🌿🌿🌿
من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخش!
من به اسم لطف، در حقت جفا کردم ببخش!
با گمان عشق، دل بستم به مهر این و آن
با تو و تنهاییات ای دل چهها کردم ببخش!
من فقط یکبار بخت زندگانی داشتم
در مسیر آزمودن، گر خطا کردم ببخش!
کودکی بودم که مسحور از تماشا میدوید
گاه اگر در راه، دستت را رها کردم ببخش!
داستان خضر و موسی بحث عشق و عقل بود
چون نفهمیدم چرا، چون و چرا کردم، ببخش!
تا گشودم پیلهام را آتشت را یافتم
سوختم ای شمع و جشنت را عزا کردم ببخش!
از کنارم رد شدی، رفتی و فهمیدم تویی
آه! قدری دیر نامت را صدا کردم ببخش
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
هدایت شده از رو به راه... 👣
🔹 اظهار نظر و موضع گیری های برخی هنرمندان در مورد اغتشاشات این روزها
🏡خانه ی هنر
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🌈⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃
دوزنده و خیاط طبیعت!
🌿 #طبیعت
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃
👌🏼 دریافته ام که جهان هستی ما دوستدار #قدرشناسی ست.
هر چه بیشتر قدرشناس و شکرگزار آفرینش و آفریننده باشید، زیباییها و نیکیهای بیش تری به سوی شما جاری خواهد شد.
🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌸
🌱 ………………………………… 🌱
📖
🔸 علت تفرقه:
«شما همگى در اسلام و دين خدا برادر هستيد و تفرقه و اختلاف در ميان شما تنها به سبب #آلودگى_درون و #سوء_نيت هاست به همين دليل، نه به يکديگر کمک مى کنيد، نه همديگر را نصيحت، و نه بذل و بخشش به هم داريد و نه به يکديگر مهر مى ورزيد»
[خطبه ١١٣]
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
⛓ چه خبر از زندان ها و زندانی ها؟
#ایران_پهلوی
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
فاطمه: ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «الهه ی عشق» ⏪ بخش ۴۶ : ــــ ببین سیدجان... خُب چند وقتی هست که من با تو آش
.:
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «الهه ی عشق»
⏪ بخش ۴۷:
به نام خدا و با سلام.
حالا که این مطالب را می نویسم نمی دانم کسی پیدا خواهد شد که این دفتر را بخواند یا نه، که البته خیلی هم مهم نیست.
مهم آن است که من وظیفه ی خودم را به خوبی انجام دهم.
بله خواننده ی گرامی، من سید میثم هستم.
شاید تعجب کنید و بگویید که ای بابا وسط یک نوشته ی شخصی، چه طور من وارد شده ام.
اگر کمی صبر داشته باشید و داستان را ادامه بدهید، شما هم متوجه قضیه می شوید.
ولی عجالتاً عرض می کنم که از باب وظیفه، چون مجتبی به من امر کرده بود، اطاعت امر کردم و این دفترچه ی خاطرات او را به پایان می رسانم پس شما هم با من همراه باشید. «یا علی»
🌿🌿 🌱 🌿🌿
نیم ساعت بعد از آخرین نوشته ی مجتبی، یعنی ساعت پنج بعد از ظهرِ روز ششم اسفند ماه ۶۲، پس از صحبت های روحانی لشکر «حاج آقا پروازی»، از زیر طاق نصرت قرآن که در دست ایشان بود، گذشتیم و از پادگان دوکوهه حرکت کردیم.
بوی اسپند و گلاب و عطر بود که فضای اتوبوس ها را پر کرده بود.
از دوکوهه خارج شدیم و به سمت پادگان منطقه ی عملیاتی حرکت کردیم.
قبل از رسیدن به سه راهی جُفیر، سهمیه ی شکلات و بیسکویتمان را گرفتیم و چندین ساعت در راه بودیم.
سکوت عجیبی در اتوبوس حکم فرما بود.
