#نعمت_پنهان
-در دنیا خیلی سختی می کشی؟
-مریض می شوی؟
-بچه هایت مریض می شوند؟
-هزار مشکل برایت پیش می آید؟
-فقط بگو: الحمدلله رب العالمین
*چرا؟
-یعنی فقط نعمت هایی که با چشم می بینیم را باید شاکر باشیم؟
-این هم خودش یک نعمت است؟
*چطور؟
-یاد موقعی بیافتید که بچه شما کار اشتباهی می کند. چرا تنبیه ش می کنید؟
-آفرین. درست است، تا تکرار نکند تا برایش درس عبرت بشود.
-خدا خیلی دوستمان دارد. حتی از ما هم مهربان تر است.
-گاهی بیماری و مشکلات، تنبیه های خدا هستند تا هم متنبه شویم، هم عذاب گناهی را که انجام داده ایم در دنیا بکشیم و إن شاءالله در روز رستاخیز خیالمان بابت کارهای اشتباهی که کرده ایم راحت باشد.
-حالا موقع بیماری و مشکلات آه و ناله کنیم یا بگویم: الحمدلله رب العالمین؟
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ اَلدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أَرْحَمَهُ حَتَّى أَسْتَوْفِيَ مِنْهُ كُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسُقْمٍ فِي جَسَدِهِ وَ إِمَّا بِضِيقٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِخَوْفٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ شَدَّدْتُ عَلَيْهِ عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ عِزَّتِي وَ جَلاَلِي لاَ أُخْرِجُ عَبْداً مِنَ اَلدُّنْيَا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُعَذِّبَهُ حَتَّى أُوَفِّيَهُ كُلَّ حَسَنَةٍ عَمِلَهَا إِمَّا بِسَعَةٍ فِي رِزْقِهِ وَ إِمَّا بِصِحَّةٍ فِي جِسْمِهِ وَ إِمَّا بِأَمْنٍ فِي دُنْيَاهُ فَإِنْ بَقِيَتْ عَلَيْهِ بَقِيَّةٌ هَوَّنْتُ عَلَيْهِ بِهَا اَلْمَوْتَ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 444
امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا (صلّى الله عليه و آله) فرمود: خداى عز و جل فرمايد به عزت و جلالم سوگند من بندهاى را كه بخواهم رحمتش كنم از دنيا بيرون نبرم تا اينكه هر گناهى كرده است (عوضش را) يا بوسيلۀ بيمارى در تنش، يا بتنگى در روزيش، يا با ترس و هراس در دنيايش، و اگر باز هم چيزى بماند مرگ را بر او سخت كنم، و به عزت و جلالم سوگند بندهاى را كه بخواهم عذاب كنم از دنيا بيرون نبرم تا هر كار نيكى انجام داده (عوض كاملش) را باو بدهم: يا بفراخى در روزيش، و يا بسلامت در تنش، و يا بآسودگى خاطر در دنيايش، و اگر باز هم چيزى باقى ماند مرگ را بر او آسان كنم.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#روزگار_قدیم
#زمان_شاه
#برق_داشتید؟
🍁 مادر سیبی را پوست کند.چند برش داد. برشی را به پدر بزرگ تعارف کرد. پدر بزرگ دست مادر را پس زد. گفت:«عروس من که دندان ندارم.»
🍁 مادر جواب داد:«آقا جان، دندان ندارید. دندان مصنوعی که دارید. تازه سیب از دست عروس خوردن طعم دیگری دارد. بفرمایید.» این جملات را چنان با ناز و غمزه ادا کرد که پدر بزرگ نرم شد و سیب را گرفت. برشی را هم به مادر بزرگ تعارف کرد. مادر بزرگ زرنگی کرد و گفت:«ممنون عروس گلم، نیاورده ام که به خودمان بخورانی. قبل از اینکه میوه ها را بچینم و برایتان بیاورم خودم خورده ام بده پسرم بخورد.»
🍁 مادر خنده ای کرد. برش سیب را رو به پدر گرفت و گفت:«می گویند مادر پسر دوست است. آقا داشته باش.»
