🌿🌿🌿
بهــــار آمده اما هــوا هــوای تو نیست
مرا ببخش، اگر این غزل برای تو نیست
بـــه شوق شــال و کلاه تـــو برف می آمد
و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست
نسیم با هوس رخت های روی طناب
به رقص آمده و دامن رهای تـو نیست
کنــــار این همه مهمـان چه قدر تنهایم!؟
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست
بــــه دل نگیر اگـــر این روزهـــا کمی دو دلــــم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست
به شیشه می خورد انگشت های باران، آه
شبیه در زدن تــــو، ولـــــی صدای تـــو نیست
تــــو نیستی دل این چتــــر، وا نخــــواهد شد
غمی است باران وقتی هوا هوای تو نیست
«اصغر معاذی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌺
پاسخ محبت ها را به موقع بدهید!
محبت های تاریخ گذشته ، عطر و طعم اصلی را ندارند.
💧 @sad_dar_sad_ziba
🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش دوازدهم: - چرا. - سبحان الله! تو مسلمونی؟ این همه مسلمون توی این
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش سیزدهم:
...اگر یکی از اطرافیان سرما می خورد، چند روز سعی می کرد طرف رو اصلاً نبینه و خودش هم داروی سرماخوردگی مصرف می کرد تا جلوی هر احتمالی رو برای مریضی بگیره! خیلی کارای دیگه هم انجام می داد که بر عکس بقیه به نظر من اگر چه در اون حد عجیب بود، مسخره نبود.
ملیکا داشت فُرم من رو می خوند، یه دستش به گردنبندش بود و آویزش رو هی این ور و اون ور می کرد. آقای غوآیه با اشاره به اسم نوشته شده روی یه تیکه ورق گفت:
«ملیکا! از بین پرونده ی دانشجوهای ارشد، پرونده ی این آقا رو بده. نمی دونم چرا کارای این دانشجو این قدر گره خورده این هم جزء بدشانسای روزگاره.»
ملیکا سرش رو بلند کرد و با اشاره به من گفت:
«برای این که افسردگی نگیری، بهت می گم که عوضش کارای ایرانی کوچولو لابراتور اون قدر سریع پیش می ره که باور کردنی نیست.
حتی برای پیچیده ترین کارا هم یه روز وقتش تلف نشد. ایناها... این هم فرمی که از اِکُل دکترا براش فرستادن... کاراش تموم شد... به همین سرعت... واقعا این دختر خوش شانسه.»
آقای غوآیه به فُرمای من نگاه کرد و گفت:
«ببینم تو شاید جادوگری بلدی یا این که روزا، وقتی از در خونه می آی بیرون، وِرد می خونی خب به من هم یاد بده وِردت رو.»
خندیدم و گفتم:
«آره، خدا رو شکر کارام خیلی راحت و سریع پیش می ره. ما ایرانیا یه مثل داریم که می گه: «شکر نعمتت نعمتت افزون کند» فقط هر کدوم از کارام که انجام می شه خیلی خدا رو شکر می کنم. این هم از ورد.»
آقای غوآیه با یه خنده ی بلند و تمسخر آمیز گفت:
«هاها... من که خدایی نمی بینم ملیکا رو می بینم... اونی که باید ازش تشکر کنی ملیکاست نه خدا.»
گفتم:
«یقیناً از ملیکا هم برای همه ی کمکاش ممنونم. اما پشت کُمکای ملیکا اراده خدا رو می بینم.»
گفت:
«اوه... یه کم این چیزایی رو که می بینی به من هم نشون بده، بلکه ما هم این خدا رو دیدیم.»
کی با تلفن تماس گرفت تا تو بدونی کجا باید بری مدارکت رو تحویل بدی؟
ملیکا!
کی خوابگاه تو رو پیگیری کرد؟
ملیکا!
کی اومد دنبال تو، روزی که از شهر «توغ» اومده بودی، و بعد به قول خودت اون قدر راحت و بی زحمت همه ی وسایلت رو منتقل کردی خوابگاه؟
ملیکا!
