eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
دلش چنین می‌خواست، اما کو جرأت؟ این است آدمیزاد، دست کم دو گونه زندگانی می‌کند! یکی آن که هست و دیگر
آںٖچہ‌امࢪوز‌گذشٺ↻ ݪف‌ندھ‌بمونۍقشنگ‌ټࢪھ شࢪمندھ‌خستتون ڪࢪدیمツ فࢪدا‌باڪݪۍ‌فعاݪیټ‌بࢪمیگࢪدیم ۅضۆیادټۅں‌نࢪھ🖇 اݪتماس‌دعاۍ‌شہادت✋🏻 شݕݓۅن مہدۅ؎🖤‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
چندتا چیز رو قبل از خواب یادت نره🤍🌚 1``قرائت دعای فرج حتما بخونش تا هرشب امام زمان حواسش بهت باشه 2``وضو یادت نره"به تعداد هر نفسی که میکشی خدا برات ثواب مینویسه 3``بسم الله ۲۱ یادت نره "به تعداد هر نفسی که میکشی ملائکه برای ۱ کار خیر توی دفترچه اعمالت مینویسن 4``۴ بار سوره توحید را بخوان 5``زیارت عاشورا یادت نره "نگاه امام حسین کنارته 6``یادت نره برای خودت و بقیه دعا کنی 7``۱۰ بار دعا برای شفا مریضان 8``ایه الکرسی یادت نره"محافظت میشه ازت 7``سوره ی تکاثر رو فراموش نکن! از بین بردن عذاب قبر): شبتون امام حسینی🪐✨
فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم لبنانی علا حسن نجمه🕊 🌹خواهر عزیزم ✨هرگاه خواستی از خارج شوی و لباس اجنبی را بپوشی به یاد آور که اشک امام زمانت را جاری میکنی به خون های پاکی که ریخته شد برای حفظ این وصیت خیانت میکنی ✨به یاد آر که غرب را در تهاجم فرهنگی اش یاری میکنی و فساد را منتشر میکنی و توجه جوانی که صبح و شب سعی کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنی ✨به یاد آر حجابی که بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمی حفظ کند تغییر میدهی ... ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@sajad110j
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل‌یک‌نرگس‌طوفان‌زده‌از‌بارش‌برف سخت‌محتاج‌به‌گرمای‌پر‌و‌بال‌توام...🤍(:" 🤲🏼♥️ @sajad110j
من‌خورده‌ام‌زمین‌که زمین‌خورده‌ات‌شوم... نوڪربدونِ‌اذنِ‌شما _پا،نمیشود💔! @sajad110j
مثل‌یک‌نرگس‌طوفان‌زده‌از‌بارش‌برف سخت‌محتاج‌به‌گرمای‌پر‌و‌بال‌توام...🤍(:" 🤲🏼♥️ @sajad110j
من‌خورده‌ام‌زمین‌که زمین‌خورده‌ات‌شوم... نوڪربدونِ‌اذنِ‌شما _پا،نمیشود💔! @sajad110j
شهید ابراهیم هادی یــار را عــاشــق شــوی آخــر شهیــدت مــی کنــد یا ایها الرفیق .....! @sajad110j
[ کاری کن ای شهید بعضی وقت ها نمیدانم؛ در گرد و غبار این دنیا چه کنم.💔🕊 مرا جدا کن از زمین، دستم را بگیر... میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم... :)🌱🌥 ] ♥️📿 @sajad110j
