⇜[ #به_وقت_رمان😍📚 ]⇝
﷽؛
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمتـ_دوم
#گذر_ایام
البته آن زمان سن من کمــ بود و فڪر مےڪردمـ ڪار خوبے مےکنمـ. نمیدانستم ڪه اهلبیتِ (علیهالسلام) ما هیچ گاه چنین دعایی نڪردهاند. آنہا دنیا را پلے برای رسیدن به مقامات عالیه مےدانستند.
خسته بودمــ و سریع خوابمــ برد😴
نیمه های شبــ بیدار شدمــ و نماز شبــ خواندمـ. و خوابیدمــ.
بلافاصله دیدمـ جوانی بسیار زیبا بالاے
سرمـ ایستاده ، از هیبت و زیبایے او از جا بلند شدمـ و ایستادمـ . با ادبــ سلامـ ڪردم☺️
ایشان فرمود: "با من چکار داری؟؟ چرا اینقدر طلبــ مرڱ میڪنی؟ هنوز نوبتــ شما نرسیده." فہمیدمـ ایشان حضرتــ عزرائیل است. ترسیده بودمـ اما با خود گفتم اگر ایشان اینقدر زیبا و دوستــ داشتنے است چرا مردمـ از او میترسند؟🤔
مےخواستند بروند ڪه با التماس جلو رفتمـ و خواهش ڪردمـ مرا ببرند. التماسهای من بےفایده بود با اشاره حضرت عزرائیل برگشتمـ به سرجایمـ و
گویی محڪــم به زمین خوردمــ!😓
در همان عالمـ خوابــ به ساعتم نگاه کردم. رأس ساعتـ ۱۲ ظہر بود و هوا هم روشن بود! موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدتــ درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدمــ.
نیمه شبــ بود. مےخواستمـ بلند شومـ اما نیمه چپــ بدن من شدیدا درد مے کرد.🤕
خوابــ از چشمانمــ رفت. این چه رؤیایی بود؟؟؟ 🤔
واقعـــاً من حضرت عزرائیل را دیدمــ؟؟؟ ایشان چه قدر زیبا بود؟؟......🤗
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
😌👌.•░از ڪسےڪه ڪتاب نمےخونه بترس
از اونےڪه فڪر میڪنه
خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ
🌿هوالمحبوب
🌿 #داستان_غروب_شلمچه
🌿به روایت #شهیدطاهاایمانی
🌿 #قسمت_دوم
🌿تا لحظه مرگ
تو با خودت چی فکر کردی که اومدی به زیباترین دختر دانشگاه که خیلی ها آرزو دارن فقط جواب سلام شون رو بدم؛ پیشنهاد میدی؟
من با پسرهایی که قدشون زیر 190 باشه و هیکل و تیپ و قیافه شون کمتر از تاپ ترین مدل های روز باشه اصلا حرف هم نمیزنم چه برسه...
از شدت عصبانیت نمی تونستم یه جا بایستم
دو قدم می رفتم جلو، دو قدم برمی گشتم طرفش...
اون وقت تو ... تو پسره سیاه لاغر مردنی که به زور به 185 میرسی اومدی به من پیشنهاد میدی؟
به من میگه خرجت رو میدم
تو غلط می کنی
فکر کردی کی هستی؟
مگه من گدام؟ یه نگاه به لباس های مارکدار من بنداز یه لنگ کفش من از کل هیکل تو بیشتر می ارزه...
و در حالی که زیر لب غرغر می کردم و از عصبانیت سرخ شده بودم ازش دور شدم... دوست هام دورم رو گرفتن و با هیجان ازم در مورد ماجرا می پرسیدن!
با عصبانیت و آب و تاب هر چه تمام تر داستان رو تعریف کردم...
هنوز آروم نشده بودم که مندلی با حالت خاصی گفت: اوه فکر کردم چی شده؟ بیچاره چیز بدی نگفته. کاملا مودبانه ازت خواستگاری کرده و شرایطی هم که گذاشته عالی بوده!! تو به خاطر زیبایی و ثروتت زیادی مغروری...
خدای من!
باورم نمی شد دوست چند ساله ام داشت این حرف ها رو می زد
با عصبانیت کیفم رو برداشتم و گفتم: اگر اینقدر فوق العاده است خودت باهاش ازدواج کن
بعد هم باهاش برو ایران، شتر سواری!
اومدم برم که گفت: مطمئنی پشیمون نمیشی؟
.
باورم نمی شد واقعا داشت به ازدواج با اون فکر می کرد؟! داد زدم: تا لحظه مرگ و از اونجا زدم بیرون...
🌿ادامه دارد...
💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#بهار_هامون
#قسمت_دوم
منکر این قضیه نمیشم که محیط سنگین اون شب حالمو بد کرده بود و روم تأثیر گذاشته
بود.... و تأثیرش اونقدر بود که من بیخیال اون همه حوریه بشم...!!!
از دست خودم حرص خوردم، چرا باید امشبمو خراب میکردم؟؟؟
با دیدن دختری که چادر مشکی پوشیده بود و توی اون سرما به خودش میلرزید وسوسه
شدم.......
تجربه ی یه دختر چادری، میتونه جالب باشه....!
