eitaa logo
🌹وصیت شهدا🌹
89 دنبال‌کننده
1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
4 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ ..هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اندمرده مپنداربلكه زنده ‏اند..🌹سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹💐 https://eitaa.com/sahdah کپی:حلال #وصیت_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 🌷 « » در 30 تیرماه 1376 مصادف میلاد (ع) در شهرستان بردسیر در به دنیا آمد. او اولین و بزرگترین فرزند خانواده بود و با به دنیا آمدن او شور و شادی در خانواده برپا شد. در کودکی و بود و به خانواده و افراد احترام خاصی داشت، در سن 7 سالگی در دبستان بعثت مهمان شهر بردسیر به فرا گیری علم و دانش پرداخت و تا مقطع سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد و بعد از آن ترک تحصیل کرد. وی تمام وقت و انرژی خود را برای خدمت به و می گذاشت و همیشه مسائل و فرائض دینی و مشکلات خود را از امام جماعت می پرسید. در ایام و مجالس عزاداری سرور و سالار شهیدان (ع) و با سایر دوستان در مسجد و هیئت های مذهبی حضور و فعالیت چشمگیری داشت. بعد از اینکه گروهک تکبیری داعش قصد تخریب مقدسات اسلام و شیعیان را داشت همیشه به فکر این بود که باید کاری را انجام بدهد و پیگیر اوضاع و تحولات سوریه بود. دوستانش یکی پس از دیگری برای دفاع از (س) و حضرت رقیه عزم سوریه می شدند و او هم می خواست به جمع مدافعان حرم بپبوندد و از این قافله جا نماند. وقتی در مهمان شهر بردسیر شهدای مدافع حرم را تشییع می کردند، صادق به حالشان غبطه می خورد و می گفت ای کاش من هم بتوانم قدمی در این راه بردارم. پس از اصرار های فراوان بلاخره توانست اذن و اجازه پدر و مادر را بگیرد و در 15 فروردین 1395 با سایر دوستان عازم جبهه های مقاومت اسلامی شد و به جمع مدافعان حرم ورزمندگان لشکر پیوست. وی در پایان دوره ماموریت دفاع از حرم و هنگامی که قصد بازگشت به جمع خانواده را داشت در 14 خردادماه 1395 بر اثر یک حمله انتحاری دشمن به درجه رفیع رسید و پیکر مطهر این شهید والا مقام پس از گذشت هفت ماه در تاریخ 20/10/95 به زادگاهش بازگشت و در میان حزن و اندوه مردم و بردسیر در گلزار مطهر شهدای این شهر به خاک سپرده شد.🌷 ❤️ ❤️ 🌹وصیت شهدا🌹 https://eitaa.com/sahdah
‍ درود خدا بر مادران شهدا که زهراگونه جگرگوشه هایشان را فدای اعتلای اسلام و ایران کردند و عاشقانه ترین معامله عبد و معبود را برای همیشه بر تارک تاریخ ثبت کردند روز مادر بر مادران شهدا خصوصا مبارک فَبَلِّغْهُ مِنّاٰ تَحِیَّةً وَ سَلاٰماً... «أَللّٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌ٱلْفَرَج»
🌷 ا... در بیستم فروردین ماه سال 51 در در روستای سرکلاته خرابشهر دیده به جهان گشود. آقا علیرضا در اندک زمان حیات پرارزش خود فردی تلاشگر و مقید به مسائل بودند. ایشان با الگو قرار دادن (ع) و سرور و سالار شهیدان (ع) در زندگی خود، در مراسم های مذهبی بخصوص و و حضور درخشانی داشتند. از آنجا که ایشان فرزند چهارم از خانواده پنج نفره خود بود، همیشه از برادر کوچک خود مواقعی که مادر بزرگوارشان در بستر بیماری بودند یا برای کار کشاورزی بیرون می رفتند، مراقبت می کردند. علیرضا به مانند دیگر هم رزم های شهید خود، علاوه بر کار منزل و کمک به و از تحصیل غافل نشدند و توانستند تا مقطع راهنمایی به فراگیری علم و دانش بپردازند. علیرضا در همان دوران جنگ به فرمان بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) به عضویت نیروی مقاومت بسیج روستا در آمدند. نیروی بسیجی که در آن دوران حال و هوای دیگری داشت، زمانیکه جوانان روستا برای حضور در جبهه های حق علیه باطل از خانواده خود خداحافظی میکردند، در این میان از الله شهیدی بود به نام علیرضا الوندی با اینکه سنشان برابر قانون اقتضای حضور در را نمیداد ولی ایشان به خاطر عشق و علاقه ای که به دین اسلام و ملت خود داشتند. با دست کاری در تاریخ تولد شناسنامه اش به آرزوی خود برای حضور در دست یافتند.🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃 https://eitaa.co
🌷به مرخصی كه می‌آمد، می‌گفت:« ! اگه دوست داری من خوشحال باشم،  یه دونه نون بذار بیرون تا خشک بشه، اونو بهم بده بخورم!» با اینکه دلم به این کار راضی نبود، اما برای اینکه به خواسته محمدرضایم عمل کرده باشم، آن کاری را می کردم که گفته بود. روزی بالاخره طاقتم طاق شد و گفتم: «پسرم! عزیزم! مادر! من این همه غذا درست می کنم، تو نون خشک بخوری؟! آخه این چه کاریه! من دلم اذیت میشه با این کارت!» گفت: «ببین مادر! بچه ها تو خط در حالی که وسط و می جنگن، دارن نون خشک می خورن با چند قلپ آب گرم! من چطوری اینجا بشینم سر سفره و غذای گرم بخورم؟! من مگه از اون بچه ها بهتر و بالاترم؟ منم اینجا نون خشک می خورم که همیشه دلم کنار باشه!»  🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