eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
551 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
20 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🪰 مگس ها زخم ها را پیدا می کنند و به سراغشان می روند! در جامعه، مگس ها را به خود جذب نکنیم! 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من هر گاه خسته شدم و تصور کردم که دیگه نمی‌تونم ادامه بدم، به خودم گفتم: «تو در پناه خدایی و خدا هرگز دیر نمی کنه.» 🌻 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 از سنگ، پُر کردی اگرچه بالشم را من در تو پیدا کرده ام آرامشم را از عشق، نام اصلی ام را پرس و جو کن تا خود بگوید علّت پیدایشم را این خانه روشن مانده، قلب من گواهت از آتش زرتشت دارم تابشم را زخم تبرها یادگاری باستانی است با جان خریدم قرن ها فرسایشم را حتی اگر پاییز باغم را بگیرد امضا نخواهم کرد برگ سازشم را امشب شدم پروانه تا بهتر ببینی با کرم های کور، فرق فاحشم را! «محمد علی نیکومنش» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ پسربچه ی فقیری وارد مغازه شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت: ۵۰ تومان. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید: بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده ای نیز بیرون منتظر بودند با بی حوصلگی گفت: ۳۵ تومان پسر گفت: برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک داد و رفت. پسر بستنی را تمام کرد صورت حساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت، گریه اش گرفت. پسر بچه، در کنار بشقاب خالی ۱۵ تومان انعام گذاشته بود در صورتی که می‌توانست بستنی شکلاتی بخرد. 📎 🌊 وسیع باش و فروتن! ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✨ منم که شُهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟ بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن «حافظ شیرازی» 💫 @sad_dar_sad_ziba
◼️ ستم به خوبی خود! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
✨ دانی که چرا خدا به تو داده دو دست؟ من معتقدم که اندر آن سرّی هست یک دست به کار خویشتن پردازی با دست دگر ز دیگران گیری دست ‌ ‌ 💫 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیروت بود» ⏪ بخش ۱۱۴: به یکی از مردان اشاره کرد تا دهانم را باز کند. جوانی ق
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۵: نادر دستی بر آرایش سبیل‌هایش کشید و گفت: _ تا الآن هم اگه زنده‌اید فقط و فقط یه دلیل داره، اون هم گیر انداختن حاج اسماعیله؛ چون نقشه ی راه بدون اطلاعات پدرت به درد سعودی‌ها نمی‌خوره. اون نقشه مثل یه بازی جورچین به چند تیکه تقسیم شده. هر کدوم از این تیکه‌ها جداگانه رمزگذاری شدن و فقط بابات می‌تونه اون رمزها رو بشکنه. حالا دیگر تمام و کمال می‌دانستم که داستان از چه قرار است. نقشه ی راه کمک‌های مستشاری سپاه به انصارالله یمن نقشه ای رمزگذاری شده بود که فقط به دست پدر، مفتوح و قابل رؤیت می‌شد. به آنی، دلم قنج رفت. چه لذتی داشت تماشای جلز و ولز کردن سعودی‌های وهابی. این که تمام این سال‌ها تصور می‌کردم پدر یک نظامی ساده است از محافظه‌کاری استادانه ی او بود یا هوش کم من؟ نادر نگاه سمی‌اش را به بی‌رمقی دانیال دوخت. _ نمی‌دونم چرا حسم بهم می گه این کدگذاری با درجه ی امنیت بالا دستپخت برادرزاده ی عزیزمه. چند سیلی پرحرص اما نرم به صورت دانیال کوبید. نگاه تب دار مرد موطلایی لبریز از خشم بود. ابلیس لبخندی زد و به جایی پشت سرمان رفت. نمی‌دیدمش عطر ملس چای در مشامم پیچید و صدای ریخته شدنش در لیوان بلند شد. _ البته این که الآن کشته بشید خودش نعمتیه چون دیگه چیزی به سرنگونی رژیم نمونده. خیلی طول بکشه تا عید نوروز و وقتی این اتفاق بیفته.... مکث کرد. آمد و با لیوانی چای داغ که بخار از دهانه اش بر می‌خواست مقابلمان ایستاد. _ روزهای بعد از سرنگونی رو تصور کن؛ خلق خسته به صغیر و کبیر حکومتی‌ها رحم نمی‌کنن، از درخت‌های هر کوچه، پاسدار و بسیجی و حزب‌اللهی‌ها آویزونه. تا ماه‌ها شهرها بوی خون می دن. زیباست، نه؟ لبخندی مشمئز کننده کنج لب‌هایش نشست. رجوی در قفس اشرف چه بر سر رؤیای افرادش آورده بود که پرنده ی خیالشان چون جغد، شوم شده بود و چون کلاغکی سیاه، نحس؟ چه بد اقبالی داشتند این ملیجک‌های تسخیر شده ی شیطان که از دنیا رانده و از آخرت مانده بودند. پر از انزجار بودم و فریاد زدم: _ هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید! حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو می‌رسه اما پاره نمی‌شه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره. بعد از این همه سال هنوز نفهمیدین؟! خواست جرعه‌ای از چایی بنوشد اما داغی اش مانع شد. لبخند آزار دهنده‌اش را کش آورد و گفت: _ این نسل نسل رسانه و اینترنته. می‌دونی چند تا مسئول، بازیگر، نویسنده، شاعر، خواننده و فوتبالیست توی خود کشور ایران دارن به طور مستقیم و غیر مستقیم برای تحقق اهداف ما و رهایی خلق با ما همکاری می‌کنن؟ فکر کردی جریان سازی‌های به قول شما ضد نظام و ضد مذهبی که از طریق بعضی مسئولین و سلبریتی‌ها صورت می‌گیره اتفاقیه؟ بعضی‌هاشون مثل خانم.... با آقای.... به طور مستقیم از ما دستمزدهای هنگفت دریافت می‌کنن تا محتوای مد نظرمون رو خوراک ذهن طرفدارهاشون کنن؛ هیچ کاری هم به راست و دروغ اخباری که بهشون می دیم ندارن، اون‌ها فقط پولشون رو می‌گیرن. سربازهای ما همه جا هستن. از شنیدن نام‌هایی که گفت متعجب شدم؛ افرادی سرشناس در دنیای هنر و سیاست بودند. حالا دلیل آن بچه زایی‌ها در بلاد اجنبی و حرف‌های معنادار را می‌فهمیدم؛ پس آن ها سربازان گمنام دشمن بودند و بنده ی پول، اما به چه قیمتی؟ _ وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا می آره که ما به خوردش دادیم. این معادله قبلاً تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب می ده؛ شاید با تأخیر اما، بالأخره جواب می ده. این بار رژیم نمی‌تونه از دامی که براش پهن کردیم سالم بیرون بیاد.خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست. حرف‌هایش ترسناک بود ولی بیراه نمی‌گفت. همیشه خطر خودی‌های ناخودی بیشتر از دشمن، سرزمینمان را تهدید می‌کرد، اما ایـن بازی‌ها تازگی نداشت و هیچ وقت حساب اجنبی جماعت در سرزمین ما درست در نمی‌آمد؛ که اگر غیر از این بود سر کیسه را برای وطن فروشان بی مایه شل نمی‌کردند. پوزخندی به ملاحتش زدم. با سکوتی سنگین خیره شد به تمسخر مواج در چهره‌ام. کینه را در مردمک‌هایش دیدم. ناگهان چای داغ را آرام و با حوصله روی پای زخمی‌ام سرازیر کرد. داغی تند چای چون زغالی بر جانم نشست. اختیار از حنجره ام پرید. دانیال بی قرار شد و فریاد زد. دو مرد به سرعت بازوهایش را گرفتند تا فرصت حرکت نیابد. جیغ زدم اما او تا آخرین قطره را با لذتی کثیف روی پایم ریخت. حس می‌کردم قلبم در کاسه‌ای پر از آب جوش غوطه ور است. بی حال شدم. پلک روی پلک گذاشتم. کیفش از بیتابیمان کوک شده بود. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🌸🌿 🍀 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
