eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا🌹 همراه با صحبتهای :💕 همیشه از خواستم بهترینها و ها قسمت بشه👏 ولی ازاین غافل بودم که رسیدن به این درجه و مقام باعث رنج ست برایمان،😔 تنها چیزی که میتونه باعث آرامش ما بشه، امید به و مصطفی در اون دنیا ست..😔💕😔 🌹 🌷خاطرات از کودکی تا شهادت داداش مصطفی از زبان مادر بزرگوار شهید 🕊🌷 کانال_شهدای_انقلابی_شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 👇 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
خاطره شهید مصطفی صدرزاده( سید ابراهیم) سال گذشته در چنین با مصطفی تماس تلفنی داشتم . فقط تونستیم چند کلمه باهم صحبت کنیم. 💕 مرتب تلفن قطع میشد، تنها چیزی که متوجه شدم این بود ، ،در این شبها برام دعا کن . وقتی که به آخرین فراز دعای رسیدم، مداح گفت: به آخر دعارسیدیم هرچه میخواهی از خدا بخواه . یاد افتادم که التماس دعا داشت واز خدا براش بهترینها رو خواستم.🌹😔 دیشب که به آخر دعا رسیدیم تکرار کرد و یاد التماس دعای افتادم، که چقدر زود دعا شد براش رقم خورد.😔 یعنی میشه مصطفی این شبها از خدا برام بهترینها را بخواد؟.....🌹😔🌹 🌷خاطرات از کودکی تا شهادت داداش مصطفی از زبان مادر بزرگوار شهید 🕊🌷 ❤️ کانال_شهدای_انقلابی_شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 👇 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
هدایت شده از فرزندی مثل مصطفی
بسم رب الشهدا🌹 ارسال شده توسط مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده برای ❣ به مناسبت سالروز ولادت 🌹 خاطرات شهید مصطفی صدرزاده ساعت دو بامداد روزچهارشنبه 19شهریور 1365 مصادف با 5محرم الحرام در بیمارستان والفجر شهرستان چشم به جهان گشود.😊 زمانی که از پرستار سؤال کردم سالمه، گفت: بله بسیارسالم و سرحال. گفت :می خوای بدونی پسره یا دختر؟ گفتم :هرچی باشه خداروشکر 🌹 همین که سالمه ممنونشم، ان شاء الله عاقبت بخیر بشه.🌹❣ گفت: یه ، معلومه  که عاقبت بخیره. گفتم ان شاء الله....🌹  و پرستار گذاشتش در آغوش من، وقتی با دقت نگاهش کردم ، روی دستش یه بود.😔 با نگرانی پرسیدم ضربه خورده؟! گفت : نه این علامته، دست را مرتب بوسه می زدم. پرستار گفت اسمشو چی میذاری؟ گفتم: اسمی که برازنده اش باشه ، این سرباز امام زمانه (ع). 🌹 پرستار با حالت اعتراض گفت: دعا کن این جنگ زود تمام بشه، که دیگه نیاز به سرباز نباشه تا  این بچه ها برن جنگ.😔 گفتم: ان شاء الله به امید روزی که شاهد هیچ گونه ظلم  وبی عدالتی و جنگ و خونریزی در دنیا نباشیم؛🌹 و این زمانی محقق می شود که  ، عالم بشریت حضرت بقیه الله ظهور فرماید، ان شاء الله. اللهم عجل لولیک الفرج🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
خاکی شدن... عادت هاست از وقتی که چادرش خاکی شد...😔 🥀 @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ سالگرد شهدای غواص که مجروح به اسارت بعثی‌ها درآمدند و دستبسته زنده به گور شدند گرامی باد @sadrzadeh1
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ات از کودکی تا شهادت از زبان شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
🌹 همراه با صحبتهای  شهید  صدرزاده مصطفی خیلی مبادی آداب بود .👏 نسبت به بزرگترها مخصوصا  و  ها.... اگر در روز ده بار می رفت خدمت پدر بزرگ یا مادر بزرگ ،مقید بود دستشون ببوسه و قربون و صدقشون.بشه و همیشه می گفت خداوند سایه این بزرگان از ما نگیره که مایه ی خیر و  هستند .🌹👏🌹  از کودکی با پدربزرگش  بود ، هروقت کوچکترین فرصتی پیش میومد، خدمت و بابا می رسید 🌹 و  را ، از کودکی یاد داده بود مثل خودش احترام بذاره به بزرگترها.... 🌹 ✨🍃🌹✨🌹✨ کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
‍ بسم رب الشهدا همراه با خاطرات ❣ شهید صدرزده🌹 سال 91  برای دوره  تکمیلی  به قشم رفته بود.👏 برام تعریف کرد یه روز  ،  کپسول اکسیژنم خراب شد ، به استادم علامت دادم که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده .😔 گفت : مامان مرگ را به چشمم دیدم ، البته از  نترسیدم، ازاینکه  این جوری بمیرم و  نشم وحشت کردم.🌹 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @sadrzadeh1
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین 🌹سهم خانواده من 🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک یادش گرامی وراهش پررهرو 🆔 @sadrzadeh1
🌹بسم رب الشهدا🌹 خاطرات شهید 🌸 سال هشتادو دو حوزه علمیه بود، می خواست برای درس خواندن بره ، ولی جور نشد ،خیلی تلاش کرد که بره ...🌹 یه جورایی می کنم که سرنوشتش ازهمون سالها رقم خورده بود،🙏 وبارها برای می رفت که یه باری که رفته بود روز عاشورا نزدیک حرم بمب گذاشته بودن ، که من اون موقع گفتم مصطفي دیگه رفت.😔 ازاون موقعی که به دنیا اومد من همش در بودم ولی کاش هنوز توهمون استرس بودم،😔 ولی امید برگشتشو داشتم.😭 🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺🦋🌺🌺🌺 🆔 @sadrzadeh1
🌺ساعت دو بامداد روز چهارشنبه  19شهریور 1365 مصادف با 5محرم الحرام  در بیمارستان والفجر شهرستان  چشم  به جهان گشود.😊 زمانی که از پرستار سؤال کردم سالمه، گفت: بله بسیارسالم و سرحال.  گفت :می خوای بدونی پسره یا دختر؟  گفتم :هرچی باشه خداروشکر 🌹 همین که سالمه ممنونشم، ان شاء الله عاقبت بخیر بشه.🌹❣ گفت: یه، معلومه  که عاقبت بخیره. گفتم ان شاء الله....🌹 و پرستار گذاشتش در آغوش من،  وقتی با دقت نگاهش کردم ، روی دستش یه  بود.😔 با نگرانی پرسیدم ضربه خورده؟! گفت : نه این علامته، دست  را مرتب بوسه می زدم.  پرستار گفت اسمشو چی میذاری؟  گفتم: اسمی که برازنده اش باشه ، این سرباز امام زمانه (ع). 🌹 پرستار با حالت اعتراض گفت: دعا کن  این جنگ زود تمام بشه، که دیگه نیاز به  سرباز نباشه تا این بچه ها برن جنگ.😔 گفتم: ان شاء الله  به امید روزی که شاهد هیچ گونه ظلم  وبی عدالتی و جنگ و خونریزی در دنیا نباشیم؛🌹 و این زمانی محقق می شود که ،   عالم بشریت حضرت بقیه الله ظهور فرماید، ان شاء الله. اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ❤️خاطرات  شهید مصطفی صدرزاده 🆔 @sadrzadeh1