اکثر بچه ها یا قرآن در دست گرفته بودند یا مفاتیح یا صحیفه ی سجادیه و مشغول راز و نیاز بودند.
خُب ساعاتی بعد معلوم نبود که شاهین بلند پرواز شهادت، بر روی دوش کدام برادر خواهد نشست و چه کسی رهسپار کوی دوست می شود.
در این میان، مجتبی هم که آرام کنارِ دست من نشسته بود، استثنا نبود. تسبیحی در دست و ذکری را زیر لب زمزمه می کرد.
کنار پنجره نشسته بود و فقط به بیرون چشم دوخته بود.
حال عجیبی داشت!
احساس می کردم که الهاماتی به او می شود که گاهی تبسمی ملیح بر روی صورتش نقش می بست که نشان از رضایت و اطمینان قلبی او داشت.
به هر حال ساعت دوازده شب به منطقه ی عملیاتی رسیدیم.
سه راه جُفیر را که پشت سر گذاشتیم، به منطقه ی طلائیه رسیدیم.
منطقه ای که از نظر راهبردی بسیار مهم و حائز اهمیت بود؛ چرا که این عملیات از سه روز پیش در منطقه ی«هورالعظیم» و جزایر مجنون، توسط لشکر، شروع شده بود و الحمدالله خبر رسیده بود که در همان روز اول، منطقه ی صعبُ العبور و آبی خاکی «هورالهویزه» به دست رزمندگان اسلام افتاده و هر دو جزایر شمالی و جنوبیِ مجنون، آزاد شده اند و حالا آزادی این منطقه ی عملیاتی طلائیه بود که میتوانست تیر خلاص به قلب دشمن باشد و در ضمن یک عقبه ی خاکی برای اعزام نیرو، ادوات، حمایت و حفاظت از جزایرِ آزاد شده باشد.
در تاریکی شب از کنار آب های هورالهویزه و نیزارهای سر به فلک کشیده گذشتیم و به خط مقدم دشمن رسیدیم.
هوای سرد زمستانی با وجود این آب های عظیمِ هور، سرد تر شده بود و کار را دشوار کرده بود.
به هر حال چه گذشت و چه شد، بماند.
ساعت دو نیمه شب، با رمز «یا رسول الله» به قلب دشمن حمله کردیم و عملیات سختی را آغاز کردیم.
دو روز در آن منطقه مستقر بودیم و مدام در حالِ تک و پاتک.
دشمن بعثیِ تا دندان مسلح، موانع زیادی را بر سر راهمان گذاشته بود که جلوی حرکتمان را گرفته بود.
از طرفی چند پَدِ خاکی و دژ بزرگ ساخته بود که از آن جا مسلط بر منطقه ی طلائیه بود و مدام آتش می بارید.
سنگر عجیبی در انتهای پدِ خاکی وجود داشت که حداقل ۱۵ عدد دوشکا با هم و در یک زمان شلیک میکردند! به هر حال جنگ به مراحل سختی وارد شده بود و ما هر طور شده بود، باید این خط را می شکستیم و طلائیه را آزاد می کردیم.
بچه های زیادی شهید شده بودند، ولی من و مجتبی همچنان در کنار هم بودیم و مبارزه می کردیم.
همین خون های شهدا بود که ما را مصمم تر می کرد که با توان بیشتری به نبرد ادامه دهیم و میدادیم.
⏪ ادامه دارد....
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
هدایت شده از رو به راه... 👣
@fanoos Arame man.mp3
2.03M
.:
🎶 آرامِ مــن!
🎙 محمـد معتمدی
#موسیقی
🔹هنرڪده
⇨http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
⏰⏰⏰⏰⏰⏰⏰
#بیداری:
/درس های زندگی 📚
………………………………………
از دوستی پرسیدم:
چرا ديگر خروستان نمی خواند؟!🐓
گفت:
همسايه ها شاکی بودند كه صبح ها ما را از خواب خوش بيدار می كند. ما هم سرش را بريديم.
آنجا بود كه فهميدم هر كس بخواهد #مردم_خواب_زده را بيدار كند سرش را خواهند بريد.