بخوان و بخـــوان و باز هم بخوان! 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ تصویــــــر قشنگ قــاب چشمانم باش تنهـــــــا سبب شــــــادی پنهـــانم باش دلواپسی‌ام پشت سرت بی خود نیست تو جــــــــــان منی مواظب جانم باش! 💫 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻 🌷 مدیون توییم سردار! 🚩 زیارت اربعینی کربلایمان را هم مدیون توییم که این همه بیابان ها را طی کردی تا ما بتوانیم با امنیت، حرم امام عشق را زیارت کنیم! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزت رو از دست نده، نگران فردا هم نباش! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔸 شما هم از ، همین را می خواهید؟ 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
💢 خودشان برای حجاب، ممنوعیت می‌گذارند اما ایران حق ندارد برای بی‌حجابی ممنوعیت داشته باشد. چنین تصمیماتی در مثلاً مهد دموکراسی جهان و اعتراض همزمانشان به ممنوعیت بی‌حجابی در ایران اسلامی، گویای این است که غرب در حقیقت به دنبال برهنگی و اجباری کردن آن در جامعه است تا آزادی در انتخاب پوشش! ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🏡 خانه ی تاریخی نبوی / قزوین / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 💪🏽 ما توانستیم کاری را انجام دهیم که در جهان کم نظیر است! 🏗 ساخت، جابه جایی و نصب سازه ها و سکوهای غول پیکر استخراج نفت 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌳🍃 🦩 🍃🌲 شکار لحظه ی شگفت انگیز شیرجه ی مرغ دریایی برای شکار 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
🌿🌸🌿 کاش افتخار ما آدم ها به این ‌نباشه که: «هیچ کس حریف زبون من نمی‌شه!» کاش به این افتخار می کردیم که: «هیچ کس حریف شخصیت من نمی‌شه.» 🌳 شخصیت، جامع افکار، رفتار و گفتارهای ماست. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخند؛ هنوز می‌شود از گوشه‌ی لبخندت خورشیدی برداشت برای فردا. ☘ «زندگی زیباست» ☘ @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان و درد دل یکی از شیعیان مظلوم کشور آذربایجان در جمع عزاداران حضرت اباعبدالله در شهر کربلا در مورد محدودیت های دولت آذربایجان برای شیعیان 🖤 🔷 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۵: نادر دستی بر آرایش سبیل‌هایش کشید و گفت: _ تا الآن ه
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۱۱۶: این قصابان دم از خلق می‌زدند؟! به خدا قسم که اگر دستشان به ملت می‌رسید، انتقام سال‌ها حبس در اردوگاه اشرف را از یک به یک هشتاد میلیون ایرانی می‌گرفتند. ـــ تازه اول راهه. شگفتی اصلی رو گذاشتم واسه وقتی که حاج اسماعیل هم تو جمعمون باشه. اشک روی گونه ام لیز خورد. با کشیده شدن چیزی به روی صورتم، به سرعت چشم گشودم. نادر بود. ـــ نترس، فقط می‌خوام اشکات رو پاک کنم. وحشت زده صورتم را کنار کشیدم. صدای دانیال از بین دندان‌های گره شده‌اش بلند شد. ـــ بهش دست نزن! لعنتی، بهش دست نزن! نادر قدمی عقب رفت. کمی مکث کرد و با لبخندی شیطانی به تماشای من ایستاد. ــ یه تشکر بزرگ به حاج اسماعیل بدهکارم؛ چون اگه با همکاری نکردنش چوب لای چرخ سعودی‌ها نمی‌گذاشت، این فرصت به من و سازمان داده نمی‌شد تا انتقاممون رو بگیریم. با آرامش یقه ی لباس دانیال را مرتب کرد. ـــ انتقام اعتمادی که سازمان به توی حروم زاده کرد اما تو با خیانت باعث شکست ما و داعش توی منطقه شدی و سر از لشکر لجن پوش‌ها درآوردی. درد و هراس زبانم را فلج کرده بود. خوب می‌دانستم از چه حرف می‌زند. آن ها کینه داشتند، کینه ی شکست در عملیاتی که فرش قرمز سارا برای ورود به ایران شد. همان که در دفترچه ی خاطرات دخترک چشم آبی عنوان «چایت را من شیرین می‌کنم» گرفته بود. نادر دستش را شانه وار بر مو و محاسن طلایی دانیال کشید. ــ تو هم مثل اون مادر