ملیکا این کارا رو برای هیچ کس انجام نمی ده این مدت این خدایی که می گی کجا بود؟»
گفتم:
«کی از اساس ملیکا رو سر راه من قرار داد؟
کی این حس محبت به من رو در ملیکا گذاشته تا به قول شما کارایی رو که برای هیچ کس انجام نمی ده برای من انجام بده؟»
- شانس
- شانس چیه؟ شانس یعنی چی؟ چه کاره است توی زندگی؟ قدرتش چه قدره؟
محدوده ی نفوذش تا کجاست؟
- و تو می گی که این خداست؟
- من معتقدم همه چی دست خداست و دقیقاً این خدا بوده که همه ی این کارا رو به واسطه ی ملیکا انجام داده هیچ شکی هم در این مسئله ندارم.
- اما من معتقدم «خدایی» وجود نداره.
این مزخرفات رو آدما ساخته ن برای این که از مرگ می ترسن.
با دهن کجی و خیلی بی ادب ادامه داد:
«می خوان فکر کنن بعد از مرگ هنوز زنده هستن و می رن پیش خداشون و از این چرت و پرتا. شما همه تون از مرگ می ترسید که این حرفا رو می زنید.»
با حالت عصبی حرف می زد و هر دو دقیقه یه بار با دهن کجی، مثل بچه ها از قول ما معتقدان به خدا، جملاتی سر هم می کرد و می گفت. پرسیدم:
«شما چی؟ شما از مرگ نمی ترسید؟»
- نه! از چی باید بترسم؟
- دوست ندارید همیشه توی این دنیا باشید؟
- چرا دوست دارم. برای همین دارم نهایت لذت رو می برم. مثل تو هم خودم رو اسیر یه سری باید و نباید بی خود نمی کنم.
- و با این همه علاقه روزی که بمیرید...
- کی گفته که من می میرم؟
- نمی میرید؟ ضد مرگید؟ نامیرایید؟
- می تونم باشم (!) من اهل مطالعه م. ضمن این که خودم یه شیمیدانم. آدما در اثر بیماری یا حوادث می میرن. من اگه مواظب سلامتی خودم باشم و جوانب احتیاط رو رعایت کنم، وقتی هیچ علت برای مرگم نباشه، چه طور و چرا باید بمیرم؟ شما فکر می کنید چون همه می میرن، پس شما هم می میرید. اما این ناشی از عادت شماست.
چنین حرفایی از یه آدم به اون سن خنده دار بود! گفتم:
«پس این شما هستید که از مرگ می ترسید. وقتی بمیرید، دیگه هیچ کدوم از لذّت های این دنیا رو ندارید. اصلا دیگه شما وجود ندارید، دلتون هم نمی خواد بمیرید؛ پس دارید همه ی تلاشتون رو می کنید که هیچ وقت مریض نشید و اتفاقی هم براتون نیفته تا نمیرید.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
من ضرر کردم و تو معتمدِ بازاری
بارِ ما را نخریدند، تو بر میداری؟!