🍁 پدر تشکر کرد و برش سیب هنوز از سر چاقو جدا نشده، نیمی از راه قوای هاضمه را پیمود. مادر بقیه سیب را به بچه ها داد و سیب دیگری برداشت تا پوست بگیرد. بچه ها درون خیالشان سعی می کردند شهر زمان پدر بزرگ را تصور کنند؛ شهری خاکی، بدون ماشین، بدون آب لوله کشی. اما برای تصور کامل هنوز باید اطلاعات بیشتری از پدر بزرگ می گرفتند. برش های سیب را خورده و نخورده نگاه هایشان به طرف پدر بزرگ و مادر بزرگ چرخید. یکی از بچه ها دستش را به طرف لامپ وسط سقف نشانه رفت و پرسید:«زمان شما آب لوله کشی نداشته اید و از آنجا که گفتید بچه هایتان به خاطر نبود ذغال مردند، پس گاز هم نداشتید. یعنی برق هم نبود؟ بخاری برقی نداشتید؟»
🍁 مادر بزرگ چنان آهی کشید که غم بر محیط اتاق سایه افکند. گفت:«برق کجا بود. آنجا بالای سرت آن طاقچه را می بینی یک چراغ موشی رویش می گذاشتیم. الان نبین رنگش سفید است. آن موقع دیوارها کاه گلی بود و از بس چراغ بر سینه دیوار دوده بسته بود، از دیدن اتاق چشم سیاهی می رفت. این برای روشنایی اتاق بود. برای گرم شدن اوایل که فقط کرسی بود. چند سال بعد چراغ های نفتی آمد که هم رویش غذا می پختیم و هم اتاق را گرم می کرد. اوایل از بوی نفت تا صبح سرمان درد می گرفت و سرگیجه امانمان را می برید. اما جز تحمل چاره دیگری نداشتیم. بعد از مدتی به بویش عادت کردیم و آن هم جزئی از زندگیمان شد.»
🍁 کوچک ترین نوه وسط حرف های مادر بزرگ پرید و گفت:«شهر به بزرگی الان بود؟»
🍁 مادر با خشم چشم و ابرویی برایش رفت و گفت:«مادر بزرگ ناراحت شدند. چرا وسط حرفش پریدی؟»
🍁 مادر بزرگ لبخندی بر لبانش نشست و گفت:«اشکال ندارد. بچه است. بزرگ شود یاد می گیرد، چه کاری درست و نادرست است.»
🍁 پدر بزرگ مزاح پرانی اش گل کرد و گفت:«هنوز هِر را از نِر تشخیص نداده است.»
ادامه دارد...
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد
#بارالها
به تو پناه می برم از اینکه #ستمگری را یاری نماییم و یا #مظلومی را خوار شماریم یا آنچه حق ما نیست بطلبیم یا در علم (دین) ندانسته چیزی بگوییم.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_هشت_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#مجلس_گناه
با دوستش تماس گرفت. سلام و احوالپرسی کرد. از تاریخ امتحان پرسید. از رفتار استاد زمان تعیین تاریخ ناراحت شده بود. برای همین تاریخ در ذهنش نبود. می خواست از اخلاق بد استاد حرف بزند که دوستش گفت:«شرمنده کاری برایم پیش آمد. باید بروم.»
خداحافظی کرد. گوشی را زمین گذاشت. به رفتار دوستش اندیشید. فهمید نمی خواسته در #غیبت او شریک شود. لبخندی زد و گفت:«ای زرنگ.»
أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ:
لاَ يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَجْلِسَ مَجْلِساً يُعْصَى اَللَّهُ فِيهِ وَ لاَ يَقْدِرُ عَلَى تَغْيِيرِهِ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 374
امام صادق(عليه السّلام) فرمود: سزاوار نيست براى مؤمن در مجلسى نشيند كه خدا در آن نافرمانى مىشود و او هم نمىتواند آن را تغيير دهد.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#روزگار_قدیم
#پیشرفت_پزشکی
🍁 فرزند کوچک خانواده لبانش آویزان شد. به گمان اینکه پدر بزرگ به او توهین کرده است غم بر چهره اش نشست. پدر بزرگ لبخند بر لب گفت:«حالا چرا ناراحت شدی؟ حرف بدی نزدم. می دانی یعنی چه؟»
🍁 نوه بدون اینکه حرفی بزند با چشمانی سؤالی خیره به پدر بزرگ نگاه می کرد. پدر بزرگ گفت:«یعنی هنوز مدرسه نرفته ای تا هِرّ و نِرّ در بسم الله الرحمن الرحیم را یاد گرفته باشی.»
🍁 مادر به نیت تغییر فضای حاکم پرسید:«آن زمان ها دکتر بود؟»
🍁 مادر بزرگ جواب داد:«آره ننه، دکتر بود؛ اما ایرانی نبود. خوب تشخیص می دادند و درمان می کردند. ولی خوب بعضی درد و مرض ها را یا نمی توانستند تشخیص دهند یا دیر می فهمیدند. گاهی پیش می آمد که درست تشخیص نمی دادند مثل عمه بزرگ شما که مننژیت گرفت. پیش چند نفر بردمش آخر یکی از دکترها فهمید مشکلش چیست. آمپولی تجویز کرد. نمی دانم دیر فهمیده بود یا دارو اشتباه بود. آمپول را که به بچه ام زدیم؛ تشنج کرد تا او را به دکتر برسانیم، از دستم رفت.»