تجربه ای که تا حالا نداشتم و حتی بهش فکر هم نکرده بودم...
اصلا زیر چادرش چه شکلیه؟؟؟
یعنی به اندازه ی بقیهی دخترا جذابیت داره؟؟؟؟
اصلا اینام ناز و کرشمه بلدن؟؟؟؟
یا فقط بلدن یه پارچه سیاه بندازن روی سرشون و باهاش صورتشونو بپوشونن؟؟؟
اصلا اینا واسه ظاهرشون خرجی هم میکنن؟؟؟
مثلا لوازم آرایش و لاک میدونن چیه؟؟؟؟
اپیالسیون و مانکیو چطور؟؟؟
اینام کیف و کفش مارک دستشون میگیرن یا از دیوار مهربانی لباس بر میدارن؟؟؟!!!!
پوزخند زدم....
همینطور که انگشت اشارمو روی لب هام میکشیدم با خودم فکر کردم
امشب یه تجربه ی متفاوت.....!!!!
بستن دکمه های پالتوی مشکی رنگم حتما قرمزی لباسمو میپوشوند....
انگارخدا باهام یار بود که اون شب ماشینم خراب بود و با پارس سفیدم راهی خیابون شدم.....!!!!
این روزا با پارس هم مسافر کشی میکنن اما با یه مرسدس بنز آخرین مدل، محاله....
اون دیگه تاکسی مرسی میشه که دختر چادری هام حاضر نیستن سوارش بشن، البته دختر
چادری های حقیقی....!!!!
بوق زدم و جلوی پاش ایستادم، چند لحظه با تردید نگاهم کرد...
اما بعد از چند ثانیه انگار باور کرد که مسافر کشم....!!!!!!!
در عقبو باز کرد و نشست....
دونه های سفید رنگ برف چادر مشکیشو خیس و سفید کرده بودن...
شاید به خاطر همین سرما و نبودن تاکسی بود که نشست توی ماشین من...
همینطور که چادرشو محکم تر از قبل میگرفت با صدای ظریفش گفت:
- ایستگاه مترو پیاده میشم....
از توی آیینه نگاه گذرایی به صورت سفید و گل انداخته از سرماش انداختم....
بی حرف سیگارمو گوشهی لبم گذاشتم و حرکت کردم....
سیگاری که همه رو برای نکشیدنش نصیحت میکردم اما...
میدونستم چه ضرری داره و چه بلایی سر قلب و ریم میاره اما آرزویی نداشتم...
اصلا کسی رو نداشتم که به خوام به خاطر ش دست ازش بردارم و طولانی تر عمر کنم...!!
توی فکر بودم...هیچ وقت آزاری نرسونده بودن بهم این مردم با عقاید خاصشون، درست همون طور که من
کاری بهشون نداشتم...!!!
شاید بزرگترین اذیتشون برای من، همین ترافیک و شلوغی و تکیه ها بود، همین....!!!!
حالا درست بود آزار رسوندن به این دختر به خاطر اینکه حرصم از خراب شدن شبم دراومده؟؟
درست و غلطیشو نمیدونستم اما میدونستم مسیر من با اون، جایی جز خونه ی آماده ی مهمونم
نیست....!!!
با دیدن ایستگاه مترو فهمیدم که خودشو برای پیاده شدن آماده میکنه....
با تغییر مسیر ناگهانی و سرعت زیادم که توی فرعی انداخته بودم صدای لرزونشو شنیدم....
دختر: پیاده میشم....
دنده رو عوض کردم و تند تر از قبل روندم....بیخیال پاک کردن دونه ی اشکش گفت
دختر: آقا نگه دار.... نگه دار.... توروخدا.... نگه دار....
خوشحال بودم که تا رسیدن به خونه راه زیادی نبود، ریموت درو زدم و رفتم داخل حیاط.....
به هق هق افتاده بود، حتی وقتی پیاده شدم صدای التماس کردنشو میشنیدم...
بی توجه بهش در ماشینو باز کردم و کشیدمش پایین....
انگار پاهاش از ترس سست شده بودن که تکیه به ماشین زد و روی زمین سفید شده از برف
دست نخورده نشست....
فکر میکرد التماس کردن گره از کارش باز میکنه، اما من بی توجه پشت خودم
میکشوندمش....
روی کاناپه ی خونه انداختمش و رفتم توی آشپزخونه....
حوصله ی گریه و زاریشو نداشتم، آخه
سابقه نداشت کسی واسم ناز بیاره چه برسه به زجه و التماس که ولش کنم.....!!!!!
حتی حوصله ی یه کلمه حرف زدن نداشتم، انگاری خودمم نمیدونستم چه بلایی سرم اومده.....
دست زیر چونه گذاشتم و به صورت رنگ پریدش نگاه کردم...
مثل دونه های برفی همون شب میبارید و میبارید....
دختر: به حرمت شب تاسوعا، به حرمت امام حسین بذار برم....
به خاطر آقا بذار برم....
مدام قسمم میداد به آقا....!!!!!
پوزخند زدم و با خودم فکر کردم، آقا کیه که بخوام به خاطرش از خواستم بگذرم؟؟!!!