امام رضای دلم 💚
🌸 @sad_dar_sad_ziba
🌱
💧 نیمه ی پر لیوان رو ببین!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش سیزدهم: ...اگر یکی از اطرافیان سرما می خورد، چند روز سعی می کرد
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش چهاردهم:
...ضمن این که شما هم خودتون رو اسیر یه مشت باید و نباید کردید؛ نباید نمک زیاد خورد اگر چه غذای بی نمک خوشمزه نیست، نباید شیرینی و شکلات خورد اگر چه علاقه ی خیلی زیادی بهش دارید، نباید قهوه خورد چون ممکنه مشکل قلبی پیدا کنید. این همه باید و نباید واسه خودتون تعریف کردید واسه این که نمی میرید. حالا بگذریم از این که با این وضع شما هم از نهایت لذتی که ازش صحبت می کنید بهره ای ندارید. شما یه سری محدودیت و بیم و امید برای خودتون تعریف کردید از ترس این که بمیرید؛ ما هم یه سری محدودیت و بیم و امید داریم از ترس این که وقتی مُردیم نتونیم جواب کرده هامون رو پس بدیم. حالا فرض کنیم جفتمون نمیریم. هر دو به هر حال توی این دنیا یه سری محدودیت داشتیم. شاید هم بمیریم و هیچ حساب و کتابی بعدش نباشه. باز هم من و شما، هر دو خودمون رو از بخشی از لذّت ها محروم کردیم. اما اگه بمیریم و ببینیم که ای داد بیداد حالا باید جواب کارمون رو پس بدیم، اون وقته که من برنده م. ضمن این که در دو حالت اول و دوم هم به کسی که وجود خدا رو قبول داره بیشتر می شه اطمینان کرد تا کسی که چنین عقیده ای نداره»
- تو می خوای بگی به من نمی شه اطمینان کرد؟
ملیکا با لبخندی از سر تعجب و ناباوری به من نگاه می کرد و همون طور که نگاهش به من بود گفت:
«نه آقای غوآیه معلومه که منظورش این نیست.»
گفتم:
«چرا دقیقا منظورم همین بود به همین دلیل هم از این به بعد هیچ کدوم از وسایلم رو نمی تونم پیش آقای غوآیه بذارم. برای این که اگه یه زمانی کسی توی اتاق نباشه، ایشون هیچ کسی رو ناظر اعمالش نمی بینه و ممکنه وسایلم رو برداره.»
دانشجویی که قبل از من فقط برای یه امضا توی اتاق ملیکا بود ته خودکار رو توی دهنش کرده بود و انگار که داره فیلم کمدی می بینه نیشش تا بناگوش باز بود. به هیچ قیمتی هم حاضر نبود اتاق رو ترک کنه. آنتونی هم فقط نگاه می کرد و هیچ نظری نمی داد اما چیزی که واضح بود این بود که هیچ کدوم از اهالی اتاق تا اون لحظه توی چنین وضعیتی قرار نگرفته بودن و اون حرف ها جز برای غوآیه که عصبی به نظر می اومد، برای همه خیلی جذاب بود. غوآیه گفت:
«من هیچ وقت این کارو نمی کنم چرا باید وسایلت رو بردارم؟»
گفتم:
«این فقط یه مثال بود برای این که بهتون بگم مهم اینه که اگه به هر دلیلی شما مایل به انجام دادن کار خلافی باشید همین قدر که انسانی شاهد شما نباشه کافیه برای این که دیگه نشه بهتون اعتماد کرد.»
غوآیه شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
«من به همچنین چیزی معتقد نیستم.»
- پس به چی معتقدید؟
آنتونی گفت:
«آقای غوآیه لاییک ان» غوآیه گفت:
«نه خیر من به لاییسم اعتقادی ندارم من به هیچی اعتقاد ندارم. مثل شما هم نیازی ندارم به چیزی اعتقاد داشته باشم.»
شما هم اتفاقاً اعتقاداتی دارید
با عصبانیت گفت:
«نه خیر به هیچی اعتقاد ندارم.»
گفتم:
« پس دو ساعته دارید از چی دفاع می کنید؟»
- حداقل عبارتی رو که گفتید قبول دارید؟ این که به چی اعتقاد ندارید؟
- آره، این رو من گفتم.
- همین بی اعتقادی اعتقاد شماست.
می بینید توی چه تناقض بزرگی به سر می برید؟
دانشجویی که خودکار به دهن اون طرف وایساده بود گفت:
«ایشون به غوآیه غیسم معتقدن.»
آقای غوآیه دیگه کلافه به نظر می اومد. بدون هیچ جوابی از اتاق بیرون رفت.
