دانم شبیه چیستم! خاصیت عشق همین است. مثل شمع تو را می‌گدازد و آب می‌کند. داشتم زندگی ام را می‌کردم که گره کوری مثل مهمانی ناخوانده به جانم افتاد. ناخواسته عاشق یکی شدم که شاید شایسته ی عشق من نباشد. درونم عقل و دل به جان هم افتاده‌اند. جنگی در گرفته که به ستوهم آورده است و برنده‌ای ندارد. به چاهی تاریک افتاده‌ام که هرچه ناخن به دیواره اش می‌کشم؛ نمی‌توانم خودم را از آن بالا بکشم. می‌بینی که درمانده و پریشان شده‌ام! بد دردی است که یکی مثل خوره در جان و دلت خانه کند که نه می‌شود با او ساخت و نه می‌شود بیرونش انداخت! خورشید، باز ناپدید شد و با رفتن آفتاب، سوزی وزیدن گرفت. ابراهیم برخاست. سردش شده بود. ــ بیایید برویم! حالم خوب نیست! انگار دارم مریض می‌شوم! همینم مانده است که در بستر بیفتم و این بار اُم جیران بیاید همزمان از من و مادرم پرستاری کند! با بی‌حالی و بی‌رغبتی خندید. ابوالفتح عبای پشمی خود را روی دوش او انداخت. ــ مهم این است که بدانی تنها نیستی! خدایی داری که مراقب توست و هوایت را دارد! امامی داری که از حال و روزت باخبر است! تو هم به یاد او باش! ایشان مثل تو جوان هستند. همسری دارد که خلیفه ی پیشین، مأمون، به او تحمیل کرده است. خوب درک می‌کند که چه می‌کشی! راه برگشت را در پیش گرفتند. ابراهیم عبا را به دور خود پیچید. ــ دوست دارم «محمد بن علی» را ببینم و با او حرف بزنم. باید از او بپرسم آمال را رها کنم یا نه. هر چه باشد، این دختر شیعه است و تنها. جوانمردانه نیست به حال خود رهایش کنم. ــ فکر خوبی است! بخواهی امامت را ببینی، می‌بینی! موسم حج نزدیک است. من با اُم جیران قصد داریم به حج برویم. تو هم با ما بیا. به مدینه هم می‌رویم و حضرت را می‌بینیم. شاید هم ایشان را در مکه دیدیم. به کربلا و کوفه هم می‌رویم. موافقی؟ ابراهیم انگار مژده‌ای شنیده باشد، با خوشحالی سر تکان داد. ــ شک نکن خواهم آمد! فقط دعا کن حال مادرم بهتر شود! شاید اگر از این شهر و دیار دور شوم، کشش عشق کمتر آزارم دهد و تا بازگردم، او را فراموش کنم! ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
گنجِ بی رنج! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
‏🍀 اگر جای بخششه، جورے دیگران رو‌ ببخشید ڪہ با‌ خودشون‌ بگن‌: اگہ این‌ بنده‌ و آفریده ے خداست، پس‌ خودِ‌ خدا‌ دیگه چہ جوریه؟! 🍀 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
‌‍‌┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ خواجه‌‏اى، غلامش را ميوه‌‏اى داد. غلام ميوه را گرفته و با رغبت تمام می‌خورد. خواجه، خوردن غلام را می‌دید و پيش خود گفت: كاشكى نيمه‌‏اى از آن ميوه را خود می‌‏خوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را می‌خورد، بايد كه شيرين و مرغوب باشد. پس به غلام گفت: یک نيمه از آن به من ده كه بس خوش می‌خوری. غلام، نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت. روى در هم كشيد و غلام را سرزنش كرد كه چنين ميوه ‏اى را بدين تلخى، چه گونه خوش می‌خورى؟ غلام گفت: اى خواجه! بس ميوه ی شيرين كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چه گونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست. صبر بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد. ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🌱 صابر باش! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود «سهراب سپهری» 🦩 «زندگی زیباست» 🦢 @sad_dar_sad_ziba
❇️ یادی از شیر بیشه ی شیران 🌷 «آقا مصطفی چمران» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پول های توی جیب ما چه گونه موشک و بمب می شوند بر سر مردم بی دفاع؟ /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「☘」 گاهی قضاوت نادرست و پس از آن اقدام نابه جا درباره ی کسی ممکن است به قیمت تباهی زندگی او تمام شود! مواظب باشیم! 🍃 «زندگی زیباست» ☘ @sad_dar_sad_ziba
🍀🌺🍀 سلام و خداحافظی گرمی داشته باشید. این کار معجزه می‌کند و می تواند همه ی کدورت‌ها و ناراحتی‌هایی را که شاید پیش آمده باشد، از بین ببرد. / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
بعضی انسان‌ها باعث می‌شوند که خنده ی شما کمی بلندتر، لبخندتان کمی درخشان‌تر و زندگیتان کمی بهتر شود! تلاش کنید یکی از این آدم‌ها باشید. اگر یکی از این آدم‌ها را در زندگیتان دارید، او را برای خود نگه دارید. ☘ «زندگی زیباست» ☘ @sad_dar_sad_ziba
🔯 پرچم واقعی صهیونیست های نجس! /دشمن شناسی 🐺 🔰 @sad_dar_sad_ziba ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛰ کوه های هزار مسجد / خراسان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
「💚」 غصه دار نباشید، چون صاحب دارید. / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