در دنیایی كه همه از مرغ تعريف میکنند نامی از خروس نيست، زيرا همه به فكر #سير_شدن هستند ... نه به فكر #بيدار_شدن !
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
👂🏼به هر چیز و هر کس گوش نده!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 یک پرسش و یک کلمه حرف حساب در مورد حد و اندازه ی پوشش!
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
«مرکز خرید دیزن گوف در تل آویو، پایتخت رژیم دزد صهیونیستی» برای خرید و فروش زنان و زنانی که در ویترین گذاشته شده اند تا برای بردگی جنسی به فروش برسند!
🍂 معنای شعار «زن، زندگی، آزادی» از نگاه دشمنان و اغتشاشگران این است!
#آرمانشهر 🌃
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃
🌳 هزار بیریشه هم که جمع و یکدست شوند نمیتوانند یک #ریشه_دار را به زمین بیندازند!
🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌸
🌱 ………………………………… 🌱
🌿🌿🌿
میبینمت از دور و زیاد است همین هم
این سوختهدل ساخته با کمتر از این هم
صدبار صدایت زدم اما نشنیدی
یک چشم بگردان به من گوشهنشین هم
عشقی که زمینی نشود فایدهاش چیست؟!
ای ماه! بینداز نگاهی به زمین هم
گفتی که ز خود بگذر و دیدی که گذشتم
از روح و روان هم، تن و جان هم، دل و دین هم
از پیچ و خم رود گذشتیم و رسیدیم
از چشمهی تردید به دریای یقین هم
ای زاهد اگر منکر عشقی به جهنم!
ما با تو نیاییم به فردوس برین هم
«فاضل نظری»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
25.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امیر المؤمنین فرمود کسی که هنگام یاری امامش در خواب باشد، با لگد دشمنش از خواب بیدار می شود!
🔺 مردم و مسئولان گرامی!
چه مدت است که امام جامعه در باره ی مدیریت و ساماندهی #فضای_مجازی هشدار میدهند؟!
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
این الاغ اگه اشتباهی پاش رو مین می رفت عملیات لو می رفت و همه چی خراب می شد!
الآن هم برخی الاغ ها رو کول انقلاب سوارن تا برا میلیون ها نفر خسارت به بار نیارن!
می فهمید؟!
#نیشخند ☺ 😔😔
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
▒
🌸 زندگی زیباست 🌸
.: ┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «الهه ی عشق» ⏪ بخش ۴۷: به نام خدا و با سلام. حالا که این مطالب را می نویسم نمی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «الهه ی عشق»
⏪ بخش ۴۸:
روز دوم، تعدادی نیروهای تازه نفس از راه رسیده بودند و جلوتر از ما مبارزه می کردند و حالا ما فرصتی هرچند کوتاه پیدا کرده بودیم که کمی استراحت کنیم.
چند ساعتی زیر پتوی برادری استراحت کردیم که بعداً فهمیدیم شهید شده بود و بچه ها پتو را روی جنازه اش انداخته بودند تا سرِ فرصت او را به عقب برگرداند.
بعد از سه روز عملیات، حسابی خسته و کوفته شده بودیم که حضور «حاج همت»، فرمانده ی لشکر در بین بچه ها تمام خستگی عملیات را از تن بیرون کرده بود.
مجتبی عاشقِ حاج همت بود.
این را میشد از نگاه عمیقش به «حاج همت» به خوبی فهمید.
زُل زده بود به او و مبهوت حرکاتش شده بود.
وقتی که حاج همت دست او را در دست گرفته بود و به او خسته نباشید می گفت برق شادی و شور و شعف را می شد در چشمانش دید.
به من می گفت:
« بعد از امام، چنین چشمان آسمانی و ملکوتی ندیده ام.»
