eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
566 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ قدر همدیگه رو بیش‌تر بدونیم. شاید روزهای خوبمون همین‌هایی هستن که دارن می‌گذرن. 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
⚠️ اعلام خطر 💎 ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
🔹 اثر استاد: «علیرضا ذاکری» ☘ «هنرڪده ی رو به راه» ☘ https://eitaa.com/rooberaah
❇️ بخشی از مناظره‌ی امام رضا (درود خدا بر ایشان) با جاثِلیق (پیشوای مسیحیان) / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🔘 تنها امید 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🔰 گیرم غم روزگار، سنگین باشد... ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
🌳 بهار زندگی 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌴 بزرگترین نخلستان مجول جهان در بشاگرد هرمزگان که تنها طی دو سال ایجاد شده است. 🌴 گونه‌ای از خرماست که طول آن گاه تا ۷ سانتی متر هم می‌رسد و به عنوان گرانترین‌ خرمای‌ جهان شناخته می‌شود. 💠 سال «جهش تولید با مشارکت مردم» / ساخت ایران 🌾 🔩 💊 ……………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بخشی از زیبایی‌های شهر فرانکفورت آلمان ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
«باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی» 🌲 آرامگاه جناب سعدی / شیراز / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ خوشحال ترین انسان‌ها الزاماً از هر چیزی بهترینش را ندارند؛ آنها از هر لحظه، بهترینش را می‌سازند. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌄 این جا هر روز آفتاب می‌دَمَد، 🌱 جوانه می‌روید، 🌺 عشق می‌شکفد ❇️ و چه زیباست امیدِ ادامه دادن! 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۳: آن روزها معمولاً حیوان‌های وحشی زیاد به طرف آوه‌زین می‌آمدند. ی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۴: سال ۱۳۵۹ و قبل از شروع جنگ گرگین خان کشته شد. جنگِ ایلی در گرفته بود و شلوغ شده بود. اخبار این دعوا و جنگ، به گوش ما هم می‌رسید. مردم تنها راه حلی که به ذهنشان رسیده بود این بود، که بروند و گرگین‌ خان را با خودشان برای صلح بیاورند. اما گلوله ی اول به گرگین خان خورد. وقتی خبرش رسید خیلی ناراحت شدیم. من که خیلی گریه کردم. هیچ کس باورش نمی‌شد گرگین خان، مرد بزرگ ایل مُرده باشد. قاتلش هم شناخته نشد. یعنی هیچ کس جرئت نکرد قتل گرگین خان را گردن بگیرد. او را در گورستان میلیل خاک کردند. میلیل، روستای پدری ماست که هر کس از بستگان ما بمیرد او را آن جا خاک می‌کنند. وقتی خبر مرگ گرگین خان رسید، همگی برای خاکسپاری و فاتحه خوانی رفتیم. به خانه‌اش که رسیدیم، شیون و واویلا بالا گرفت. مرد و زن بر سر می‌زدند. وقتی جنازه را آوردند، روستا سراسر داد فریاد و زاری شد. مردم زیادی آمده بودند و گریه می‌کردند. آن روز همه‌اش به وقتی فکر می‌کردم که او به دنبالم آمده بود و باعث شد که در سرزمین خودم بمانم. چهار سال از روزی که گرگین خان مرا نجات داد، می‌گذشت. چهارده ساله شده بودم که به خواستگاری‌ام آمدند. از مادرم شنیدم قرار است یکی از فامیل‌ها بیاید برای خواستگاری. وقتی مادرم این خبر را به من داد، فهمیدم این همان همسر آینده ی من