eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
ای صبـح من از طعم کلامت شيرين هر لحظه به اعتبار نامت شيرين لبخند بزن، بخند، از قند لبت هر صبح بخير و هر سلامت شيرين 📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌷 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
کجا گمت ڪردم . .💔'! https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
گاهۍ بھ این جملھ ڪھ میگن ، امید ِ امام‌زمان.عج. ما جووناییم فڪر میکنم از خودم گریھ‌ام میگیره . .💔 چیکار داریم میکنیم؟! بھ نظرتون خجالت بکشیم؟ یا هنوز وقتش نشده؟؟🚶🏿‍♂ بھ خودمون بیاییم رفقا . . !! امیدشون ُ ناامید نکنیم ، دنیا فریب و رنگ است تا جـٰا بمانـے از او...! ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ ] [ ] 🔸 یک جوان از عالمی پرسید: من جوان هستم و نمی توانم نگاه خود را از نامحرم منع کنم...👀❌ چاره ام چیست؟😓 🔹 عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد و از شخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند!❗️🤫 🔸جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت...😊🍶 عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟⁉️ 🔹جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار و خفیف بشوم... 🔸عالم گفت این حکایت مؤمنی است که همیشه خدا را ناظر بر کارهایش می بیند...😌 و از روز قیامت و حساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد.🙃🍂 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
💔 لبخند شهادت... 🌹شهید علی البشیری که در حمله داعش به سامرا به شهادت رسید بعد از شهادتش لبخند زد... 🕊شادی روحش لبخند شهادت نصیب همگی‌مون ان‌شاءالله 🤲🦋 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
سلاااااااامممم امروز با معرفی کانال شهید علی آقا عبداللهی اومدیم شهیدی که دیگه همه می‌شناسید شهیدی که آخرین جملش پشت بیسیم گفت :{من تیر خوردم 😥} و دیگه برنگشت.... برای خوندن زندگی نامه ی شهید جاویدالاثر علی آقا عبداللهی به جمع شهدایی ما با حضور خانواده شهید بیا جمعی که هم با هم ختم صلوات و قرآن داریم. و هم کلی کلیپ شهدایی تازه خادم میخواد داستان آشناییش با شهید رو بزاره از دست نده 🤩😱😱 https://eitaa.com/joinchat/1540030508C7b19861ab2
🥀خادم الشهدا🥀خادم الرضا💚: زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی تو رده هاي بالا،صحبت از یک عملیات ویژه و ایذایی بود.بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به تیپ ما، یعنی تیپ هجده جوادالائمه (سلام االله علیه.) همان روز، مسؤول تیپ یک جلسه ي اضطراري گذاشت.تازه آن جا فهمیدیم موضوع چیست: دشمن تانکهاي «72-T «را وارد منطقه کرده بود.دو گردان مکانیزه ي خیلی قوي، پشت خط مقدمش انتظار حمله به ما را می کشیدند. بچه هاي اطلاعات -عملیات، دقیق و خاطر جمع می گفتند:«اونها خودشون رو آماده کردن که فردا تک سنگینی بزنن به مون.» فردا بنا بود حمله کنند و مو هم لاي درزش نمی رفت.در این صورت هیچ بعید نبود عملیات رمضان، شروع نشده شکست بخورد!تو جلسه صحبت زیادي شد. بعد از کلی صحبت، بنا بر این گذاشتند که همان وقت برویم شناسایی و شب هم برویم تو دل دشمن و با یک عملیات ایذایی، تانکهاي «72- T«را منهدم کنیم. این تانکها را دشمن تازه وارد منطقه کرده بود و قبل ازآن تو هیچ عملیاتی باهاشان سروکار نداشتیم.خصوصیت تانکها این بود که آرپی چی به شان اثر نمی کرد، اگر هم می خواست اثر کند، باید می رفتی و از فاصله ي خیلی نزدیک شلیک می کردي، و به جاي حساس هم باید می زدي. آن روز بحث کشید به این که چه تعداد نیرو براي عملیات بروند، و از چه طریقی اقدام کنند؟ سه گردان مأمور این کار شدند.فرمانده ي یکی شان عبدالحسین بود. وقتی راه افتادیم براي شناسایی، چهره ي او با آن لبخند همیشگی و دریایی اش گویی آرامتر از همیشه نشان می داد. تا نزدیک خط دشمن رفتیم.یک هفته اي می شد که عراقی ها روي این خط کار می کردند.دژ قرص و محکمی از آب درآمده بود.جلوي دژ موانع زیادي تو چشم می زد، جلوتر از موانع هم، درست سر راه ما، یک دشت صاف و وسیع خودنمایی می کرد.اگر مشکل موانع را می توانستیم حل کنیم، این یکی ولی کار را حسابی پر دردسر می کرد. با همه این احوال، بچه ها به فرمانده ي تیپ می گفتند: «شما فقط بگو براي برگشتن چکار کنیم.» ما می رفتیم تو دل دشمن که عملیات ایذایی انجام بدهیم. براي همین مهم تر از همه، قضیه ي سالم برگشتن نیرو بود. فرمانده ي تیپ چند تا راهنمایی کرد. عملاً هم کارهایی صورت دادیم، حتی گرایمان را، رو حساب برگشتن تنظیم کردیم. از شناسایی که برگشتیم، نزدیک غروب بود. بچه ها رفتند به توجیه نیروها. من و عبدالحسین هم رفتیم گردان خودمان. دو تا گردان دیگر راه به جایی نبردند؛ یکی شان به خاطر شناسایی محدود، راه را گم کرده بود؛ یکی هم پاي فرمانده اش رفته بود روي مین. هر دو گردان را بی سیم زدند که بکشند عقب. حالا چشم امید همه به گردان ما بود و چشم امید به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام). شاید اغراق نباشد اگر بگویم بیشتر از همه، خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود.