「📿」
🌱 خدایا مرا در راهی قرار ده
که برای آن آفریدهای!
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌹 🌴 بزرگترین نخلستان مجول جهان در بشاگرد هرمزگان که تنها طی دو سال ایجاد شده است. 🌴 #مجول گونهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🔰 جایگاه صادراتی خرمای ایران
📊بر اساس آمار گمرک، پارسال حدود ۳۵۰ میلیون دلار خرمای ایرانی صادر شده است.
رئیس انجمن ملی خرمای ایران:
در صورت برطرف شدن مشکلات صادرات این رقم می تواند به یک میلیارد دلار برسد.
💠 سال «جهش تولید با مشارکت مردم»
#دسترنج
/ ساخت ایران 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
هر سر بالایی یک سرازیری دارد و با هر سختی، یک آسانی است.
نفس عمیق بکش، بی خیال همه ی
ناامیدیها.
🌳 زنده باش و زندگی کن!
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۴: سال ۱۳۵۹ و قبل از شروع جنگ گرگین خان کشته شد. جنگِ ایلی در گرفت
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۲۵:
قیافه ی پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اشکم سرازیر شد. یعنی باید از خانه پدرم میرفتم؟ مادرم رو به من کرد و گفت:
«گریه میکنی، فرنگ؟ خوشحال باش چون شوهرت مال روستای گور سفید است. تا این جا چهار قدم بیشتر راه نیست. میتوانی هر روز بیایی و به ما سر بزنی.»
کمی که فکر کردم، دیدم راست میگوید.
شوهرم ۱۰ سال از من بزرگ تر و اهل روستای گور سفید بود. گور سفید تا آوهزین، دو کیلومتر فاصله داشت و من میتوانستم راحت بین این دو روستا رفت و آمد کنم. خدا را شکر کردم که باز هم نزدیک روستای خودمان خواهم بود. چند روز بعد، پانزده بیست نفر از فامیل شوهرم آمدند و برایم لباس قرمز و زیبایی آوردند. برادر شوهرم قهرمان و خواهرش قیمت هم آمده بودند. زنها لباس را تنم کردند و تور سرخی روی سرم انداختند. انگشتر هم آورده بودند که دستم کردند. برای اولین بار انگشتر دست میکردم! صورتم سرخ سرخ شده بود. قلبم میزد و باورم نمیشد که دارم ازدواج میکنم.
وقتی مرا از خانه بیرون میبردند، پدرم پشت پنجره ایستاده بود و اشک میریخت. من هم خیلی ناراحت بودم. باورم نمیشد از خانواده و پدرم جدا میشوم. گریه میکردم. اما یک چیز دلگرمم میکرد. این که قرار بود توی روستای گور سفید زندگی کنم. میتوانستم هر روز به پدر و خانوادهام سر بزنم.
توی راه که میرفتیم، سرم را پایین انداخته بودم. پیاده از آوهزین به سمت گور سفید حرکت کردیم. این راه را بارها رفته بودم؛ وقتی برای کارگری به مزرعهها میرفتم. تمام سنگهای راه را میشناختم. سنگی را که برای خستگی در کردن رویش مینشستم، جایی که سنگهای زغال داشت، مزرعه ی ذرت، مزرعه ی گندم... اما نمیدانم چرا آن روز همه چیز برایم رنگ دیگری داشت. انگار دنیای دیگری بود. راه طولانی شده بود. حتی فکر میکردم گور سفید دورترین جای دنیا شده است. میلرزیدم و قدم برمیداشتم.
به گور سفید رسیدیم. فقط دو زن از روستای خودمان همراهم آمده بودند. چون مادرم عهد کرده بود بدون هیچ مراسمی مرا به خانه بخت بفرستد، برایم عروسی نگرفته بود و کسی همراهم نبود. مرا همان جا توی خانه ی شوهرم عقد کردند. برای اولین بار، علیمردان را روز عقد دیدم وقتی روحانی از من پرسید و من هم آرام گفتم: بله، برگشتم و او را نگاه کردم.
مردی آرام بود. با دیدنش دلم آرام شد. او هم زیر چشمی مرا نگاه کرد. میدانستم مرا قبلاً دیده، اما من اولین بار بود که میدیدمش. در همان لحظه، مهرش به دلم نشست.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌾 تلاش کن و غم مخور!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
روایت «میثم مطیعی» از سفرش به تایلند:
غرور انگیز است که شیعیان بومی زیادی را در تایلند دیدم که به عشق انقلاب اسلامی و علاقه به ایران سعی میکنند #فارسی یاد بگیرند.
برخی از آنها حتی به فارسی مداحی هم میکنند.
#نیمه_ی_پر_لیوان
🌱 امید
🌳 «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌄 تمام میشود و آفتاب میتابد
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
به کسانی که دوستشان دارید
بالی برای پرواز
ریشه ای برای برگشتن
و دلیلی برای ماندن بدهید.
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ۵۴ سال حکومت پهلوی به روایت پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌳 قلعه رودخان
/ گیلان
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
پیروزی
از آن کسانی است که
یک ثانیه دیرتر ناامید می شوند
و یک لحظه دیرتر دست از تلاش برمی دارند.
🌷 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
❇️ چهگونه از شکست خوردن نترسیم:
✔️ با گامهای کوچک، آغاز کنید.
✔️ باور خود را در مورد شکست تغییر دهید.
✔️ اعتماد به نفس خود را بالا ببرید.
✔️ از تجربیات دیگران استفاده کنید.
✔️ برای خود مشخص کنید که بدترین اتفاق ممکن چیست.
✔️ موفقیت را تصور کنید.
✔️ با انسانهای مثبت معاشرت کنید.
