eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
551 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ایران به عنوان یکی از چهار کشور سازنده ی توربین‌های گازی جهان، توربین‌های «ام جی تی ۷۰» را جایگزین نوع مشابه آلمانی (زیمنس) در نیروگاه‌های برق آبی روسیه کرد. این توانمندی و آورده‌ی اقتصادی‌ آن در دوران تحریم ایران و روسیه، مرهون همت و پشتکار دانشمندان پرافتخار میهن سربلند ماست. 💠 سال «تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین» /تولید ایرانی 🌾 🔩 💊 ……………………………… 🗞 صد در صد 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
💠 محبوب و معشوقت را درست انتخاب کن! @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
🌿🍁🌿 دلا نزد كسی بنشین كه او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو كه او گل‌های تر دارد در این بازارِ عطاران مرو هر سو چو بی‌كاران به دُكّان كسی بنشین كه در دُكّان شِكر دارد ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر كس یكی قلبی بیاراید، تو پنداری كه زر دارد تو را بر در نشاند او به طراری كه می‌آید تو منشین منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد به هر دیگی كه می‌جوشد میاور كاسه و منشین كه هر دیگی كه می‌جوشد، درون، چیزی دگر دارد نه هر كلكی شكر دارد، نه هر زیری زبر دارد نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله ی مستان میان صخره و خارا اثر دارد، اثر دارد بنه سر گر نمی‌گنجی كه اندر چشمه ی سوزن اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد كه سر دارد چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش می‌دار از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی حریف همدمی گشتی كه آبی بر جگر دارد چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی كه میوه نو دهد دائم درونِ دل سفر دارد «مولوی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
👈 اقیانـوسی از دانســـــتنی ها 😍 همه ی چیز این جا آماده شده برای دنیای شما! ببینید... بشنوید... جالب ترین ها رو ذخیره کنید. 🤗🤩 تازه رمانم داریم. 😉 💫 سارا دختری ایرانی مقیم آلمان که به خاطر پدر سازمانی اش از مسلمون ها بدش می آد ولی با مسلمون شدن برادر و غیب شدنش، زندگی سارا و مادرش وارد فاز امنیتی می شه. سارا فکر می کنه برادرش دانیال به داعش پیوسته و بیش تر از مسلمون ها متنفر می شود ولی با این حال به شدت برادرش را دوست داشته و در جستجوی برادر به ایران سفر می کنه و تازه با شخصیت اصلی مسلمون ها آشنا می شه... ادامه ی داستان رو بیا این جا بخون! 👇👇👇👇👇👇 ࣪ 𓏲·࿐https://eitaa.com/joinchat/1965490188C24af5117b6
روزی «شاپور غلامرضا پهلوی» پسر رضاخان که در رامسر باغی داشت، شهردار را می‌خواهد و می‌گوید: در صندوق شهرداری چه قدر پول هست؟ شهردار جواب می‌دهد: فلان قدر! می‌گوید: باغ مرا از این پول سیم‌کشی کنید. شهردار در جواب می‌گوید: این پولِ مختصر برای سیم‌کشی روستاهاست. شاپورغلامرضا می‌گوید: گور پدر روستاییان! فورا باغ مرا کابل‌کشی کنید و پای هر چنار هم نورافکن بگذارید! شهردار ناچار می‌شود چنین کند. پس از اتمام کار، شاپورغلامرضا در باغ حاضر می‌شود و می‌بیند کنتوری بر دیوار گذارده‌اند، می‌پرسد: این دیگر چیست؟! شهردار می‌گوید: کنتور برق است! شاپور غلامرضا با عصبانیت می‌گوید: این کثافت را بردارید؛ مگر پول برق را باید از من بگیرید؟! شهردار چنین می‌کند و شاپور غلامرضا به عنوان انعام، یک و نیم ‌پهلوی به او می‌دهد. 