بعد از روحیه دادن حاج همت و از طرفی حضور خود او در کنار بچه ها، حالا با تلاش و نبرد جانانه ی بچه ها، خط اول دشمن شکسته شده بود و در منطقه ی مهم طلائیه پس از سه روز مبارزه ی سخت، تحتِ تصرف لشکریان اسلام بود و لشکر دشمن در نهایت خواری پا به فرار گذاشته بود.
دشمن ضربه ی سنگینی خورده بود و آبرویش در خطر بود.
خسارات و تلفات بسیار را متحمل شده و پا به فرار گذاشته بودند.
بچهها، تانک های بسیار را به غنیمت گرفته بودند و بر ضد خود عراقیها به کار میگرفتند.
خلاصه خون و دود و آتش بود که با هم آمیخته شده بود و فضا را فضای غریبی کرده بود.
هواپیماهای دشمن نیز یکسره مواضع ما را بمباران می کردند و سعی داشتند که جلوی پیشروی ما را بگیرند.
خدا را شکر که هنوز من و مجتبی در کنار هم بودیم و به جز چند خراشِ سطحی، آسیب دیگری ندیده بودیم و هنوز میتوانستیم بجنگیم.
این وضعیت ادامه داشت تا این که به دستور فرمانده گروهان، مجتبی مأمور شد که داخل یکی از تانک های غنیمتی بشود و در کنار یکی از بچهها، تانک را برای حمله به دشمن آماده کند.
گویی تقدیر و موقعیت، دست به دست هم داده بودند که من و مجتبی را از هم جدا کنند و کردند.
هر چه اصرار کردم که من هم با او همراه شوم، فرمانده قبول نکرد که نکرد.
به هر حال اطاعت امر فرمانده هم واجب بود و باید میپذیرفتم.
مجتبی را در آغوش گرفتم و بعد از کمی گریه ی مختصر از هم جدا شدیم.
هنگام جدا شدن، نگرانی و اضطراب را
از چشمانش می خواندم.
خواستم کمی حس وحالش را عوض کنم که به شوخی به او گفتم:
«خُب، الحمدالله به همان چیزی که لایق بودی رسیدی؛ البته قیافه ات هم از اول این را تأیید میکرد.»
خنده ای کرد و گفت:
«دستت درد نکنه! یعنی قیافه ی ما این قدر تابلو بوده که از اول هم باید می رفتیم سراغ این کار؟!»
من هم خنده ای کردم و گفتم:
«شوخی کردم. خیلی جدی نگیر! این که چیزی نیست، مواظب باش که دچار اصطلاح رایجی که می گن نشی که او وقت کارمون زار می شه!».
هرچی اصرار کرد اصطلاح دوم را به او نگفتم.
البته خواستم بگویم که او مجبور شد هرچه سریع تر برود و من هم باید ادامه می دادم.
به هر حال او رفت و ما از هم جدا شدیم.
تا آخر آن شب من در منطقه ی عملیاتی بودم ولی از او خبری نداشتم.
تا این که یک تیر غیب از ما خوشش آمد و بر شکم ما نشست و ما را نقش بر زمین کرد.
خون زیادی از من رفته بود.
باز هم خدا را شکر که امدادرسانی تا حدی سروسامان گرفته بود و بالأخره تا فردا غروب، ما را به عقب رسانند و من در بیمارستان صحراییِ سپاه، بستری شدم و حالا دیگر هیچ امیدی به قول و قرارمان با مجتبی نداشتم.
البته بیش تر از همه چیز هم، فکر او مرا ناراحت و پریشان کرده بود.
در آن شلوغی هم تنها چیزی که پیدا نمی شد آشنا بود که از او خبر داشته باشد.
منطقه به قدری شلوغ و در هم ریخته بود که همرزم از همرزمِ کناری بی خبر بود و به فکر سنگر گرفتن بودند.
البته تا حدودی اخبار مهم جنگ به گوشمان میرسید.
مثلاً این که نامردهای بعثی، چون جلوی بچه ها کم آورده بودند، از بمبهای شیمیایی استفاده کرده بودند و عده ی زیادی از بچه ها مسموم و شهید شده بودند.