ساعت ۱۲ شده بود باید می رفتم. ملیکا با خنده رو به آنتونی گفت:
«فکر کنم این ایرانی کوچولوی لابراتور اومده که این جا رو به هم بریزه! اولین باریه که این جور بحثا مطرح می شه. این جور بحثا ممنوعه این جا.»
ازش عذر خواهی کردم و گفتم که من اصلا همچین قصدی نداشتم و آقای غوآیه بحث رو شروع کرد.
راه افتادم که از اتاق برم بیرون. دانشجویی که دیگه از سر خود کارش چیزی نمونده بود گفت:
«خانم ایرانی»
-بله
-خیلی جالب بود ممنون
-؟
سیمن توی رستوران خبرش رو با آب و تاب و میون کف زَدنای مکرر استادا و دانشجوهای دکترا اعلام کرد:
«ما آخرین امتحان رو با موفقیت گذروندیم. ژوری تصمیم نهایی ش رو اعلام کرد:
خانم ها!
آقایون!
کیفیت و سطح علمی ما تایید شد! لابراتور ما از امروز به مجموعه ی اِکل های انسم پیوست و ما لابراتوار جدیدمون رو با نام «ارائه و نو آوری» به ثبت رسوندیم. به همه ی شما استادان و دانشجویان جدید از صمیم قلب این پیروزی رو تبریک می گم. برای تشکر از باعثینش...
الحمدالله
شکر لله
چه قدر بزرگی عزیز دل!
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ چه کسی باور می کند میان «سیزده، صفر یک» تا «چهارده، صفر یک» این همه فاصله باشد؟
🗓 #حافظه_ی_تاریخی
#نیمه_ی_پر_لیوان
/ما می توانیم
@sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🍃🌸🍃____🍃🌸🍃
سختی ها
انسان را سرسخت میکنند
🔨 میخ هایی در دیوار،
محکم تر می مانند كه
ضربات سخت تری را تحمل کرده باشند!
#همدلانه: ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
☕ @sad_dar_sad_ziba ☕
🔰
گرچه رفتار چند روز پیش، در جریان بازی ایران و لبنان با بانوان زشت و ناپسند بود و جای توجیه ندارد اما جای بسی تأسف است که فراموش کرده ایم اوج حیای زن در روایات را.
وقتی از حضرت زهرا (س) پرسیده شد:
بهترین چیز برای زن چیست فرمودند:
«بهترین چیز برای زن این است که نه او نامحرمی را ببیند و نه نامحرمی او را ببیند.»
درست است که این مسئله تا این اندازه ممکن نیست. اما نشانه ی حساسیت حیا برای زن و حضور در اجتماع در حد ضرورت هاست. حداقل بهتر است تنها در مواقع لازم زن در معرض عموم باشد.
پیامبری که یک تنه در مقابل عرب جاهلی در زنده به گور کردن زنان ایستاد و فرمود زن در مقابل خدماتش برای شوهر و فرزند، می تواند حقوق مادی دریافت کند، چرا حاضر نشد برای ثانیه ای در مواقع جنگ، حضرت زهرا (س) را فرماندار شهر قرار دهد؟
چرا به ایشان و زنان صالحه آن زمان مسئولیت نداد؟
فکر نمی کنیم کرامت زن به ورزشگاه رفتن نیست؟
تأسف می خورم از عالمانی که این موارد را حق زن می دانند.
از کدام روایت چنین چیزی برداشت کرده اید؟
کرامت زن به خانه داری، همسرداری، بچه داری و عبادت خدای متعال است، نه به ورزشگاه رفتن و دوچرخه سواری.
با رعایت این کرامت برای بانوان است که آینده ی جامعه ی اسلامی و نسل های آینده امیدوارکننده تر خواهد بود و ناهنجاری های خانوادگی و اجتماعی کم تر.
از وقتی زنان در تربیت فرزند احساس حقارت می کنند چه مفاسدی جامعه را به پرتگاه کشانده است؟!