وقت راه افتادن، چند دقیقه اي براي پیدا کردن پیشانی بند معطل کرد. یعنی پیشانی بند زیاد بود، او ولی نمی دانم دنبال چه می گشت.با عجله رفتم پهلوش. گفتم: «چکار می کنی حاجی؟ تیکی بردار بریم دیگه.» حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم دادم دستش. نگرفت. گفت: «دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی توش باشه!» حال و هواي خاصی داشت. خواستم توپرش نزده باشم.خودم هم کمکش کردم. بالاخره یکی پیدا کردیم که روش با خط سبز رنگ و زیبایی نوشته بود: یا فاطمه الزهرا (س)ادرکنی. اشک تو چشمهاش حلقه زد.همان را بوسید و بست به پیشانی.تو فاصله ي چند دقیقه آماده شدیم.با بدرقه ي گرم بچه ها راه افتادیم.حقّا که انقلابی شده بود مابینمان.ذکر ائمه (علیهم السلام) از لبهامان جدا نمی شد... آن شب تنها گردانی که رسید پاي کار، گردان ما بود؛ سیصد، چهارصد ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كاش‌مي‌شد‌‌فكرم‌را‌برايت‌بفرستم كه‌يك‌روزِ‌تمام‌پُر‌از‌تو‌بودھ‌است :)♥️ 🌟 🕊 🌿 🌸🎉🎊 🍃♥️ شهدا گاهی نگاهی😔😔 چند روزی قلبم تیر میکشد آی شهدا شرمنده ایم 🦋🦋🦋 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
جاےشهید بیات خالےڪه😔 به این شعر علاقمند بود👇 خواهم در این غمکده آرام بگیرم گمنام سفر ڪرده و گمنام بمیرم 📎پیکری هم ازش برنگشت مانند مادرش زهرا گمنام ماند (محمدرضا)بیات ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
شهیددهقان‌،تکہ‌ڪلامے‌داشت‌کہ‌‌مےگفت: یہ‌چادر از حضرت‌زهــــࢪا(س) به خانم‌ها ارث رسیده و داشتن این حجـاب و حفظ ڪردنِ اون لیاقت میخواد..♥ - و حجاب دری ست به سوی بهشت... همان حجابی که تقوا را افزون میکند محمد رضا دهقان امیری ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه‌‌روایت‌شنیدم‌‌‌برق‌از‌‌سرم‌پرید!! میگفت‌اون‌دنیا‌‌کسانی‌که‌‌می‌تونستی امر‌‌به‌معروفشون‌بکنی‌( البته با رعایت شرایط آن و امید به اثر گذاری) و‌‌نکردی،‌ خِرِتومیگیرن‌میگن‌: تو‌‌اگه‌منو‌امر‌به‌معروف‌می‌کردی‌ اون‌گناهو‌نمی‌کردم:/به‌خودمون‌بیاییم🚶🏻‍♀ https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد 💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید... 🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم. یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه... 🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم. 🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضی‌دادگر...🌷 فرزند سید حسین اعزامی از ساری... گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من.... 🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم. 🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم. 🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم. 🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» 🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم: 🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟ 🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد. 🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ 🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟ 🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم، 🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری.. وسط بازار ازحال رفتم. 🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹 🌀 اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن. https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
غیبت کردی؟! نمازهاتو نخوندی؟! نگاهت هرز می چرخید؟! روزه هم که نگرفتی... بازم بگم...؟! گذشته ها گذشته یه استغفار کن قول میدی تکرار نکنی؟! من از حق خودم گذشتم، خوش اومدی بنده ی من پاک شدی سرتو بالا بگیر... وَ مَن یَعمل سُوءاً أَو یَظلِم نَفسَهُ ثُمَّ یَستَغفِرِ یَجِدِ غَفُوراً رَحیماً و هر که گناهی مرتکب شود یا به خود ستم کند سپس از خدا آمرزش طلبد خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت نسا/۱۱۰ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
...این انگشتر رو می بینی خانوم؟! دُرّ نجفه، همیشه همراهمه، شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن، باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم، یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی، دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری... 🕊🌷 ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
🌸 امام صادق علیه السلام : نماز شب ،چهره را زیبا و اخلاق را نیکو و بوی بدن را پاک و خوش و روزی را فراوان و بد هکاری را ،ادا و هم وغم را بر طرف می سازد و دیده را جلا می بخشد. رساله لقاء الله ص185 امام صادق ع فرمود: خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده شود، بر اهل آسمان چنان می درخشد که ستارگان بر اهل زمین می درخشد. ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