گام نخست، سخت ترین گام 🌸 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش۲۴: در حیاط دلگشای مسجد چرخی زدند و در رأس الح
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش ۲۵: به بازار که رسیدند، دوباره آتش اشتیاق ابراهیم تیز شد. خواست برود و ببیند که آمال آمده است یا نه. ابوالفتح جلویش ایستاد. ــ کجا؟ سری به دکانت بزن! به حساب و کتابت برس! مدتی است جنس تازه نیاورده‌ای! چرا به سراغ میکال نمی‌روی؟ نباید بگذاری مشتری دست خالی روانه شود! درست نیست همه ی کارها را به عهده طارق بگذاری! ابراهیم به آرامی ابوالفتح را کنار زد و راه افتاد. ــ باید با او حرف بزنم و تکلیفم را روشن کنم. ابوالفتح نگاهی به داخل دکان انداخت. ــ انگار مشتری داری! بیا ببین چه می‌خواهند! ابراهیم دستی تکان داد و لا به لای عابران دور شد. ــ طارق کارش را بلد است. زود برمی‌گردم. با آن که خسته بود. گام‌هایش را تند کرد. با خود گفت: «هرجا بوده، لابد حالا دیگر آمده است. شاید مشغول پختن کلوچه بوده یا حال خوشی نداشته و استراحت می‌کرده است. خودش می‌داند اگر نیاید، آن باریکه را دیگران اشغال می‌کنند.» نزدیک که شد و دیگ و منقل و لاوک و کلوچه را ندید، نزدیک بود دستار از سر بیاندازد و از سر ناامیدی و اندوه، فریاد بکشد. دست به دیوار گرفت و روی سکویی نشست. حس می‌کرد قرار است ناکامی‌هایش چون زنجیره‌ای ادامه داشته باشد و به پایان نرسد. چند نفس عمیق کشید. ایستاد و با گام‌های نامتعادل نزدیک‌تر رفت. از آمال و گاری‌اش خبری نبود که نبود. افسوس خورد که چرا او را تعقیب نکرده بود تا خانه‌شان را یاد بگیرد. در باریکه، دری چوبی و چهارچوبش شبیه در دکان به دیوار تکیه داشت. لبخند زد و امیدوار شد. معنایش آن بود که آمال می‌خواست آن باریکه را به دکان تبدیل کند و برایش در بگذارد تا مجبور نباشد ظهرها بساطش را ببرد و دوباره بعد از ظهر بیاورد. وارد دکان زرگری کنار باریکه شد. به قفسه‌ها، النگوها و گردنبندها و گوشواره‌ها نیم نگاهی هم نینداخت. خیالش تا حدی راحت شده بود. صبر کرد تا فروشنده ی پیر و شاگرد نوجوانش مشتریان را که زن میانسال و مشکل پسندی بود، راه انداختند. به پوست روی دیوار خیره شد که آیه‌ای از قرآن روی آن نوشته شده بود. زن که رفت، پیرمرد رو به ابراهیم لبخند زد، اما پیش از آن که فرصت کند دهان باز کند، ابراهیم پرسید: «آمال کجاست؟ کی قرار است در را نصب کند؟ پیرمرد هاج و واج ماند. ــ آمال؟ نوجوان توضیح داد: «همان دختر کلوچه فروش را می گوید.» پیرمرد از ابراهیم پرسید: «نیامده است؟» نوجوان شانه‌ای بالا انداخت. پیرمرد گفت: «ماهی یک دینار اجاره می‌داد و دو ماهی است آشنایی تقاضا کرده است آن جا را ماهی دو دینار اجاره کند. می‌خواهد دری برایش بگذارد و عسل و روغن زیتون بفروشد. آبرومندانه‌تر است. در که نداشته باشد می‌شود زباله دانی!» لبخند از چهره ی ابراهیم گریخت. آمال گفته بود که یکی می‌خواهد آن جا را از او بگیرد. پس به دنبال جای تازه‌ای رفته بود. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
‌🌿🌸🌿 بوی خوش از کسی که با خود زباله حمل می‌کند، برنخواهد خواست. تا زباله‌ها را دور نریزی و خود را نشویی این بو، خودت و بیش از خودت، دیگران را آزار می‌دهد. زباله‌های درون نیز چنین است، باید آن‌ها را از وجود خود بزدایی. زباله‌هایی همچون منت، حسادت، حرص بی جا، خشکی و بی احساسی، رکود و بی حرکتی و... مراقبه، آگاهی و اندیشه، ما را به پاکسازی درونی سوق می‌دهد. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
دستگیری مستندساز شبکه ی «بی بی سی» به جرم تجاوز به حیوانات آدام بریتون، متخصص تمساح بریتانیایی و تهیه‌کننده ی بی‌بی‌سی، به بیش از ۵۰ اتهام مرتبط با سوء استفاده ی جنسی از حیوانات و کودکان در استرالیا اعتراف کرده است. این فرد بریتانیایی به ۴۲ سگ تجاوز کرده است که ۳۹ قلاده از آن ها در اثر تجاوز، مُرده اند! بریتون، ۵۱ ساله، روز دوشنبه در دادگاه عالی منطقه ی شمالی استرالیا به جرم خود اعتراف کرد و اذعان کرد که در حال آزار و اذیت وحشیانه ی حیوانات، از خود فیلم گرفته است. «مایکل گرانت» رئیس دادگستری هشدار داد که جزئیات این پرونده ی تصویری می‌تواند برای تماشاگران آسیب‌رسان باشد. ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🌹 🇮🇷 ایستادن ایران بر سکوی دوم آسیا برای نخستین بار 🔹 در پایان بازی‌های پاراآسیایی، کاروان ایران با کسب ۴۴ گردن آویز طلا، ۴۶ نقره و ۴۱ برنز و مجموع ۱۳۱ گردن آویز، پس از چین و بالاتر از دیگر کشورها از جمله ژاپن و کره جنوبی در جایگاه دوم قرار گرفت. 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 جمع خوبان مهر خوبان 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─