🍁 پدر بزرگ آهی کشید و گفت:«آن زمان که مثل الان علم پزشکی پیشرفت نکرده بود. با کوچکترین بیماری بچه ها می مردند. البته اکثر مردم بچه زیاد داشتند. بچه برایشان حکم سرمایه داشت. اگر یکی یا دو تایشان می مرد، خیلی ناراحت نمی شدند. زنان داخل خانه قالی می بافتند. بچه داری می کردند. یکی می مرد، پشت بندش بعدی را به دنیا می آوردند. اما الان بچه برای پدر و مادرها بیشتر حکم سربار را پیدا کرده است. آنقدر سرمایه زندگیشان را به پای یک بچه می ریزند که دیگر جرأت آوردن بعدی را ندارند. یعنی می گویند از پس هزینه اش بر نمی آییم. سربار پروری می کنند.»
🍁 عروس نگاهی به او انداخت و گفت:«آقاجان، همه را با یک چوب راندید. ما را هم با آن ها جمع بستید.»
🍁 پدر بزرگ دستی روی پشت گردنش کشید و گفت:«دروغ گفتم عروس؟ حالا پدر و مادر به کنار، آیا مملکت برای پیش رفت به نیروی جوان نیاز ندارد؟ وقتی همه پیر و مریض باشند چه کسی باید از آنها مراقبت کند؟ وقتی همه مردم یک یا حداکثر دو فرزند دارند آیا خاله و عمه و عمو و دایی معنا پیدا می کند؟ بچه ها هم لوس و پر توقع خواهند شد این جوانان چطور می خواهند مملکت را بسازند؟»
🍁 پدر نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گفت:«خوب، به اندازه کافی مادر و پدرم را با سؤال هایتان خسته کردید. بلند شویم برویم تا عزیز و آقاجان نفس راحتی بکشند و استراحت کنند.»
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
🌹#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#بارالها
گناهم را ببخش، دلم را از ترس ایمنی ده، حاجتم را روا کن و خواستم را برآور؛ زیرا تو به هر چیز توانایی و اینها برایت آسان است؛
ای پروردگار جهانیان دعایم را اجابت کن.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
#قسمتی_از_مناجات_دوازده_صحیفه_سجادیه
#آرامش
#مناجات
@sahel_aramesh
#صله_رحم
#احترام_والدین
#نیکی_کردن
-از حال اقوامت خبر نداری؟
-دستت به دهنت میرسد و به فامیل نیازمندت کمک نمی کنی؟
-به جای اینکه حال فامیل هایت را بپرسی حالشان را می گیری؟
-با نافرمانی از پدر و مادرت آزارشان میدهی؟
-دستت به کار خیر نمی رود؟
پس باید منتظر مرگ زود رس، خانه خرابی و نابودی باشی.
إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ كَانَ أَبِي عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ:
نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ اَلذُّنُوبِ اَلَّتِي تُعَجِّلُ اَلْفَنَاءَ وَ تُقَرِّبُ اَلْآجَالَ وَ تُخْلِي اَلدِّيَارَ وَ هِيَ قَطِيعَةُ اَلرَّحِمِ وَ اَلْعُقُوقُ وَ تَرْكُ اَلْبِرِّ .
الکافي , جلد 2 , صفحه 448
اسحاق بن عمار گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام كه مىفرمود: هميشه پدرم مىفرمود: پناه مىبريم بخدا از گناهانى كه در نابودى شتاب كنند و مرگها را نزديك سازند و خانهها را ويران كنند و آنها: قطع رحم، و آزردن و نافرمانى پدر و مادر، و واگذاردن احسان و نيكى است.
#از_معصوم_بیاموزیم
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh
#آخرین_روز
پاکت نامه ای به دستش رسید. رنگ و بوی کاغذش مثل کاغذهای عادی نبود. با کنجکاوی آن را باز کرد. روی کاغذ داخل آن نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
تا امروز هر طور دوست داشتی، دلت خواست و هوای نفست امر کرد، زندگی کردی.
امروز آخرین روز عمرت است.
فقط امروز مهلت داری تا آنگونه که خدا می خواست و در طول عمرت چگونگی اش را برایت بارها از زبان فرستادگانش بیان کرده است، زندگی کنی.
آن روز را متفاوت زندگی کرد. همانطور که خدا می خواست. از زندگی اش در آن روز به اندازه تمام عمرش لذت برد.
#داستانک
#آرامش
#صدف
@sahel_aramesh