به هر حال یک هفته ای بود که در بیمارستان بستری بوده و هیچ خبری هم از مجتبی نداشتم.
⏪ادامه دارد....
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://splus.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک روز معمولی
🇺🇸 ایالات متحده آمریکا
/ فیلادلفیا (پنجمین شهر پرجمعیت آمریکا)
/ خیابان کنزینگتون
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
اين تصوير متعلق به جنگل ها و مناطق حيرت انگيز آمازون، آمريكاى جنوبى و كانادا نيست.
⛰ منطقه ی تخت چان
/ پلدختر
/ لرستان
#ایرانَما
/نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
هدایت شده از رو به راه... 👣
🎨 #نقاشی
نماز حجت ابن الحسن بر پیکر پدرشان امام حسن عسکری (درود خداوند برایشان)
اثر: حسن روح الامین
🔹هنــــرڪـده
⇨ http://eitaa.com/rooberaah
🔹⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
⬛️ سنگینی گناه!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🔻 شعار «زن، زندگی و آزادی» از نظر اغتشاشگران وحشی به این معناست!
طفل معصومی که به جرم چادری بودن مادرش توسط اغتشاشگران با نارنجک دستی به این روز افتاده است!
تهران
نازی آباد
#تلنگر 👌🏼
💢 @sad_dar_sad_ziba
❗️
🌿🌿🌿
کاش روزی حال و روز بهتری پیدا کنم
گوهری بی قیمتم، انگشتری پیدا کنم
عکست از اشک روان من مکدر شد، ببخش!
میروم سنگ صبور دیگری پیدا کنم
شاعران گل گفتهاند اما برای وصف تو
باز باید معنی نازکتری پیدا کنم
بین ما تقدیر دیواری بنا کرده است و من
از مدارا خستهام، باید دری پیدا کنم
کشتی جانم به سوی مرگ راه افتاده است
سخت میترسم مبادا لنگری پیدا کنم!
«حسین دهلوی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
202030_114966682.mp3
17.67M
🌿
🎶 #وطن
🎙 «علی رضا عصار»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 معنای شعار «زن، زندگی، آزادی» از نگاه «مَدونا»، خواننده ی زن بنام آمریکایی
#آرمانشهر 🌃
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃
فرض کنید درون ما انسان ها به دلایل گوناگون در مسیر زندگی، پر از هیزم های
خشک شده است. کوچکترین جرقه ای از بیرون میتواند درون ما را آتش بزند.
اگر چنین شخصی بگوید دلیل ناراحتی و آتش درون من کسی بود که جرقه زد، راست می گوید.
اما چرا ما باید درونمان را پر از هیزم های خشک رذایلی هم چون حسادت، بدخواهی، تأیید طلبی و ... کنیم که با
هر جرقه ی کوچکی آتش بگیرد؟!
اگر ما درون خود را پاک نگه می داشتیم و خود را از هیزم های خشک پر نمی کردیم
محرک های بیرونی نمی توانستند ما را از
حالت طبیعی خارج کنند و باعث ناراحتی
و درد روانی ما گردند.
📒 در فیه ما فیه مولوی آمده است:
«هزار دزد بیرونی بیایند، در را نتوانند باز کردن، تا از اندرون دزدی یار ایشان نباشد که از اندرون باز کند. هزار سخن از بیرون بگوی تا از اندرون مصداقی نباشد، سود ندارد.»
🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌸
🌱 ………………………………… 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺هشدار امام برای فتنه گران و اغتشاشگران!
#نگین 💍
🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷
۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
دانشجو بود،
نخبه بود،
دانشجوی #دانشگاه_صنعتی_شریف.
اسرائیل او را ترور کرد!
چون جهاد علمی کرد برای سربلندی ایران و ایرانی.
اما رسانه های مدعی حق طلبی نامی از او نبردند چون نه به نظام و نه به مردم، به هیچ کدام پشت نکرد و فحش و ناسزا نداد!
چون دشمن شاد کن نبود!
🌷 #شهید_احسان_قدبیگی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─