📚 بُنمایه (منبع): کتاب شکوفایی دیکتاتوری/نوشته فرانسوی /ترجمه دکتر (وزیر اقتصاد و وزیر دادگستری در زمان پهلوی) تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🕊჻ᭂ࿐✰ هیچ گاه دغدغه‌ی دکتر برای نماز اول وقت یادم نمی‌رود. بچه‌های دیگر شاید فقط نماز خواندن دکتر را در دانشکده دیده باشند، ولی من در کوهستان هم دیده‌ام که تا وقت اذان می‌شد، سریع قبله را پیدا می‌کرد و به نماز می‌ایستاد. از دیدن نماز خواندن ایشان بعضی موقع‌ها خجالت می‌کشیدم. هنوز نمازش را شروع نکرده بود که ما هشت رکعتمان را خوانده بودیم. دکتر در عباداتش خیلی وزین بود. 🌷 «شهید دکتر مجید شهریاری» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 دوستی با خدا پنجاه سال زمان نمی خواهد! 🎙 «شیخ حسین انصاریان» 🎢 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار رؤیایی شوی حوالی روستــای شوی صد کیلومتری شهر دزفول مرز دو استان خوزستان و لرستان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۷: بی کاری مجبورم کرد به خواندن؛ خواندن همان کتا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۸: اجازه گرفت که برود. غمزده، صدایش زدم. شنیدن چند آیه از قرآن، پرتوقعی محسوب نمی شد. پس باید می ماند و می خواند. چند روزی از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام می گذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون نقش زن در اسلام را به دست داشتم. جملاتی از ریحانگی زن، تا «نعمت خدا» بودنش. گذشته ام را بالا و پایین کردم. در خانه ی ما، خبری از احترام به جنس لطیف وجود نداشت؛ تا یادم می آید کتک بود و فحاشی. اسلام، چنان از مقام زن می گفت که حسرت زده به خود در آینه چشم دوختم. یعنی حکم گنج داشتم و نمی‌دانستم؟ بیچاره مادر که فقط تحقیر و ضعف را چشید. حیرتم بیش تر شد، وقتی که دانستم علی (ع) شیر میدان جنگ، همسرش فاطمه را با جمله ی «جان علی به فدایت» صدا می زد و من مردانگی پدرم را، جز کمربندی در دست، محض کبودی تن مادرم ندیدم. اسلام را دینی عقب مانده می ‌پنداشتم چون در عصر پیشرفت، پیروانش را به حجاب محدود می‌کرد. حجابی که آن را پارچه‌ای سیاه، پیچیده به دور زنان می‌دیدم، برای هوشیار نشدن غریزه ی نافرمان مردانش. مردانی که گرسنگیشان سیری نداشت. اما حالا می خواندم که حجاب چشمان مرد، هم وزنی دارد با پوشیدگی تن زن. حجاب در اسلام یعنی چشمان حریص مرد غریبه، ارزش تماشایت را ندارد. حالا می دانستم که زن در اسلام، یعنی «ملکه باش! نه روسپی دست خورده ی تجمع های مختلط شبانه!» شمایل آن چند زن و دختر محجبه با روسری و پوشیده در چادر که با اولین گام هایم به فرودگاهِ ایران دیدم، در خاطراتم زنده شد. پس حجاب «یعنی زیبا باش اما محجوب و دست‌نیافتنی!» حسام، پنجره ای تازه در چارچوب خودخواهی ها و بدعنقی هایم، به روی هستی گشوده بود. این جا دنیا، پر از رنگ، خودنمایی می کرد و حالا من روسری را دوست داشتم. تنفرهایی که به لطف امیر مهدیِ فاطمه خانم، لحظه لحظه از زیباترین های زندگی ام می‌شد. آن عصر، مثل همیشه مشغول یافتن پاسخ در لابه لای کتاب ها، دست و پا می زدم که تقه ای به در خورد و صدای با اجازه ی حسام. دوباره با عجله شالی روی سرم گذاشتم و با ذوقی پنهان، اذن ورود دادم. رایحه ی تلخ همیشگی اش پیچید و من قلبم به شدت تپید. با لبخندی پر از رضایت از پوشیدگی ام، لب به گفتن باز کرد از دانیال، از