عوضیت یه آدم فروشی... اما من این جا هستم تا بعد از سی و پنج سال انتقام بگیرم؛ انتقام خون ارغوان، دختری که دوستش داشتم. به بی‌رمقی چشمان دانیال نگاه کرد. خونه ی تیمیمون لو رفت. با پاسدارها درگیر شدیم و ارغوان تیر خورد. نمی‌تونستم با خودم ببرمش اما اون اطلاعات مهمی از سازمان داشت؛ مجبور شدم بکشمش. می‌فهمی؟! خودم کشتمش. با اسلحه ی خودم. چون ارغوان از مرگ می‌ترسید. همیشه دور از چشم بقیه، کپسول سیانور رو یه گوشه قایم می‌کرد و این رو فقط من می‌دونستم. او عشقش را فدای خونخواری به نام رجوی کرده بود. دوست داشتم بپرسم «آیا می‌ارزید؟» که ناگهان چنگ زد به دور گلوی مرد مو طلایی. ــ مسبب مرگ ارغوان مادر تو بود. مادر تو! فکر می‌کنی چرا پدرت همیشه از اون متنفر بود؟ چون مادرت خونه تیمیمون رو لو داد و باعث افشای هویت من و خیلی‌های دیگه شد. دانیال لحظه به لحظه سرخ‌تر می‌شد اما خم به ابرو نمی‌آورد و این نادر را جری‌تر می‌کرد برای فشردن بیشتر گلویش. ــ قاتل ارغوان مادر تو بود. باعث فرارم از ایران مادر تو بود. عامل سال‌ها زندگی کردنم توی هیبت یه مُرده مادر تود و حالا تو باید قصاص بشی؛ چون تو دانیالی، پسر اون زن، مأمور سپاه، سرسپرده ی رژیم آخوندی و دلیل کدر شدن اسم و سابقه ام تو سازمان. حس کردم نفس مرد موطلایی قطع شد. جیغ زدم. ـــــ ولش کن! ولش کن بی شرف! کشتیش! نادر به خود آمد و دست از دور گلوی دانیال کشید. مرد موطلایی حریصانه نفس گرفت. هق هق هایم یک دم قطع نمی شد. ابلیس، متشنج از جنگ اعصاب، دوری در اتاق زد. این قوم یأجوج و مأجوج واقعاً قصد نجات خلق را داشتند؟! این ها که حتی به پاره های تن خود نیز رحم نمی کردند. اصلاً اسلوبشان برای حکومت چه بود؟ خون و خون و خون؟ درد سوختگی و زخم زانو چنگ بر دلم می زد اما بیشتر نگران وخامت حال دانیال بودم. ساعت بزرگ چسبیده به دیوار، فارغ از دنیا، در خواب به سر می برد. پرده های ضخیم پنجره ی رو به رویم هم اجازه ی تشخیص روز و شب را نمی داد. پس چرا پدر نمی آمد؟ سر دانیال کج روی شانه اش افتاده بود و به سختی سرفه می کرد. درد در بالا و پایین رفتن های نامنظم ریه اش به راحتی حس می شد. با چند گام بلند و آتشین، نادر خود را به برادر زاده اش رساند. به پشت گردن دانیال چنگ زد و او را روی زمین پرت کرد. چون کودکی گم شده در خیابان ضجه می زدم تا دست از سرش بردارد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی گاهی به سادگی یک لیوان چای دودی و به لذت یک صبحانه‌ی محلی می شود کافی است باور کنی می توان خوشبختی را ساخت! 🌱 «زندگی زیباست» 🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sad_dar_sad_ziba
سادگی ما گرگ درون دیگران را بیدار می‌کند! ⛔️ ساده لوح نباشید! 🪴 @sad_dar_sad_ziba
🍀🌺🍀 فی الجمله ما خوشیم ولی با تو خوش تریم! 💞 / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🍁🌿 دنیا به چشم‌های من انگار گلشن است چشمم به نور حضرت دلدار، روشن است شادم از این که فاصله‌ای نیست بین ما از او سرشته است دلم، دوست با من است هر کس که سنگ زد به دلم، خسته شد فقط با لطف دوست، شیشه ی این قلب، نشکن است با او ضرر نمی‌زند اصلاً به من کسی آتش اگر به من برسد سرد و ایمن است زیبایی از اسامی حُسنای او گرفت انگشتر و مدال که بر دست و گردن است یک روز لال بود همین شاعری که حال با ذکر دوست، عطر دهانش چو سوسن است «زینب نجفی» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144189955845417699.mp3
6.76M
🌿 🎶 «خوشبختی محض» 🎙 علی رضا بیرانوند /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
☘ دوست راستین 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