@heiat_kaffolabbas1_40451600.mp3
زمان:
حجم:
6.01M
گوشه ای از خصلت های #شهید_ابراهیم_هادی
💠حاج اسماعیل دولابی ( معلم اخلاق #شهید_ابراهیم_هادی ) می گفت:
خدا یک تار، یک تور و یک تیر دارد.
با تار، تیر و تور خودش، آدمها را
جذب می کند. مجذوب خودش می کند.
💠تار خدا، قرآن است .نغمه های آسمانی است . خیلی ها را از طریق قرآن جذب خودش می کند.
💠خیلی ها را با تور خودش جذب می کند.
مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان و شب قدر
💠 تیر خدا همان بارهای مشکلات است . غالب آدمها را از این طریق مجذوب خودش می کند . اولیاء خدا برای این مشکلات لحظه شماری می کردند .
💠شیخ بهایی می گوید:
شد دلم آسوده چون تیرم زدی،
ای سرت گردم چرا دیرم زدی.
از وقتی بلا و مصیبت به زندگی ام آمد ، فهمیدم من ارزش دارم. ولی گلایه دارم
که چرا من را زودتر گرفتار نکردی.
💠سعدی هم می گوید:
بزن سیلی و رویم را قفا کن. خدایا من را بزن چون زدن های تو ارزش دارد. پنبه را وقتی می زنند، باز می شود و سفید می شود و ارزش پیدا می کند.
💠 اگر کسی به گرفتاری ها چنین نگاهی داشته باشد، دیگر جای ناامیدی برایش باقی نمی ماند.این گرفتاری ها باید زمینه امید ما را فراهم بکند.
💠گرفتاری ها باید زمینه نشاط ما را فراهم کند ولی چون ما با شیوه تربیتی خدا
آشنا نیستیم، تا مصیبتی می رسد،
ناراحت می شویم. این شیوه خداست!
📚کتاب مصباح الهدی(سخنان مرحوم حاج اسماعیل دولابی رضوان الله تعالی علیه)
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام #سادات بلند شد.
🔺گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم #مرخصی و تا عصر برمیگردم.
بی مقدمه گفت: نه! نمیشه!
🔺گفتم: رفیقم منتظر منه.
دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای #سادات داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود.
🔺عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم:
👈"شکایت شما رو به مادرم میکنم"
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟"
🔺به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود.
بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر.
🔺گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ی او، خودم هم بغضم گرفت.
🔰راوی : سید احمد نواب
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه
📚کتاب #یا_زهرا اثر گروه فرهنگی #شهید_ابراهیم_هادی
ما افسانه نیستیم
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت می کرد.
یک روز یک گل سینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود.
آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد.
بعد از پانسمان، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیه ای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت می خوانم.
صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت: سریالهایی که می بینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گل سینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی
خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه.
دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابه لای کتابها ست. کتابی در مورد همین شهید.
مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود.
شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده.
📙یاران ابراهیم
《 کانال #شهید_ابراهیم_هادی 》
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهداء دعا داشتند؛ ادعا نداشتند..
نیایش داشتند؛ نمایش نداشتند...
حیا داشتند؛ ریا نداشتند...
رسم داشتند؛ اسم نداشتند...
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 ما افسانه نیستیم🙂✌️
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت میکرد.
یک روز یک گلسینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود.
آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد.
بعد از پانسمان، گلسینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیهای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت میخوانم.
صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت:
❌سریالهایی که میبینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گلسینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: #شهید_ابراهیم_هادی
خیلی برایم عجیب بود. بهطور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه.
دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابهلای کتابها است. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
🦋حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانههای ماهواره نمیروم. #حجاب و نمازم نیز کاملاً تغییر کرده.
📙یاران ابراهیم. اثر گروه شهید هادی
⚘﷽⚘
هر زمان ابراهيم در جمع رفقا در هيئت حاضر مي شد شور عجيبي بر پا مي كرد.
در سينه زني و مداحي براي اهل بيت سنگ تمام مي گذاشت.
اما عادات خاصي در هيئت داشت.
توي مداحي داد نمي زد.
صداي بلندگو را هم اجازه نمي داد زياد كنند.
وقتي هنوز هيئت شروع نشده بود،سربلند گوها را به سمت داخل محل هيئت مي چرخاند تا همسايه ها اذيت نشوند.
اجازه نمي داد رفقاي جوان،كه شور و حال بيشتري دارند تا دير وقت در هيئت عمومي عزاداري را ادامه دهند.
مراقب بود مردم به خاطر مجلس عزاي اهل بيت اذيت نشوند.
به اين مسائل توجه خاص داشت.
همچنين زماني كه هنوز چراغ روشن نشده بود هيئت را ترك مي كرد.
علت اين كار او را بعد ها فهميدم وقتي كه شاهد بودم دوستان هيئتي، بعد از هيئت مشغول شوخي و خنده و ...مي شدند و به تعبيري بيشتر اندوخته ي معنوي خود را از دست مي دهند.
سلام بر ابراهيم ٢ ص ٢٢٩
#شهيد_ابراهيم_هادی🌷
🌹🕊🌹🕊🌹
#شهید_گمنام
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 بارها می دیدیم #ابراهیم با بچه هایی که دنبال مسائل دینی نبودن #رفیق می شد ؛ و آنها را پس از #جذب به ورزش ، جذب به مسجد و #هیئت می کرد .🌺
🌷 یکی از آنها خیلی از همه #بدتر بود .همیشه خوردن #مشروب و کارهای #خلافش را می گفت 🌺
🌹🕊🌹🕊🌹
🌷 به آقا #ابراهیم گفتم : آقا ابراهیم اینا کیند دنبال خودت #میاری ؟!
با #تعجب پرسید :
چطور ، چی شده ؟!
گفتم : دیشب این پسر دنبال شما اومد #هیئت ؛
حاج آقا داشت از #مظلومیت امام حسین و #کارهای یزید می گفت :
این #پسره با عصبانیت نگاه
می کرد .🌺
وقتی برقها خاموش شد ، به جای اینکه اشک بریزه ، مرتب #فحشهای ناجور به #یزید می داد .
🌹🕊🌹🕊🌹
🌷 ابراهیم که داشت با تعجب #گوش
می کرد ؛ یکدفعه زد زیر #خنده
گفت:
عیبی نداره این پسر تا حالا #هیئت نرفته ، #مطمئن باش وقتی با امام حسین #رفیق بشه #تغییر می کنه🌺
🌷 گفت : ما اگه این بچه ها را #مذهبی کنیم #هنر کردیم.🌺
🌷 دوستی #ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه ی کارهای #اشتباهش را کنار گذاشت.و یکی از بچه های #خوب ورزشگار شد .🌺
🌷 در یکی از روزهای عید همان سال پسر را #دیدم .
در حال پخش یک جعبه شیرینی بود ؛ بعد گفت : من مدیون همه ی شما هستم🌺
🌷 من #مدیون آقا #ابرام هستم .
من از #خدا خیلی ممنونم . من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و..🌺
#تقدیم_به_پهلوان_شهید_ابراهیم_هادی
💢اردیبهشت ماه عجیبی شده است‼️
⛔️شروع و پایانش با ابراهیم است؛ شادی روح هر دو شهید عزیز صلوات‼️
🪧#شهید_ابراهیم_هادی