سلامتیش و از سفر مأموریت. نام مأموریت به سوریه که آمد، عرقی یخ زده بر کف دستانم نشست. با چشمانی ملتهب به وجود آرامش خیره شدم. سوریه یعنی احتمال مرگ و اگر او که سرسپرده به مکتب علی بود، بر نمی گشت، من نفسی برای کشیدن نداشتم. کاش نرود. با لبخند همیشگی اش، بسته ای کوچک به طرفم گرفت. ــ ناقابله! امیدوارم خوشتون بیاد. البته زیاد خوش سلیقه نیستم. ببخشید! نباید می رفت. من این جا آشنایی نداشتم. مکثم را که دید، کمی سرش را بلند کرد. ــ چیزی شده؟ حالتون خوب نیست؟ سری به نشانه ی منفی تکان دادم و بی تشکر، بسته را گرفتم. به طرف در قدم برداشت. ــ مزاحمتون نمی شم، استراحت کنین. اما اگه دیگه ندیدمتون، حلال بفرمایید. یا علی! ناخواسته اخم کردم. ــ چرا دیگه نبینمتون؟ لبخند لب هایش باز هم نمایان شد. سوریه است دیگه. میدون جنگه. جملاتش حس قشنگی برایم نداشت و کلافه ام کرد. ــ اصلاً سوریه به شماها چه ربطی داره؟ از ایران بلند می شین، می رین سوریه که چی؟ مگه اون جا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟ جون و پول و وقتتون رو دارین تو یه کشور دیگه هزینه می‌کنین که چی بشه؟ سوریه، لبنان، عراق، افغانستان، فلسطین... به شماها چه؟ عصبی بودم. دستی به ابرویش کشید و نفسی عمیق بیرون داد. تبسم از لب هایش حذف نمی شد. ــ خب... اول این که خدا می گه وقتی صدای کمک مسلمونی رو شنیدی، واسه کمک بهش شتاب کن. پس رسم بچه مسلمونی نیست که مردم بی گناه رو تیکه پاره کنن، ما بشینیم این جا ساندیس و کلوچه بخوریم. دوم این که کشورهایی که نام بردین، همه شون خط مقدم ایران هستن، هدف داعش و بقیه ی ابرقدرت ها از حمله و ناامن کردن این کشورها، رسیدن به ایرانه. یه نگاه به نقشه بندازین، دور تا دور ایران آتیشه. ایران حکم ابراهیم رو داره وسطه شعله های سوزان. ابراهیم نسوخت، ما هم به لطف خدا نمی گذاریم ایران بسوزه. من، دانیال و بقیه می ریم تا اجازه ندیم، حتی دودش به چشم هم وطن هامون بره. ما جون و پول و وقتمون رو می بریم اون جا، تا مجبور نشیم بعداً تو خاک خودمون بیشتر هزینه کنیم. مرزهامون رو تو عراق و سوریه و همه جا حفظ می‌کنیم، تا شما با خیال راحت و بدون ترس از این که هر آن یه مشت وحشی بریزن تو خونه، راحت کتاب دست بگیرین و مطالعه کنین. این جا ایرانه. سرزمینی دست نیافتنی واسه ابرقدرت های جهان! ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌳🍃🦜🍃🌲 زیبا ببینیم! زیبایی ببینیم! 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
2_144140477172042759.mp3
6.51M
🌿 🎶 «دل را ببین» 🎙 علی رضا افتخاری /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😉 سوتی مجری شبکه ی سعودی! 🤲🏼 خدایا ممنون که دشمنان ما را احمق آفریدی! 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
چند ثانیه به این جمله فکر کن: «امیدوارم هر جا که می‌روی یک نفر مثل خودت سر راهت باشد!» بنگر که این جمله برای تو دعاست یا نفرین! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
