eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
563 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 ما باید کمربند دفاع و استقلال‌طلبی را در همه‌ی کشورهای اسلامی محکم ببندیم. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 کمک به فلسطین، مشروع است و کسی حق اعتراض ندارد. 🔹 هیچ محکمه‌ای حق ندارد به ملت فلسطین اعتراض کند که چرا مقابل رژیم صهیونیستی ایستاده‌ای. 🔹هر کشوری حق دارد از خاک خود در مقابله با دشمن حفاظت کند. ملت فلسطین حق دارد مقابل دشمنی که زندگی او را تباه کرده بایستد. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 کاری که نیروهای مسلح ما کردند کم‌ترین مجازات برای جنایات رژیم صهیونی بود. جمهوری اسلامی ایران هر وظیفه‌ای در این زمینه داشته باشد با قدرت و صلابت انجام خواهد داد. ما در انجام وظیفه نه تعلل می‌کنیم نه شتاب‌زده می‌شویم. 🔹 آنچه که لازم باشد را انجام می‌دهیم؛ همان طور که انجام گرفت و در آینده هم لازم شود انجام می‌گیرد. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 سرانجام جنایت‌های رژیم صهیونی، حذف آن از صحنه‌ی وجود خواهد بود. 🔹 دشمن پلید چون نمی‌تواند به تشکیلات مستحکم حزب‌ اللّه یا حماس یا جهاد اسلامی و دیگر سازمان‌های مجاهد صدمه‌ی جدّی بزند، ترور و تخریب و بمباران و کشتار غیر نظامیان و داغدار کردن غیر مسلّحین را نشانه‌ی پیروزی خود قلمداد می‌کند. 🔹 محصول این رفتار، تراکم خشم و افزایش انگیزه‌ی مردم و سر برآوردن مردان و سرداران و رهبران و از جان‌گذشتگان بیش‌تر، و تنگ‌تر‌ شدن حلقه‌ی محاصره‌ی گرگ خون‌آشام و سرانجام، حذف وجود ننگین او از صحنه‌ی وجود است. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
16.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 هر ضربه به رژیم صهیونی خدمت به کل بشریت است. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 رژیم صهیونی با حمایت‌های آمریکا سر پا مانده است. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 مقاومت، رژیم صهیونی را ۷۰ سال به عقب برگرداند. 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 حالِ خوبِتان را نه از کسی طلب کنید، نه برایش به این و آن رو بزنید و نه حتی معطل معجزه باشید! قدری «تلاش» کنید برای داشتنش. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
همیشه قدم‌های انسان های‌ مهربان گل‌ریزان است. به هر کجا که می‌روند عطر وجودشان همه را لبریز از آرامش می‌کند. اثر قدم‌هایشان نقش زیبای محبت است؛ نقشی که هیچ نیرویی نمی تواند‌ آن را محو کند. 👌🏽 قدر آن‌ها را بدانیم! 🌷 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
صابر باش! هم حکمت را می فهمی، هم قسمت را می چشی، هم معجزه را می بینی. 👌🏽 💢 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۴۷: به اولین خانه‌های آوه‌زین رسیدیم. روستا ساکت و بی سر و صدا بود.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۴۸: با تعجب و خشم نگاهش کردم. توی یک چشم به هم زدن، آب چشمه قرمز شد. سریع به سرباز دیگر نگاه کردم. وحشت کرده بود. به طرفم آمد. من هم ترسیده بودم. به اطرافم نگاه کردم. تبرم توی فرق سر سرباز عراقی جا مانده بود. پدرم هیچ حرکتی نمی‌کرد. خشک شده بود؛ مثل یک مجسمه. چشمم به سنگ‌های کنار چشمه افتاد. تصمیم خودم را گرفتم. نباید اسیر می‌شدم. اگر به دستشان می‌افتادم، کارم تمام بود. یک لحظه یاد حرف‌های پدرم افتادم: « تو هاو پشتمی.» سرباز عراقی، هول هولکی تفنگش را از روی شانه برداشت. سریع خم شدم و سنگ تیزی برداشتم. سنگ را توی دستم گرفتم و با تمام قدرت پرتاب کردم. سنگ به سر سرباز خورد. دو قدم عقب رفت. خون از سرش بیرون زد. دستش را به طرف سرش برد و از درد فریاد کشید. بی‌معطلی بر سرش فریاد زدم و دویدم. فقط نعره می‌زدم و جیغ می‌کشیدم. نعره ام توی دشت و تپه‌های آوه‌زین پیچیده بود. مرد دست به سرش کشید و بعد به دست خون آلودش نگاه کرد. مشتش پر از خون شده بود. ترسیده بود. پدرم انگار تازه به خودش آمده بود. فریاد زد: «چه کار می‌کنی؟ ولشان کن، فرنگیس.» سرباز اول توی آب افتاده بود و سرباز دوم روبه‌رویم بود. تفنگ هنوز توی دستش بود. تمام صورتش پر از خون بود. پریدم جلو و مچش را گرفتم و پیچاندم و از پشت گرفتم. دستش به اندازه ی دست من بزرگ نبود. طوری دست‌هایش را گرفته بودم که دست خودم هم درد گرفته بود. یک لحظه از درد ناله کرد و فریاد کشید: «امان... امان.» مچش را طوری پیچاندم و فشار دادم که روی زمین نشست. احساس کردم دارم استخوان مچش را می‌شکنم. سرباز بی چاره از این که من اون قدر زور داشتم، تعجب کرده بود. می‌لرزید. من هم می‌لرزیدم! ترسیده بودم؛ اما تلاش می‌کردم مچش را ول نکنم. باید می‌ایستادم. یاد دایی ام و مردهای ده افتادم نیرو گرفتم. پدرم با دهان باز نگاهم می‌کرد. دست‌های سرباز را که از پشت گرفتم، دیگر هیچ حرکتی نکرد. فقط یک بند می‌نالید و می‌گفت: «امان، امان.» می‌دانستم امان یعنی اینکه تسلیم شده است. رو به پدرم فریاد زدم: «تفنگ‌ها و تبر را بردار.» پدرم مات مانده بود. انگار روح در بدنش نبود. دوباره فریاد زدم: «باوگه زود باش.» کم کم به خودش آمد. تندی دو تا تفنگ‌ها را برداشت و با تبر آمد بالا سر سرباز عراقی ایستاد. سرباز مثل گنجشکی که اسیر شده باشد تکان نمی‌خورد. خون تمام پیراهنش را قرمز کرده بود و زیر دست و پای دوتایمان پر شده بود.  پدرم آمد به کمکم. تکه‌ای از کیسه‌ای که غذا توی آن گذاشته بودیم کند و دست سرباز را با پارچه محکم بستیم. کارمان که تمام شد تفنگ‌ها از دست پدرم قاپیدم و رو به سرباز گرفتم. این جا بود که خیالم راحت شد. ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
این روزها بدون تو شب جلوه می کنند این آسمان بدون تو آوار می شود باید بیایی از سفر ای سایه‌ی سپید! خورشید از نبودن تو تار می شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ / ولایت و انتظار 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●