است. می‌دانستم مادرم نذر کرده مرا به اولین نفر شوهر بدهد. فرق نداشت چه کسی باشد؛ دارا یا ندار، پیر یا جوان، مالدار و بی مال... فقط ایرانی باشد. روزی که قرار بود به خواستگاریم بیایند، مادرم گفت: «برو توی آن اتاق و بیرون نیا. عیب است! فکر می‌کنند تو خوشت می‌آید شوهر کنی.» رسم بود که دختران را نباید می‌دیدند. وقتی خواهرم لیلا که آن موقع هفت سالش بود با شادی رو به خانه دوید و گفت خواستگارها دارند می‌آیند، زودی روسری‌ام را سر کردم، دویدم توی اتاق کوچکی که داشتیم و کنار رختخواب‌ها قایم شدم. لیلا مرتب می‌رفت و می‌آمد و می‌گفت که توی اتاق چه خبر است. مردها و زن‌های زیادی آمده بودند. از پشت پنجره، یواشکی کفش‌ها را نگاه کردم. یک عالمه کفش جلوی در بود؛ کفش‌های مردانه، زنانه و چند تا کفش بچگانه. خجالت کشیدم و دوباره دویدم و خودم را پشت رختخواب‌ها قایم کردم. خواهرها و برادرهایم کنارم بودند و هی می‌خندیدند و یواشکی می‌پرسیدند: «فرنگ، راست راستکی می‌خواهی عروس شوی؟!» من هم می‌زدمشان. بی‌صدا داد می‌زدند و بعد می‌خندیدند. من هم هی می‌زدم توی صورت خودم و می‌گفتم: «بچه‌ها ساکت آبرویمان رفت.» آن وسط‌ها، از لیلا پرسیدم مردی که به خواستگاریم آمده، چه شکلی است؟ چیزهایی گفت و نشانی‌هایی داد، اما تا وقتی که رفتند، باز هم نفهمیدم چه قیافه‌ای دارد این خواستگار من. آن ها که رفتند، مادرم از عهدی حرف زد که با خدا بسته بود. اولین کسی که به خواستگاریم بیاید، بدون عروسی و هیچ مراسم مفصلی، مرا به او بدهد. آن یک نفر آمده بود. پدرم کمی اخم کرد و غرغر کنان گفت: «آخر این چه نذری است که تو کرده ای، زن؟ فکرش را نکردی که ممکن است چه کسی به خواستگاری بیاید؟» مادرم هم خندید و گفت: «حالا که آدم خوبی است! علیمردان اهل زندگی است. پسر آرام خوب و مؤمنی است.» آن جا بود که فهمیدم اسمش علیمردان است. از اسمش خوشم آمد! اسم علی را همیشه دوست داشتم. با خودم تکرار کردم: «علیمردان، علیمردان، علیمردان...» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
6_144240534516050048.mp3
3.88M
🌿 🎶 «دل را ببین» 🎙 علی رضا افتخاری /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌊 گرداب 💎 ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
「📿」 🌱 خدایا‌ مرا در راهی قرار ده که‌ برای آن آفریده‌ای! 🤲🏼 🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌹 🌴 بزرگترین نخلستان مجول جهان در بشاگرد هرمزگان که تنها طی دو سال ایجاد شده است. 🌴 #مجول گونه‌ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🔰 جایگاه صادراتی خرمای ایران 📊بر اساس آمار گمرک، پارسال حدود ۳۵۰ میلیون دلار خرمای ایرانی صادر شده است. رئیس انجمن ملی خرمای ایران: در صورت برطرف شدن مشکلات صادرات این رقم می تواند به یک میلیارد دلار برسد. 💠 سال «جهش تولید با مشارکت مردم» / ساخت ایران 🌾 🔩 💊 ……………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ هر سر بالایی یک سرازیری دارد و با هر سختی، یک آسانی است. نفس عمیق بکش، بی خیال همه ی ناامیدی‌ها. 🌳 زنده باش و زندگی کن! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۴: سال ۱۳۵۹ و قبل از شروع جنگ گرگین خان کشته شد. جنگِ ایلی در گرفت
