-مکتبِمصطفی-🌱
#خداحافظ_سالار #شهید_حسین_همدانی #صفحه_هجده «...مسلحین تا داخل کاخ نفوذ کرده بودن و اون انفجار، نتی
#خداحافظ_سالار
#شهید_حسین_همدانی
#صفحه_نوزده
گویی پاســخ به این ســؤال ســارا آنقدر برای خود حســین شــوق برانگیز بود که هدفش را از طــرح ایــن موضوعات پــاک فرامــوش کــرده بود، چشــمانش را که بدون اغراق مانند دو عقیق آبدار بودند و حالا از برق شادی میدرخشیدند،بــه ســارا دوخــت و بــا گونههایــی گل انداختــه و لحنــی پــر از نشــاط گفت:«ما اومدیم اینجا تا به عنوان فرزندان خمینی، مستشار فرهنگی اسلام ناب باشیم، ما میخوایــم همــون چیزایــی رو کــه امــام بهمون یاد داد به این مردم مظلوم برســونیم. مامیخوایم اگه خدا بخواد و نظر خانم هم همراهمون باشه یه چیزی مثل بسیج خودمون اینجا درست کنیم که پناه مردم بیچاره و ستم دیدۀ اینجا و البته مدافع حرم حضرت باشه!»
بعد از شــنیدن این جملۀ آخر، تمام ابهام ها برای من و دخترها یک ســره کنار رفت.حسین به شکل غیر مستقیم به ما گفت که کاملا آگاهانه در اوج بحران دمشــق، مــارا تشــویق بــه آمــدن کــرده اســت و بهحــدی امیدوارانه و بــا انگیزه
صحبــت کــرد کــه همــۀ مــا بــرای لحظــهای از همه چیــز و همهکــس حتی همان دشــمنانی کــه تــا همیــن چنــد ســاعت پیش، ایــن کوچه و خیابــان را محاصره کرده بودند فارغ شدیم و حسین مست عقاید پا ک خودش، همهمان را تحت تأثیر قرار داد.
ســارا پرســید:«بــا ایــن شـرایط چــرا ما باید بریــم لبنان؟بذاریــد بمونیم و کمکتون کنیم!» حسین بوسه ای از ســر مهر پدری به پیشــانی ســارا زدو گفت:«اســلحۀ شما حنجره و قلم شماست. شما اومدین که حقیقت رو ببینید و سفیر این مردم ستم دیده بشید. من فکر میکنم ارزش این کار از دفاع از حرم کمتر نباشه.»
شــور و حــرارت حســین وقتــی داشــت بــه ایــن ســؤال جــواب مــیداد، بهطــور قابل ملاحظــهای کمکــم فروکــش کــرد امــا هرچــه از آن شــور کم میشــد به لحن پدرانه اش اضافه میشد:«ببین دخترم!این تکفیری ها رو دشمنای اسلام وانقلاب برای این درست کردن تا دوتا کار اساسی رو انجام بدن و به یه هدف خیلی مهم برای خودشون برسن، اولین کار این بود که چهرۀ اسلام رو توی دنیا زشت و خشن نشون بدن و کار بعدیشون هم هدر دادن نیرو و توان جهان اسلام توی یه درگیری داخلی بود تا بتونن امنیت خودشون علیالخصوص صهیونیست ها رو تأمین کنن.»
ادامه دارد...
نویسنده:حمیدحسام.
@sadrzadeh_ir