مگر یک معلم در طول سی سال خدمت کارش چیست غیر از تعلیم و تربیت؟
آیا هدف از ارسال انبیا جز این بود؟
مادرها مگر غیر این کار را می کنند؟
چرا جامعه به ظاهر اسلامی این رفتارها را ارزشمند تلقی نمی کند تا زنان ما دنبال رو یک مشت چهره ای شناخته شده ی ابله (سلبریتی) نروند و ارزش هایشان به دوچرخه سواری و ورزشگاه و خلاصه نشود؟
این تصور احمقانه ای است که احساس کنیم جامعه اگر خراب شد باز خانه ی ما امن می ماند!
زنان ما باید بیاموزند و باور کنند، مسئولیت همسرداری، فرزندپروری و خانه داری دارند و این بالاترین و ارزشمندترین مسئولیتی است که خداوند به آنها عطا کرده است و می توانند به آن مفتخر باشند.
امیدوارم عالمان، متأثر از فضای فمنیستی جامعه سخن نگویند و فهم عوامانه را بر روایات تحمیل نکنند.
✍🏼 «سجاد ایزدی»
🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
🐟
جليقه ی نجات را
اگر تَن ماهــی كنيد
میشه جليقه مرگش!
📝 برای همه، نُسخه ی يكسان نپيچيد،
آدمها همه مثل هم نيستند!
💠 @sad_dar_sad_ziba
🔹
38.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشم انداز های زیبایی از سرزمین خوش یُمن
🌳 #یَمن
🌸 @sad_dar_sad_ziba
🌱
🍃🌸🍃____🍃🌸🍃
ﺍﺯ #ﺧﺪﻣﺖ_ﺑﻪ_ﺧﻠﻖ ، ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﺸﻮ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺑﯽ هایت ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺴﺖ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﺸﻮ!
🎶 ﮔﻨﺠﺸﮏﻫﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ هم از آنها ﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
☕ @sad_dar_sad_ziba ☕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔑
کلید رونق تولید:
صادرات
کلید صادرات:
وزارت امور خارجه
🔹 رسالت وزارت امور خارجه در مذاکرات هسته ای خلاصه نمی شود.
#کشاورزی
#صیفی_جات
🎤 «دکتر سعید جلیلی»
💠 سال «تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین»
#کلید 🔑
/راه این جاست 👉
………………………………………
🌾 @sad_dar_sad_ziba
🍃
کسی که میخواهد کاری را انجام دهد
راهش را پیدا میکند
و کسی که نمی خواهد، بهانه اش را.
#بیداری ⏰
💠 @sad_dar_sad_ziba
🔹
👽
زین همه فریب و فاصله دلم کلافه شد
«آدمی» هزار و یک نقاب داشت
«ماسک» هم به آن اضافه شد
🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba
🍂🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش چهاردهم: ...ضمن این که شما هم خودتون رو اسیر یه مشت باید و نباید
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۱۵:
«جایی برای زندگی»
یه شب طبق معمول اون روزها دوباره بحث باز شد. عمر می گفت:
«آمریکا گفته تا ماه جون به ایران حمله می کنه. نظرت چیه؟! شوخی هم نداره. به عراق هم گفت حمله می کنه و حمله کرد. حالا نوبت شماست. تو چی می گی؟»
تو رو خدا چه سوالایی از آدم می پرسن! مثلا یعنی انتظار داشت چی بگم؟ بگم نه، من می رم راضیش می کنم حمله نکنه؟!
گفتم:
«بی خود گفته!»
- چی چی رو بی خود گفته؟ می آد پدرتون رو در می آره. می خواید بشینید نگاه کنید؟
- من نگفتم، به فرض، اگه یه روزی کشوری به ما حمله کنه ما می شینیم نگاه می کنیم. گفتم بی خود گفته! چون مدت هاست دلش می خواد به ما حمله کنه. اگه می تونست، تا حالا حمله کرده بود. ایران نه عراقه نه افغانستان.
