eitaa logo
سفیران ایثار
1.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
25 فایل
«﷽» بـاور کنید ؛ هرکس‌ بہ جـایی‌ رسید ، از مـُبارزھ با نفس‌ رسید امدنت اینجا اتفاقی نیست ای‌کاش‌!شھادت‌قسمت‌ما‌میشد @mahdi1105 👈 خــادم الــشـهـیـد کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🛍 هادی بعد از دورانی که در فلافل فروشی کار می کرد، با معرفی یکی از دوستانش راهی بازار شد. در حجره ی یکی از آهن فروشان پامنار کار را آغاز کرد. او در مدت کوتاهی توانایی خود را نشان داد صاحب کار او از هادی خیلی خوشش آمد. خیلی به او اعتماد پیدا کرد. هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که مسئول کارهای مالی شد. چک ها و حساب های مالی صاحب کار خودش را وصول می کرد. آنها آن قدر به هادی اعتماد داشتند که چک های سنگین و مبالغ بالا را در اختیار او قرار می دادند. کار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادی عصرها بعد از پایان کار سوار موتور خودش میشد و با موتور کار‌ می کرد. درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزینه ی زیادی نداشت. دستش توی جیب خودش بود و دیگر به کسی وابستگی مالی نداشت. یادم هست روح پاک هادی در همه جا خودش را نشان می داد. حتی وقتی با موتور مسافر کشی می کرد.دوستش می گفت: یک بار شاهد بودم که هادی شخصی را با موتور به میدان خراسان آورد. با اینکه با این شخص مبلغ کرایه را طی کرده بود، اما وقتی متوجه شد که او وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلکه موجودی داخل جیبش را به این شخص داد! از همان ایام بود که با درآمد خودش گره از مشکلات بسیاری از دوستان و آشنایان باز کرد. به بسیاری از رفقا قرض داده بود. بعضی ها پول او را پس میدادند و بعضی ها هم بعد از شهادت هادی ..... من از هادی چهار سال بزرگ تر بودم وقتی هادی حسابی در بازار جا باز کرد، من در سربازی بودم. دوران خدمت من که تمام شد هادی مرا به همان مغازه ای برد که خودش کار می کرد. من این گونه وارد بازار آهن شدم. 🦋همراهمون باشید😉 🆔 @safiran_isAr
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🛍 به صاحب کار خودش مرا معرفی کرد و گفت آقا مهدی برادر من است و در خدمت شما بعد ادامه داد: مهدی مثل هادی است، همان طور می توانید اعتماد داشته باشید. من هم دیگر پیش شما نیستم. باید به سربازی بروم.هادی مرا جای خود‌ش در بازار مشغول کرد کار را هم به من یاد داد و رفت برای خدمت. مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ی بسیجی فعال کم شد. فکر می کنم یک سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود. از آن دوران تنها خاطره ای که دارم بازداشت هادی بود هادی به خاطر درگیری در دوران خدمت با یکی از سربازان یک شب بازداشت شد.تا اینکه روز بعد فهمیدند حق با هادی بوده و آزاد شد.هادی در آنجا به خاطر امر به معروف با این شخص درگیر شده بود. چند بار به او تذکر داده بود که فلان گناه را انجام ندهد اما بی نتیجه بود. تا اینکه مجبور شد برخورد فیزیکی داشته باشد. بعد از پایان خدمت نیز مدتی در بازار آهن کار کرد. البته فعالیت هادی در بسیج و مسجد زیادتر از قبل شده بود. پی گیری کار برای شهدا و مبارزه با فتنه گران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصمیم گرفت کار در بازار را رها کند!صاحب کار ما خیلی از اخلاق و مرام و صداقت هادی خوشش می آمد. برای همین اصرار داشت به هر قیمتی هادی را پس از پایان خدمت نگه دارد. هادی اما تصمیم خودش را به صورت جدی گرفته بود. قصد داشت به سراغ علم برود میخواست از فرصت کوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد. 🦋همراهمون باشید😉 🆔 @safiran_isAr