「🇮🇷」 「🕊️」
تنها
غریب
اما شجاع
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار شجاع 〰 ترسوی خبرنگار
🔷 #سواد_رسانهای
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍀 پیروزی سریع به دست نمیآد،
ولی این نباید باعث بشه که
تو ازش ناامید بشی.
🍁 بزرگترین شکست، ناامیدی است.
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
تا بحث #آقازادگی و #آقازادهها داغه،
یادی کنیم از دورهی پهلوی که جناب ولیعهد در سن پنج سالگی،
بله، در سن پنج سالگی،
به «ریاست انجمن ملی خانه های فرهنگ روستایی» منصوب میشد!
🍂 «شایسته سالاری» در اوج بوده!
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۲ : بهار بود و صحرا پر از گل و سبزه شده بود. طرف ظهر بود و داشتم ت
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۲۳:
آن روزها معمولاً حیوانهای وحشی زیاد به طرف آوهزین میآمدند. یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانههایشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن پشم بودم، یک دفعه از دور، چیزی را دیدم که به سمت ده میآمد. بلند شدم تا بهتر ببینم. اول فکر کردم چشمهایم اشتباه میبینند، اما خوب که نگاه کردم دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم:
«گرگ... گرگ.»
بزرگترها سری تکان دادند و باورشان نشد. فریاد زدم:
«نگاه کنید دارد میآید.»
اشاره کردم به سمتی که گرگ میآمد. گرگ به سوی گله میرفت. گله نزدیک خودمان بود. اولین کسی بودم که آن را میدیدم. بنا کردم به جیغ کشیدن. مردم ده که نگاه کردند، دیدند راست میگویم. همه بلند شدن و به سمت گله دویدند. هر کس چوبی، سنگی، وسیلهای با خودش برداشت. من هم شروع کردم به دویدن. تنها چیزی که دستم بود تشی (وسیله ای برای ریسیدن پشم) بود. مردم داد میزدند و میخواستند گرگ را فراری دهند. گرگ، گوسفندی را از پشتِ گردنش به دندان گرفت. کمی که دوید از ترس مردم، گوسفندی را که به دندان گرفته بود، رها کرد و فرار کرد.
به گوسفند بی چاره که رسیدیم، دیدیم جای دندانهای گرگ روی گردنش مانده. گوسفند بیحال افتاده بود و بع بع میکرد. دلم برایش سوخت معلوم بود خیلی ترسیده. مردم دور گوسفند جمع شدند. اول گفتند سرش را ببریم، اما یک دفعه گوسفند خودش را تکان داد و سراپا ایستاد. همه خوشحال شدند. از خوشحالی دست زدیم. گوسفند داشت خودش را تکان میداد. زنی گفت: الآن دارو میآورم. دامنش را جمع کرد و با عجله رفت و داروی زخم آورد. یکی از مردها دارو را از دست زن گرفت و روی زخمهای گوسفند گذاشت.
گوسفند بعد از یکی دو روز حالش خوب خوب شد. آن روز مردهای ده میگفتند:
«آفرین دختر، تو زودتر از ما گرگ را دیدی.»
آن جا بود که مادرم برای اولین بار گفت:
«فرنگیس، خودت هم مثل گرگ شدهای. از هیچ چیز نمیترسی. مگر میشود بچه ای این طور باشد؟ نترسیدی به طرف گرگ دویدی؟ میخواستی با تشی دستت گرگ را بکشی؟! میدانی گرگ چه قدر درنده است؟ عقلت کجا رفته دختر؟»
وقتی حرفهایش را زد گفتم:
«باور کن اگر میرسیدم، با دو تا دستهایم خفهاش میکردم.»
مادرم اول یکم نگاهم کرد. بعد خندید و گفت:
«خدایا، این دختر چه میگوید؟!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
☘ قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم.
شاید روزهای خوبمون همینهایی هستن که دارن میگذرن.
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
⚠️ اعلام خطر
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
#نقاشــی
🔹 اثر استاد: «علیرضا ذاکری»
☘ «هنرڪده ی رو به راه»
☘ https://eitaa.com/rooberaah
❇️ بخشی از مناظرهی امام رضا (درود خدا بر ایشان) با جاثِلیق (پیشوای مسیحیان)
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🔰 گیرم غم روزگار، سنگین باشد...
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