✔️ به خدا اعتماد داشته باشید.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ
در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری
گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ
«عرفی شیرازی»
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۵: قیافه ی پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۲۶:
خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانهای که در آن زندگی میکردیم، چند اتاق داشت. خانه ی برادر شوهرم قهرمان هم توی حیاط ما بود. هر کدام یک اتاق داشتیم. روز اول، علیمردان آمد و کنارم نشست. از خجالت سرم را پایین انداختم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، دلم میخواست که تو همه چیز داشته باشی.»
سرم را تکان دادم و گفتم:
«مهم نیست باید زندگی کنیم.»
بعد از من تعریف کرد. با تعریف شوهرم، احساس خوبی پیدا کردم. لبخندی زد و گفت:
«فرنگیس تو را انتخاب کردم، چون مثل مرد هستی. برای من عزت و آبرو بزرگترین چیز دنیاست. در این دنیا، اگر تو را داشته باشم، یعنی همه چیز دارم.»
از حرفهای علیمردان دلگرم شدم. احساس کردم گوشهایم سرخ شده و میسوزد. بعد مِن مِن کنان ادامه داد:
«من وضع مالی خوبی ندارم. کارگری میکنم، توی زمین مردم.»
نگذاشتم تمام حرفش را ادامه دهد. خندیدم و گفتم:
«خب، من هم کارگری کرده ام، درست مثل تو.»
علیمردان نگاهم کرد و گفت:
«ولی این جا مجبور نیستی. من خودم کار میکنم.»
گفتم:
«اگر قرار باشد فقط تو کار کنی، آن وقت باید حالا حالاها با سختی زندگی کنیم. مگر پول کارگری چه قدر است!»
وسایل خانه را خوب نگاه کردم. فهمیدم توی خانه ی خودم باید خودم کارها را به دست بگیرم. اصلاً وسیله ی درست و حسابی نداشتیم. باید همراه شوهرم کارگری میکردم تا بتوانیم زندگی را بچرخانیم. این جا هم سهم من کارگری شد. چون شوهرم فقیر بود. برای این که بتوانیم زندگی کنیم، باید هر دو کارگری میکردیم. من حرفی نداشتم. کارگری را از خانه ی پدرم یاد گرفته بودم. به علیمردان گفتم:
«من هم کار میکنم تا بتوانیم زندگیمان را بسازیم.»
از روز سوم ازدواج، همراه علیمردان کار را شروع کردم. برای دیگران، کارگری میکردیم. توی خانه ی پدرم، همه ی کارهای خانه و بیرون با من بود. این جا کارهایم بیشتر شد. میدانستم اگر کار نکنم، برای شام شب هم محتاج خواهیم بود. پس تصمیم گرفتم مرد و زنی نکنیم. این جا هم باید برای خودم یک پا مرد میشدم.
شوهرم برادری داشت به اسم قهرمان که کارش آهنگری و تعمیر وسایل بود. قهرمان و زنش ریحان هم توی حیاطی که ما زندگی میکردیم بودند. یک اتاق برای زندگیشان داشتند و اتاق دیگر، مغازه ی قهرمان بود. آدم باهوشی بود. همه چیز توی مغازهاش پیدا میشد؛ از پیچ و مهره گرفته تا وسایل مختلف. همه چیز درست میکرد از وسایل چوبی تا وسایل فلزی و تفنگ. وقتی برای اولین بار مغازهاش را دیدم، خوشحال شدم و پرسیدم:
«کاکه قهرمان، کارها را به من هم یاد میدهی؟»
خندید و گفت:
«این کارها مردانه است، دختر! من تفنگ میسازم، آهنگری میکنم... کارهایی که انجام میدهم، سخت است.»
اصرار کردم و گفتم:
«من دوست دارم یاد بگیرم.»
در حالی که توی تنورش می دمید و مشغول درست کردن نعل اسب بود، گفت:
«قبول! اگر دوست داری کار یاد بگیری، هر چند وقت یک بار بیا.»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 راه رستگاری و خوشبختی
#نگین 💍
🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷
۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
🍀🍁🍀
کم به دست آوردمت، افزون ولی انگاشتم
بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم
بید مجنون کاشتم، فکر تو بودم، خشک شد
زرد میشد مطمئناً کاج اگر میکاشتم
آن که زد با تیغ مکرش گردنم را خود شمرد
چند گامی سوی تو بیسر قدم برداشتم
ای شکاف سقفِ بر روی سرم ویران شده
کاش از آن اول تو را کوچک نمیپنداشتم
آه من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینهام
داشت میآمد بسوزاند تو را، نگذاشتم
«کاظم بهمنی»
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
هدایت شده از ارج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 چرا برتریجویان و سلطهگران جهان نمیخواهند شما حتی نام اسلام را هم بشنوید؟
🔺 این همه تبلیغ اسلام هراسی برای چیست؟
🔺 چرا نمیخواهند مردم جهان با دین رستگاری و خوشبختی آشنا شوند؟
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
💠 http://eitaa.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
هدایت شده از رو به راه... 👣
🪛 #حکاکی روی تنه ی خشک درخت
درختان شهر ما نمی میرند! 🤗
🏡 خانه ی هنر
┏━━━━━━━━᭄✿
✿ https://eitaa.com/rooberaah
┗━᭄✿
🤔 آینده نگر باش!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
「🍃「🌹」🍃」 گاهی یک گام کوچک در جهت درست، منجر به بزرگترین پیروزیها زندگی شما می شود. ✔️ #تل
「🍃「🌹」🍃」
پیروزی یعنی
مقدار مناسبی تلاش
در مسیر درست؛
نه بی نهایت تلاش
در مسیر اشتباه!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