- حالا فرض کنیم آمریکا و چندتا کشور همه با هم یهو حمله کنن(!).
- مگه نکرده ن؟ شما فکر می کنید عراق وقتی به ایران حمله کرد تنها بود؟ تجهیزاتش مال خودش بود؟ پس بُمبای شیمیایی آلمانی توی ارتشش چه کار می کرد؟ همین آمریکا و فرانسه و آلمان و خیلیای دیگه نبودن که تجهیزش می کردن و توی همون موقع ما تحریم بودیم؟
سیلوَن، پسر فرانسوی که دانشجوی دکترای تاریخ هم هست داشت به حرفای ما گوش می داد، گفت:
متأسفانه دولت فرانسه سیاسَتای احمقانه ای رو دنبال می کرد. بعد خجالتش موند برای مردم فرانسه.»
وسطای حرف سیلون، امبروژا هم رسید. نشست سر میز و با خوشحالی گفت:
«اوه چه خوب رسیدم! درباره ی چی حرف می زدید؟»
عمر گفت:
«درباره ی این که رئیس جمهورتون گفته می خواد به ایران حمله کنه و این کار رو می کنه.»
انگار یه کاسه آب یخ ریختن روی امبروژا.
خوشحالیش را قورت داد و گفت:
«اون رئیس جمهور من نیست.»
رو به عمر گفتم:
«نه حمله نمی کنه. برای اون همین قدر که تهدید کنه و بعضیا جدی بگیرنش و سرش بحث کنن و بترسن کافیه.»
عمر گفت:
«مثل این که متوجه نیستی! آمریکا بزرگ ترین قدرت دنیاست. اگه اشاره کنه، همه بدبخت می شن؛ حتی شما.
خود بوش گفته اگه ایران سر مسئله ی هسته ای تسلیم نشه، بدبختش می کنیم.»
گفتم:
«خوشبختی و بدبختی رو آمریکا واسه ما تعریف نمی کنه که حالا با حرف اون ما بدبخت شیم. رئیس جمهور آمریکا هم عادت کرده حرف بی خود بزنه.»
عمر از امبروژا پرسید:
«تو چی می گی؟ بوش گفته تا ماهِ جون حتماً به ایران حمله می کنه.»
امبروژا گفت:
«خب در واقع مامان جورج هیچ وقت بهش یاد نداده که دروغ گویی کار زشتیه!»
از جوابش خیلی کیف کردم و توی دلم قاه قاه خندیدم. ملیت های مختلف جمع شده بودن دور میز و درباره ی موضوع شیرین حمله به ایران صحبت می کردن.
عمر دوباره گفت:
«به هر حال به نظر من نباید جلوی آمریکا وایسید. تأثیر خوبی نداره(!). همه می گن ایران با صلح مخالفه؛ چیزی که الآن همه بهش نیاز دارن.»
گفتم:
«همه می گن؟ همه یعنی کی؟ این همه ای که می گی به حقارت می گن صلح. ما به عدالت می گیم صلح. تازه متصدی اجرای این صلحی که می گی کیه؟ آمریکا؟! هاهاها...»
اومدم بگم:
«مثل اینه که شمر رو بکنن مسئول تقسیم آب»
نگفتم! به جاش گفتم:
«مثل اینه که برادران دالتون رو بکنن مسئول اجرای قانون. خیلی مضحکه! نه برادر اگه جلوی زورگو نایستادن علامت صلح بودن بود، تا حالا الجزایر و مراکش شده بودن مظهر صلح؛ الجزایری که خاکش رو داد، منابعش رو داد، اومدن هر چی داشت رو بردن، توی زمین های خودشون برای فرانسه کار کردن و همه حق و حقوقشون رو دادن به فرانسه که خودش رو آباد کنه، با دستای خودشون فرانسه رو ساختن، کلفتی فرانسه رو هم کردن هیچی ازش نموند به امید این که روزی فرانسه عددی حسابشون کنه و بشن دوست فرانسه. هنوز که هنوزه دارن نوکری می کنن؛ اما هر جای فرانسه مشکلی پیش می آد می گن تقصیر عرب هاست. هر جا ترقه ای صدا می کنه می گن این اعراب تروریست.»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
☕️
بخار روی چای میگوید:
فرصت کم است!
