سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_یازدهم دانی نوشته که هفته ی اینده ,یک دوو همگانی مجارستان برگزار میشه....آخ جون چ
لقمه حلال
#قسمت_دوازدهم
سلام بابا
بابا:سلام بردخترگلم ,چی شده هنوز,این موقع شب بیداری؟مگه فردا مدرسه نداری عزیزدلم؟
من:باباجون,سال اخره,هی میپیچونیم,شده مثل دانشگاه,هروقت بیای,هروقت بری...
مامان:ژینوس توهمیشه این موقع خواب بودی هاا,حس ششمم بهم میگه این سرزدن اخرشبت به پاپی ومامی ,یه خواسته ای به دنبال خودش دارد.
دست انداختم گردن مامان ویه بوسه از لبش گرفتم وگفتم:اخ قربون مامان باهوش خودم بشم من ،راستش دانی پیام داده...
یکدفعه بابا مثل اینکه بهش برق وصل کنن سرش رابالا گرفت وگفت:دانی؟!!این دیگه کیه؟!! از کی تا حالا بایه پسردوست میشی هااا
مامان رو کردبه بابا وگفت:بابا جوش نیار،دوستای,واقعی ژینوس همه دخترن,این دانی یه پسره ی انگلیسی هست ,باهم تویک گروه هستن,اینترنتی,ازاین شبکه های مجازی,من درجریان هستم.....
بابا یه اهی کشید وسرش را تکون داد ومشغول کتابی که داشت میخوند شد ,اما مطمینم تمام حواسش,پیش حرفهای من ومامان بود.
مامان:خوب حالا این دانی چی گفته که باعث شده خواب از,سرت بپره.
من:مامان یه خبرخووووب,یک دوو همگانی تومجارستان برگزار میشه,قراره گروه ما هم شرکت کنه....نمیدونی چقد خوشحالم....منم گفتم که میام.
یکدفعه برای بار دوم بابا سریع سرش را گرفت,بالا وهیچی نگفت اما یه نگاه به مامان کرد که از,صدتا اولتیماتم بدتر بود.
مامان:چرا بدون اینکه ما را درجریان بذاری قول رفتن میدی هاا؟؟
من:مامااان,مگه قراره نرم؟؟یه دوو ساده است,دوروز هم بیشتر طول نمیکشه خوووب,مثل اونبار که رفتم کیش,تازه اونجا یک هفته شد ,اینجا که کمتره...
مامان:نمیدونم،باید فکر کنم,نمیباست پیش پیش قول,بدی.
من که کلا دپرس شده بودم بلند شدم تا برم اتاقم که بابا هم همراه من بلندشدوگفت:خوابت نیست ژینوس جان؟؟اخه میخوام دوتا حرف پدرودختری بزنیم.
شک نداشتم که بابا میخوادراجب همین دوو ومجارستان بامن صحبت کند,روم نشد بگم نه...بالبخندی دستم راگرفت باهم به طرف اتاق من رفتیم ومامان هم با نگاه کنجکاوش ,ردمان را دنبال میکرد.
ادامه دارد...