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۵: قیافه ی پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اشکم سرازیر شد. یعنی باید از خانه پدرم می‌رفتم؟ مادرم رو به من کرد و گفت: «گریه می‌کنی، فرنگ؟ خوشحال باش چون شوهرت مال روستای گور سفید است. تا این جا چهار قدم بیش‌تر راه نیست. می‌توانی هر روز بیایی و به ما سر بزنی.» کمی که فکر کردم، دیدم راست می‌گوید. شوهرم ۱۰ سال از من بزرگ تر و اهل روستای گور سفید بود. گور سفید تا آوه‌زین، دو کیلومتر فاصله داشت و من می‌توانستم راحت بین این دو روستا رفت و آمد کنم. خدا را شکر کردم که باز هم نزدیک روستای خودمان خواهم بود. چند روز بعد، پانزده بیست نفر از فامیل شوهرم آمدند و برایم لباس قرمز و زیبایی آوردند. برادر شوهرم قهرمان و خواهرش قیمت هم آمده بودند. زن‌ها لباس را تنم کردند و تور سرخی روی سرم انداختند. انگشتر هم آورده بودند که دستم کردند. برای اولین بار انگشتر دست می‌کردم! صورتم سرخ سرخ شده بود. قلبم می‌زد و باورم نمی‌شد که دارم ازدواج می‌کنم. وقتی مرا از خانه بیرون می‌بردند، پدرم پشت پنجره ایستاده بود و اشک می‌ریخت. من هم خیلی ناراحت بودم. باورم نمی‌شد از خانواده و پدرم جدا می‌شوم. گریه می‌کردم. اما یک چیز دلگرمم می‌کرد. این که قرار بود توی روستای گور سفید زندگی کنم. می‌توانستم هر روز به پدر و خانواده‌ام سر بزنم. توی راه که می‌رفتیم، سرم را پایین انداخته بودم. پیاده از آوه‌زین به سمت گور سفید حرکت کردیم. این راه را بارها رفته بودم؛ وقتی برای کارگری به مزرعه‌ها می‌رفتم. تمام سنگ‌های راه را می‌شناختم. سنگی را که برای خستگی در کردن رویش می‌نشستم، جایی که سنگ‌های زغال داشت، مزرعه ی ذرت، مزرعه ی گندم... اما نمی‌دانم چرا آن روز همه چیز برایم رنگ دیگری داشت. انگار دنیای دیگری بود. راه طولانی شده بود. حتی فکر می‌کردم گور سفید دورترین جای دنیا شده است. می‌لرزیدم و قدم برمی‌داشتم. به گور سفید رسیدیم. فقط دو زن از روستای خودمان همراهم آمده بودند. چون مادرم عهد کرده بود بدون هیچ مراسمی مرا به خانه بخت بفرستد، برایم عروسی نگرفته بود و کسی همراهم نبود. مرا همان جا توی خانه ی شوهرم عقد کردند. برای اولین بار، علیمردان را روز عقد دیدم وقتی روحانی از من پرسید و من هم آرام گفتم: بله، برگشتم و او را نگاه کردم. مردی آرام بود. با دیدنش دلم آرام شد. او هم زیر چشمی مرا نگاه کرد. می‌دانستم مرا قبلاً دیده، اما من اولین بار بود که می‌دیدمش. در همان لحظه، مهرش به دلم نشست. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌾 تلاش کن و غم مخور! 💎 ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 روایت «میثم مطیعی» از سفرش به تایلند: غرور انگیز است که شیعیان بومی زیادی را در تایلند دیدم که به عشق انقلاب اسلامی و علاقه به ایران سعی می‌کنند یاد بگیرند. برخی از آن‌ها حتی به فارسی مداحی هم می‌کنند. 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌄 تمام می‌شود و آفتاب می‌تابد ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ به کسانی که دوستشان دارید بالی برای پرواز ریشه ای برای برگشتن و دلیلی برای ماندن بدهید. 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ۵۴ سال حکومت پهلوی به روایت پهلوی تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
😉 بدون شرح! 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba