eitaa logo
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
1.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
8 فایل
سلام رفیق.😍 یادت نره که داداش مصطفی حواسش بهت هست.✌️ کپی؟ حلال🌱 می خوای ناشناس حرف بزنی؟👇 https://daigo.ir/secret/7426630643 جواب ناشناس ها: @nashenas_haye_mm شرایط تبادل و تبلیغ: @sharayete_tabadol_va_tabligh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸مکتب مصطفی🇮🇷
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_بیست_وسه زهرا و ســارا که دوســت داشــتند این لحظات تا ابد ا
با لحنی که بوی مهر و امید داشت، گفت:«به روی چشم حاج‌خانم، اما حالا نه. شــما برید بســاط اســتراحت تون رو آماده کنید، منم می‌رم و صبح می‌آم تا با‌‌هم بریم حرم خانم رو زیارت کنیم و بعدش آمادۀ رفتن به لبنان بشید!» با تعجب پرسیدم:«یعنی شما این وقت شب می‌خوای بری؟! پس کی استراحت می‌کنی؟!» رو به من خندید و خیلی سرخوش جواب داد:«وقت برای استراحت زیاده!» شب از نیمه گذشته بود که حسین رفت. با‌‌ آنکه روز سخت و پرحاشیه ای را گذرانده بودیم اما خواب به چشمان مان نمی‌آمد. دوباره غرق در افکار خودم شــدم: چقدر اینجا همه‌ چیزش شــبیه ایران دوران دفاع مقدس اســت. همان ســال‌ها کــه ســه فرزنــدم، وهــب، مهــدی و زهــرا کوچک بودند و همراه حســین از ایــن شــهر جنگــی بــه آن یکــی می‌رفتیم. همــان وقت‌ها هم یکی از مهم‌ ترین ســؤالاتی کــه در ذهنــم بــود وضعیــت خــواب و اســتراحت او بــود، خیلی برایم عجیب بود او که غالبا شب‌ها برای شناسایی و جلسه و این‌جور کارها بیدار بود کی می‌خوابید که صبح‌ها کاملا سرحال و با نشاط بود. یادم می‌آید یک‌ بار هم از او پرســیدم:«تو کی و کجا می‌خوابی؟» دســت بر قضا آن روز هم همین جوابی را داد که امشب داد:«خواب‌ها رو گذاشتم برای وقتش!» ادامه دارد... نویسنده:حمید‌حسام. @sadrzadeh_ir