☀️ روشن بین 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آنچه را او در خشت خام می بیند، برخی از ما در آیینه نمی بینیم! 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ﺍﻫﺎﻟﯽ يک ﺭﻭﺳﺘـﺎ از مرد دانایی برای سخنرانی ﺩﻋـﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. مرد دانا قبول می کند اما در ازای سخنرانی، صـد سکه از آنها طلب می ڪند! مردم کنجکاو سکه ها را تهيـه کرده و در ميدان جمع می شوند تا ببينند مرد چه مطلب باارزشی دارد. در رﻭﺯ ﻣـﻮﻋﻮﺩ مرد ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒـﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣردم می ﮔﻮﯾﺪ: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ و ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿـﺮﯾﺪ! ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ مرد دانا ﻟﺒﺨﻨـﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﻧﮑﺘﻪ ای ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ و آن این که انسان ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﭼﯿـﺰﯼ هزینه ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ می کوشد ﺑﻪ بهترین شکل ﺍﺯ ﺁﻥ بهره ببرد. هر چه هزینه بیش تر، توجه، تمرکز و بهره گیری بیش تر! این راز پول گرفتن از شما برای سخنرانی بود. 🌱 ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
💠 بزرگترین سازه ی آجری سقف دار و به هم پیوسته ی جهان این بازار در قدیم به علت نزدیکی به جاده ی ابریشم معروف بوده است و هم اینک با خود، جزو میراث جهانی یونسکو می باشد. / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
45.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥄 در یک نگاه کوتاه، خوراکی های با مزاج گرم و سرد را بشناسید. 🍏 🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎 ┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوه اوه دیگه راهی نمونده، باید تسلیم بشیم! مخالفان بی شمار جمهوری اسلامی در آلمان! 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
🕊჻ᭂ࿐✰ 🌷 رؤیای شهادت ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۸: اجازه گرفت که برود. غمزده، صدایش زدم. شنیدن چ
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۷۹: ... مرزهامون رو تو اون کشورها نگه می داریم تا دشمن نزدیک همدان و کرمانشاه و جاهای دیگه نشه که بعدش تازه به این فکر بیفتیم چه جوری باید جلوشون رو بگیریم. ما توی سوریه و عراق و لبنان و فلسطین نفس دشمن رو می بُریم، تا لب مرز از ترس دست درازی اون ها به ناموسمون، نفسمون بند نیاد. منطق حرف‌هایش، خاموشم کرد. من فقط نوک بینی ام را می‌دیدم و او... سکوت و نفس عمیقم را که دید، با خداحافظی از اتاق بیرون زد. حسرت زده ماندم که ای کاش آواز قرآنش را باز هم می شنیدم. بسته ی هدیه اش را گشودم؛ یک روسری بزرگ با رنگ های شاد در هم پیچیده. او بیش تر از حد انتظارم زیباپسند بود. چند روزی از رفتن حسام می گذشت. فاطمه خانم گه گاه به خانه ی ما می آمد و با پروین همکلام می شد. حرف هایش برایم جذابیت داشت؛ از همسر شهیدش می گفت و امیر مهدی، تک فرزندی که هیچ وقت پدرش را ندید. از دلشوره ها و نمازهای شبانه‌اش که نذر می شد برای سلامتی تنها فرزند و امید نفس کشیدنش. او از همه چیز، برایم گفت؛ از نگرانی هایش برای توپ بازی های کودکانه ی حسام، در پس کوچه های بچگی گرفته تا مأموریتش در آلمان و حالا وسط داعشی های حیوان صفت در سوریه. من به این مادر خیلی بدهکاری داشتم. جز خبرهای کوتاه فاطمه خانم از حسام، اخباری از وجودش به دستم نمی رسید. ساعت هایم می گذشت با خواندن چندین و چند باره ی کتاب های حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش. حالا در کنار دانیال، دلم برای سلامتی مردی دیگر هم به در و دیوار سینه مشت می زد. جلوی آینه ایستادم، کلاه از سر برداشتم و دستی به موهای تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم، بی روح تر از همیشه بود و چشمانم گود رفته بود. چه مردی می توانست این میت را تحمل کند؟ زندگی درست زمانی زیر زبانم داشت مزه می کرد که ته دیگش را می تراشیدم. دیگر چیزی از من وجود نداشت. نه زیبایی، نه سلامتی، نه فرصتی بیش تر برای ماندن. بغض به گلویم چنگ زد. اما هنوز خدا بود، دانیال بود و البته، امیر مهدی محجوب فاطمه خانم. هنوز هم، درد و تهوع کلافه ام می‌کرد. اما با خودم گفتم: معجزه از این بیش تر که هنوز هم نفس می کشم؟ یک چیز، کمبودش شدیداً حس می‌شد. شاید نماز! خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز؟... لبخند بر لبم نشست. باید یاد می گرفتم. امیدی به پروین نداشتم؛ زبانم را نمی فهمید. سراغ رایانه ام رفتم. طریقه ی نماز خواندن را جستجو کردم. همه چیز را در کاغذی نوشتم و طبق دستور، انجام دادم. اما گفتن کلمات عربی از من بر نمی آمد؛ اصلاً عربی نمی دانستم. به سراغ پروین رفتم. هیچ کس نبود؛ نه پروین، نه مادر. نگاهی به ساعت انداختم. یادم آمد او مادر را به امامزاده برده است. دوست داشتم مانند دختر بچه ای لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیاید؛ یکی همچون حسام. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 ، این مروارید خلیج فارس چه گونه از ایران جدا شد؟ 🎤 «دکتر خسرو معتضد» تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
👌🏽 دوستی طلایی @sad_dar_sad_ziba 🌧 🌳
🔹💠🔹 «خانم آنه ماری شیمل» مولوی‌پژوه سرشناس آلمانی، می‌گوید: «اگر از من پرسیده شود که کدام یک از ابیات مولانا هست که طی پنجاه سال اخیر، در عمیق‌ترین غم‌هایی که احساس می‌کرده ام بارها به من تسلّی‌خاطر داده است، بیت زیر را می‌خوانم: و اگر بر تو بِبندد همه رَهْ‌ها و گُذَرها ره پنهان بِنَماید که کس آن راه نَداند 🌊 روان شناسی 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📈 بیشترین بازدید و بارگیری از بزرگ‌ترین تارنمای مستهجن جهان از کدام کشورهاست؟ 😳 راستی مگه به ما نگفته بودند خارجی ها چشم و دل سیرند؟ ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
گرگ همیشه گرگ می زاید و گوسفند همیشه گوسفند. تنها انسان است که گاهی گرگ می زاید و گاهی گوسفند. 🎩 وقتی برنامه های شعبده بازی را نگاه می‌کنم متوجه نکته ای می‌شوم: مردم غافل کسی را تشویق می‌کنند که آنان را گیج کند، نه آگاه! 🌱 در حالی که رشد و آرامش، در آگاهی است! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌿🍁🌿 حدّ اعلایی و با حدّ اقل ها همنشين آه، مرواريدِ اصلِ با بدل ها همنشين! از معمّا ماندنت چندی است لذت می بری ای سؤالِ مشکلِ با راه حل ها همنشين من به لطف دوستانت رفتم امّا سعی کن بعد من کمتر شوی با اين دغل ها همنشين دل به مفهوم سیاهی کم کم عادت می کند چشم وقتی می شود با مبتذل ها همنشين گردن آویزی چنين را پاره کن، آزاد شو آه، مروارید اصل با بدل ها همنشين! 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144140477175862642.mp3
3.24M
🎵 موسیقی 🎶 🌺 بدرقه ی عید مبعث 💞 🌸 @symosyto 🌸 🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💧 تمام نشدنی 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
هدایت شده از رو به راه... 👣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗 تقابل فقر و غنا در ترکیب هنرمندانه ی عکس ها ☘ هنرڪده ⇨ https://eitaa.ir/rooberaah ┄┅═══✼🌸✼═══┅┄