زندگی را تا سرد نشده باید سر کشید!
🌸 @sad_dar_sad_ziba
🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۱۵: «جایی برای زندگی» یه شب طبق معمول اون روزها دوباره بحث باز ش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۱۶:
ریاض، همسایه ی الجزایری ام گفت:
«ما چاره ای نداریم. باید از یه جایی شروع می کردیم تا الجزایر را به رسمیت بشناسن یا نه؟ اما واقعاً فرانسه همیشه به ما ظلم کرده.»
گفتم:
«تا وقتی دنبال جواب مورد تأیید اینا باشیم، اون هم برای صورت مسئله ای که اینا خودشون ساخته ن، هیچ نتیجه ای نمی گیریم. حداقل به شما، که هنوز با این مشکل سر و کار دارید، باید ثابت شده باشه که امثال فرانسه با هیچ کدوم از جوابای ما راضی نمی شن. چون قرار نیست راضی بشن. پس بهتره یه کم به اصل صورت مسئله فکر کنیم؛ به این که اصلاً چرا باید فرانسه شما رو به رسمیت بشناسه؟! چرا این قدر برای فرانسه اعتبار قائلید؟ از این بیشتر باید براشون چه کار میکردید که نکردید؟ اگه میخواست به رسمیت بشناسدتون که تا حالا شناخته بود. چی از الجزایر مونده؟ فرهنگش؟ مذهبش؟ علمش؟ گیرم امروز فرانسوی بگه حالا شما رسمی، تو هم یه قدرت، بعد شما در مقام یک قدرت (!) چی رو میخواید معرفی کنید؟ دیگه چی از الجزایر مونده که معرفی بشه؟ تازه، به چه قیمتی؟ مثل این که من یه زمین داشته باشم، اما پول گل کاشتن نداشته باشم، بعد زمینم رو بفروشم با آرزوی این که با پولش گل بخرم و بکارم. گیرم با همه ی پولش هم گل خریدم، حالا کجا می خوام بکارم؟ توی کدوم زمین؟»
ریاض گفت:
«می فهمم شما چی می گید. ما خیلی چیزها رو از دست دادیم. البته اون موقع شاید کسی متوجهش نبود. اما الآن دیگه گفتنش چه فایدهای داره؟ به هر حال من، به عنوان یک مسلمون، خیلی خوشحال می شم وقتی وضعیت ایران رو می بینم. یه جورایی افتخار می کنم. این که عمر می گه، شاید هم آمریکا حمله کنه، نمی دونم ایران چه کار می کنه. اما می دونم حتما جلوش در می آد.»
به عمر گفتم:
«علت حمایت ما از مردم فلسطین اینه سر حرف حق وایسادن؛ به قیمت همه چیزشون. ما حس می کنیم یه ارزش متعالی توی ذهنشونه و براش دارن مقاومت میکنن؛ وگرنه کتک خوردن که به خودی خود ارزش نیست! ایران همیشه حامی شما بوده. خب حالا این همه سال این کشورهای طرفدار صلحی که میگفتید کجا بوده ن؟ من انتظار ندارم از شمای فلسطینی هم همونی رو بشنوم که رسانههای غربی دارن از صبح تا شب پخش می کنن.»
گفت:
«والله ما هم بدمون می آد از آمریکا (!). هر چی گفتم فقط سوال بود.»
سیلون گفت:
«توی تاریخ همیشه جنگیدن با اونایی که با عقیده به میدون اومده ن سخت بوده. اگر آمریکا ایران رو درست شناخته باشه، فکر نمیکنم حمله کنه.»
