eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
شروع رمان سه دقیقه در قیامت رمان شماره ۱۰
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ 📚 پسری بودم ڪه در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد ڪردمــ و در پایگاه بسیج یڪی از مساجد شہر فعالیت داشتمــ. در دوران مدرسه و سالهای پایانے دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سالهای آخر دفاع مقدس با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجامــ توانستمــ برای مدتے ڪوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلامــ و فضای معنوی جبہه را تجربه ڪنمــ. راستی من در آن زمان در یڪی از شہرستانہای ڪوچڪ استان اصفہان زندگی مے‌ڪردم . دوران جبهه و جهاد خیلے زود برای من تمامــ شد و حسرتـــ شہادت بر دل من ماند.😢 امــا از آن روز تمـــامـ تلاش خود را در راه ڪسب معنویتــ انجام می‌دادمــ. می‌دانستم ڪه شہدا قبل از جہاد اصغر، در جہاد اکبر مؤفق بودند ،لذا در نوجوانے تمامــ همتــ من این بود ڪه گناه نڪنمــ. وقتے به مسجد می‌رفتم سرمــ پایین بود ڪه نگاهمـ با نامحرمــ برخورد نداشته باشد.😔 یڪ شبــ با خدا خلوتــ ڪردم و خیلی گریه ڪردمــ. در همان حال و هوای هفده‌سالگی از خدا خواستمــ تا من آلوده به این دنیا و زشتی‌ها و گناهان نشومــ. بعد با التماس از خدا خواستمـ تا مرگمــ را زودتر برساند. گفتمــ من نمے‌خواهم باطن آلوده داشته باشمــ. من می‌ترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شومــ و عاقبتــ خود را تباه کنم. لذا به حضرتــ عزرائیل التماس مے‌کردمــ که زودتر به سراغمــ بیاید! چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری ڪردیمــ تا یڪ ڪاروان مشہد برای اهالی محل و خانواده‌های شہدا راه‌اندازی ڪنیم. با سختیهای فراوان ڪارهای این سفر را انجام دادمــ و قرار شد قبل از ظہر پنجشنبه ڪاروان ما حرڪتــ ڪند. روز چہارشنبه با خستگی زیاد به خانه آمدم. قبل از خواب دوباره به یاد حضرتــ عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم ......😱 ✋ •√ •√ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ البته آن زمان سن من کمــ بود و فڪر مےڪردمـ ڪار‌ خوبے ‌مےکنمـ. نمیدانستم ڪه اهل‌بیتِ (علیه‌السلام) ما هیچ گاه چنین دعایی نڪرده‌اند. آنہا دنیا را پلے برای رسیدن به مقامات عالیه مےدانستند. خسته بودمــ و سریع خوابمــ برد😴 نیمه های شبــ بیدار شدمــ و نماز شبــ خواندمـ. و خوابیدمــ. بلافاصله دیدمـ جوانی بسیار زیبا بالاے سرمـ ایستاده ، از هیبت و زیبایے او از جا بلند شدمـ و ایستادمـ . با ادبــ سلامـ ڪردم☺️ ایشان فرمود: "با من چکار داری؟؟ چرا اینقدر طلبــ مرڱ می‌ڪنی؟ هنوز نوبتــ شما نرسیده." فہمیدمـ ایشان حضرتــ عزرائیل است. ترسیده بودمـ اما با خود گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوستــ داشتنے است چرا مردمـ از او می‌ترسند؟🤔 مےخواستند بروند ڪه با التماس جلو رفتمـ و خواهش ڪردمـ مرا ببرند. التماس‌های من بےفایده بود با اشاره حضرت عزرائیل برگشتمـ به سرجایمـ و گویی محڪــم به زمین خوردمــ!😓 در همان عالمـ خوابــ به ساعتم نگاه کردم. رأس ساعتـ ۱۲ ظہر بود و هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدتــ درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدمــ. نیمه شبــ بود. مےخواستمـ بلند شومـ اما نیمه چپــ بدن من شدیدا درد مے کرد.🤕 خوابــ از چشمانمــ رفت. این چه رؤیایی بود؟؟؟ 🤔 واقعـــاً من حضرت عزرائیل را دیدمــ؟؟؟ ایشان چه قدر زیبا بود؟؟......