قسمت چهل وهفت تکلیف گرا🌸🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_ معزغلامی🌹
حسین آقاخیلی نیروی پاکاروتکلیف گرایی بود،بااینکه درسال ۱۳۹۴عملیات محرم در سوریه شروع شده بود،حسین دراونجانیروی جوون،شایدهم جوون ترین پاسدارمدافع حرم بود.که توی عملیات محرم در سال ۹۴شرکت کرد.اولین سابقه عملیاتی حسین توهمون سال ۹۴بود.دائم دوست داشت تومنطقه عملیاتی باشه و توجایی که درگیری وجود داره حتی جایی که درگیری تن به تن وجود داره تواونجابیاد،خدمت کنه واونجاکاربکنه امااینطورنبودکه کارهای محل کاریاداخل یگان بهش سپرده میشه،بخوادشونه خالی کنه،بااینکه دلش تومنطقه(سوریه)بود،دوست داشت بره،مااگه بهش میگفتیم این کار الان مهمه و اهمیت داره،میدونست تکلیف اینجاست می موند،به تکلیفش عمل میکردومنتظرمیشدتابه منطقه برگرده،تکلیف گرایی حسین باعث شد تا آخرین لحظه پای خطی که بهش تحویل داده بودن موند،می تونست خطرروبه فرمانده قرارگاه منعکس کنه و خطرروطوری گزارش بکنه که فرمانده قرارگاه تصمیم بگیره،خطرخیلی بزرگه وتهدیدخیلی زیاده.بگه منطقه روترک کنید،حسین با آرامش،خطرروتوضیح داد.فرمانده قرارگاه هم ازحسین آقا خواست،تازمانی که می تونه منطقه روحفظ بکنه،اگرهم لازم شدخارج بشه،اماحسین بخاطرصبر،استقامتی و اطاعت پذیری که داشت،تااخرین لحظه موندوگفت سعی میکنم منطقه روباهمین افرادی که مونده تاجایی که میتونم اداره کنم.که واقعا به خوبی اداره کردوجانانه مقاومت نمودوهمون جاهم شهیدشد.
(فرمانده شهید)
پارت پنجاه چهارکاربرای خدا🌸🌿
#کتاب_سرو_ قمحانه
#شهید_حسین_ معزغلامی🌹
حسین خیلی آدم دست به خیری بود،یه روزیکی ازبچه هاپول احتیاج داشت،من اون موقع پولی نداشتم بهش بدم،من یه روحیه ای دارم سعی میکنم یه چیزی به طرف برسونم،به حسین گفتم اینطورمسئله ای پیش اومده،گفت من میدم فقط نگومن پول دادم.حسین سعی می کردکاری روکه انجام میده خالصانه باشه،ریانشه واصلااهل نمایش بازی کردن نبود.کلادنبال دیده شدن نبود.جالبه برای پس دادن پول هم سناریودرست کردیم چون من توماموریت بودم،به طرف گفتم توپول روبریزحساب حسین من ازش میگیرم،حسین تحت هیچ شرایطی حاضرنبود بگه پول رومن دادم.
(همکارشهید)
پارت پنجاه و هشت مُزدِ احترام🌸🌿
#کتاب_سرو _قمحانه
#شهید_حسین_ معزغلامی🌹
حسین عصای دست پدر و مادرش بود و با احترام خاصی باپدرش صحبت می کرد یه دفعه پنج شنبه رفته بودم،شاه عبدالعظیم (ع)برای شرکت در مراسم حاج منصور ارضی تصادفا حسین رودیدم با پدرش اومده مراسم،من پدرش روتاحالاندیده بودم.گفتم حسین ایشون کیه گفت پدرمه با پدرش احوال پرسی کردم و چون دیروقت بود.تعارف کردم،گفتم بیایدخونه من امشب آخه خونه من نزدیک اونجا بود اما حسین گفت راستش مادرم خونه تنهاست.پدرم هم مریضه فردا صبح آزمایش داره باید ببرمش دکتر اگه بیایم اینجا فردا سخت بیدار میشه و خیلی اذیت میشه،حسین هروقت تلفنی با پدر و مادرش صحبت می کرد می گفت عزیزم قربونت برم کلا خیلی احترام می گذاشت به پدر و مادرش به نظرم شهادت مزد احترام به پدر و مادرش بود.
(همکارشهید)