ریاض به نشونه ی تأیید سرش را تکون داد؛ منصور و مریما پسر و دختر مایوتی، هم همین طور.
امبروژا ساکت بود. فقط نگاه می کرد. وقتی خودم رو جاش می ذاشتم می دیدم خیلی سخته. وسط صداهای مبهمی که از این ور اون به گوش میرسید و معلوم بود بچه ها دارن دوتا دوتا با هم حرف می زنن، امبر گفت:
«می دونی من واقعا متأسفم!»
گفتم:
«به تو چه که متأسفی؟!»
- به هر حال می بینی هر خبری از آمریکا می رسه چه طور به من نگاه می کنن؟ در حالی که من خودم از سیاست های آمریکا متنفرم. من برای ریاست جمهوری اصلاً رأی ندادم. چون هیچ کدوم از نامزدها رو قبول نداشتم. این مرتیکه رو من انتخاب نکردم، ازش بدم می آد. از حماقتاش متنفرم.
وای، وای (با همه وجود داشت حرص می خورد.) حالا دوباره وقتی می شنوم حرفای حماقت بار زده باید چه حسی بهم دست بده؟ من نمی خوام از آمریکایی ها دفاع کنم. اما باور کن خیلی از مردم آمریکا مثل من فکر میکنن. این مردک عقلش نمی رسه.
- واقعیت اینه که بوش هر جا پا گذاشته فقط خرابی به بار آورده. اما وضعیت خود آمریکا چی؟ فکر می کنید تا حالا خوب آمریکا رو اداره کرده؟
- خوب؟ هه هه هه... من فکر میکنم اَلکس بهتر از اون می تونست اداره کنه. (الکس اسم سگ امبروژا بود) یعنی هر کس دیگری بهتر از اون می تونست اداره کنه. من دیگه داره حالم از این وضع به هم می خوره. باید بزارم برم. اما کجا برم؟ کجا دارم که برم؟ اومدم ببینم فرانسه چه طوریه. اما اینجا هم جای بی خودیه.
- چطور؟
- دلم نمی خواد تا آخر عمرم توی یه کشور بی دین بمونم. حماقت می آره. تبلیغ های توی ایستگاه اتوبوس رو دیدی؟
افتضاح بود. اون جا برای هیچ چیز حرمت قائل نیستن. توی سیستم صرفاً مصرف گرای غرب، برای این که توجه مشتری جلب بشه، از چیزی که لازم بدونن استفاده میکنن. باورشون اینه که مشتری باید به تبلیغ شما نگاه کنه، حالا به هر قیمتی. چون از نظر اون ها همه مشتری هستن؛ حتی دختربچه ها و پسربچه ها.
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢
نُه سفارش ارزشمند آیت الله کشمیری برای پربارتر شدن ماه مبارک!
🌙 فرارسیدن ماه رمضان مبارک باد!
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸
از جشن ایرانی کُشون صهیونیست ها در سیزده فروردین هر سال چه می دانید؟
♦️ #جشن_صهیونیستی_پوریم
سالروز قتل «هامان» وزیر خردمند ایرانی خشایارشاه و هفتاد هزار ایرانی دیگر به دست صهیونیست ها
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
💠 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:
بدانید #جمهوری_اسلامی حرم است. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمدی.
#انقلاب_اسلامی
#جمهوری_اسلامی
#تمدن_اسلامی
💠 @sad_dar_sad_ziba
🔹
🏔 تهران بزرگ
نمایی از #برج_میلاد و کوه های البرز
#ایرانَما
/نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📲 روسگرام رونمایی شد!
🔹 تنها چند هفته پس از ممنوعیت نرم افزار صهیونیستی اینستاگرام در روسیه، روسها نمونه ی بومی جانشین این برنامه را رونمایی کردند. روسگرام، از بسیاری از قابلیتهای اینستاگرام الگوبرداری کرده است.
#شکستن_انحصار
#آزادسازی_فضای_مجازی از اشغال دشمن
#جهان_جوان
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─