🤗 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ روز بعد از صبح دنبال ڪار سفر مشہد بودمــ. همه سوار اتوبوس بودن ڪه متوجه شدمـ رفقای من حڪم سفر را سپاه شہرستان نگرفته اند. سریع موتور پایگاه را روشن ڪردمــ و با سرعتــ به سمتــ سپاه رفتمــ 🏍🏍 در مسیر برگشتـ راننده پیڪان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد ڪرد. حادثه آنقدر شدید بود ڪه من پرت شدم روی کاپوت وسقف ماشین و پشت پیڪان روی زمین افتادم 🤕🤒 نیمه چپــ بدنمــ به شدتــ درد مےکرد راننده پیڪان پیاده شد و بدنش مثل بید مےلرزید‌. فڪر مےکرد حتما مُرده ام ...... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ یڪ لحظہ با خودمـ گفتمـ : پس جناب عزرائیل به سراغ ما همـ آمدد.☺️ آنقدر تصادفــ شدید بود ڪه فڪر ڪردم الان روح از بدنمـ خارج مےشود ، به ساعت مچے روی دستمـ نگاه ڪردم. ساعتـ دقیقا ۱۲ ظهر بود . نیمه چپ بدنمـ خیلی درد مےڪرد.😣 یڪباره یاد خواب دیشبمـ افتادمـ. با خودمـ گفتمـ: " این تعبیر خوابــ دیشبــ من استــ. من سالمـ مےمانمـ . حضرت عزرائیل گفتــ وقت رفتنمـ نرسیده. زائران امامـ رضا (علیہ السلامـ )منتظرند. باید سریع بروم. " از جا بلند شدمـ. راننده پیڪان گفت : شما سالمے؟؟!!🤔 گفتمـ: بله . موتور را از جلوی پیکان بلند ڪردمـ و روشنش ڪردمـ.🏍 🏍 با اینڪه خیلے درد داشتمــ به سمتـ مسجد حرکتـ ڪردمـ ....... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ راننده پیڪان داد زد آهای، مطمئنے سالمے؟؟🗣 بعد با ماشین دنبال من آمد، او فڪر می ڪرد هر لحظه ممڪن استــ ڪه من زمین بخورمـ . کاروان زائران مشہد حرڪت ڪردند . درد آن تصادف و ڪوفتگی عضلات من تا دو هفته ادامه داشتــ.🤕😖 بعد از آن فہمیدمـ ڪه تا در دنیا فرصتـ هستـ باید برای رضای خــدا ڪار انجامـ دهمـ و دیگر حرفے از مرگ نزنمـ هر زمان صلاح باشد خودشان به سراغمان خواهند آمد✋ اما همیشه دعا مےڪردمـ مرگ ما با شهادت باشد . در آن ایام تلاش بسیاری ڪردمـ تا مانند برخی رفقایمـ وارد تشکیلات سپاه پاسدارن شومـ. اعتقاد داشتم ڪه لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانے امامــ غایب از نظر است.💚 تلاشهای من بعد از مدتے محقق شد و پس از دوره‌های آموزشی، در اوایل دهه هفتاد وارد مجموعه سپاه شدمــ. این را همـ اضافه ڪنم ڪه من از نظر دوستان و همڪارانمــ، یک شخصیتــ شوخ ولی پرکار دارم . یعنی سعے مےڪنم کاری ڪه به من واگذار شده را درستــ انجامـ دهمـ اما همه رفقا مےدانند ڪه حسابے اهل شوخی و بگو بخند و سرِ ڪار گذاشتن و..... هستمــ🤪 رفقا مےگفتند ڪه هیچ ڪس از همنشینے با من خسته نمےشود . ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ .
هر‌گاه‌دلِ‌شما‌شکست‌دعا‌کنید زیرا‌تا‌دل‌خالص‌نگردد‌نمیشکند -امام‌‌صادق‌‌علیه‌السلام
گفت‌بسیجی‌های‌امام‌خمینی‌ وخامنه‌ای‌رابرای‌حل‌مشکلات‌ سخت‌آفریدند..!🌱
✨ تو‌سنگر‌بودیم.. یھ‌مشتۍ‌گفت‌: ‹دلم‌شڪستہ!› نـٰاامید‌شُـدم... ڪہ‌چـرا‌خُـدا‌عـٰاشقم‌نمیشہ‌! چرا‌خریداریم‌نمیڪنہ؟! یھ‌چیزۍ‌یـٰادم‌اومد؛ گفتم‌ڪہ‌ببین‌هم‌سنگرۍ! نـٰاامیـد‌نبـٰاش... خُـدامون‌میگہ: اِ‌نّاعِنـدَ‌المُنڪسِـره‌قُـلوبُھُم! مـن‌همـدم‌قلبـٰاۍشڪستہ‌ام روز‌بعدش‌بـٰا‌بیسیم‌چۍ‌اعلام‌ڪردن‌ آسمانۍشدھ!(:
+مثلـٰاشھیدشے؛ رفیقات‌اینجور؎برات‌گریه‌ڪنن ..🚶‍♂💔
هولمعشوق:)❤️🌱
سلام سلام رفقا...!!!
احوالتون چطوره؟ خوبید الحمدالله؟!
چخبرااا؟؟
امتحانا تموم شده یانه؟!
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
ولی حال من برعکس این بعد امتحانات یجور دیگه بود...😂 گفتم بفرستم شاید حال شما این بود😅
مام بریم ی سر حرم خانوم معصومه(س)... دعای گوی همتونم🤲 التماس دعا...
یازهرای علی❤️
آقا روز جمعه ای صلوات فراوون یادتون نرهااا راستی امروزبعد ازظهرهم ،امام زمان پروندمونو میبینن میگن یکی از دلایل دلگیر بودنه غروب جمعه همینه همینکه امام زمان اعمالمونو میبینن و ناراحت میشن و دل ماهم به دنبالش میگیره😞 اِن شاالله که امروز دلیله خوشحالیشون میشیم نه برعکس😊❤️