_خودم رو کنترل کردم و به زور شام رو خوردم و جمع کردم و زود رفتم اتاقم روی تختم دراز کشیدم که مهدی در رو زد مهدی:یه خبر خووب _چه خبر خوبی ،مهدی خوابم میاد ها برو گمشو بیرون مهدی:چرا آدم رو میخوری اصلا نمیخوام بگم فردا که خودم تنهایی رفتم میفهمی _زود از تختم بلند شدم و مهدی لوس نشو دیگه چیه؟ _خوب باشه میگم فردا ظهر راه بیافتیم زهرا:واقعا خوب اینو بگو دیگه زودتر مهدی:آخه اجازه میدی آدم حرف بزنه از وقای اومدم داری آدم و میخوری اتفاقی افتاده؟ _نه فقط اون شماره ناشناس زنگ زده بود احساس کردم از صداش سجاده انگار برگشته ایران دوباره کارهای بی معنیش رو شروع کرده مهدی:غلط کرده نمیزارم این سدی گولت بزنه نمیزارم زهرا _خوب باشه آروم باش حالت که اتفاقی نیافتاده ماهم داریم چند روزی میریم الان هم برو بخواب صبح باید زود بلند شیم مهدی:باشه ساعتت رو کوک کن ،شبت بخیر باشه _باشه توهم کوک کن شب توهم بخیر، روی تختم دراز کشیدم به سفری که در پیش داشتیم فکر میکردم خیلی ذوق داشتم چون داشتم بعد از سال ها میرفتم حرم آقا و کلی خوشحال بودم به همین ها فکر میکردم که خوابم برد مامان:مهدی مهدی کجایی بلند شو دیکه دیر میشه ها ساعت ۱۰ صبح، زهرا بلند شو مادر زهرا:با صدای مامان از خواب بیدار شدم زود موهام رو شونه زدم و دست و آبی به صورتم زدم اومدم پایین پیش مامان مامان:اون برادر خاب آلوده ات هم بیدار میکردی لنگ ظهر شد _با حرف مامان خندم گرفتم و گفتم:زنش بدید درست میشه مهدی:دارم می‌شنوم چی میگی ها انگار از من خسته شوی کاش تو زودتر بری شوهر از دست تو یکی راحت شیم چقدر بابا لوس کرده _باشه حالت چه یه نفس هم حرف می زنی ، شتر در خواب بیند پنبه دانه آقا مهدی مهدی:خیلی پررو شدی ها برو آماده شو زودتر مامان:عههه الان بچه شدید انگار اونجا از اید رفتار ها نشون ندید ها فکر میکنن تربیت یاد نگرفتید ابن ادا ها میشه در میارید زهرا:چشم به این شازده تون بگید ، بعد از کلی کلنجار رفتن با مهدی نشستیم صبحونه خوردیم که یواش یواش بریم ترمینال ساعت ۲ باید حرکت میکردیم مهدی:زود باش پاشو برو چمدون ات رو بیار که راه بی افتیم _باشه ، از پشت میز بلند شدم و از راهرو رفتم به سمت اتاقم زود از کمد شلوار لی دمپا و با مانتو قهوه ای برداشتم و روسری ام رو لبنانی بستم و چادرم رو برداشتم و رفتم پایین مامان:مواظب خودتون باشید وقتی راه می افتیو به من یه زنگی بزنید نگرانم نکنید ها مواظب هم باشید زهرا :چشم مامان جان مواظب خودت باش خدانگهدار مامان:خدا پشت و پناه تون مهدی:خدانگهدار _سوار ماشین مهدی شدیم که بریم ترمینال نرگس و محمد هم خودشون می اومدن خیلی خوشحال بودم که میرفتم حرم امام قشنگم چهل دقیقه ای رسیدیم ترمینال که نرگس و محمد هم رسیده بودن نرگس:سلام زی زی خوبی ،سلام آقا مهدی زهرا:سلام نرگس چطوری بیا بریم بشینیم مهدی ما میریم اون طرف مهدی:نه زهرا نرو الان اتوبوس میاد میرید یه لحظه نمیتونیم پیداتون کنیم زهرا:باشه یکم باهم درباره سفر صبحت کردیم که اتوبوس اومد چمدون هارو دادم به مهدی که بزاره تو بار بر از روی بلیط صندلی مون رو تشخیص دادم نشستیم من جلوی محمد نشسته بودم و مهدی هم کنارم محمد:زهرا خانوم مهدی رو ندیدید کجا رفت؟ زهرا:نه الان بهش زنگ میزنم گف میرم آب بگیرم بیام مهدی:زهرا کجا نشستی ، آها پیدات کردم _همینجا بیا ، اتوبوس راه افتاد و رفتیم اول به سمت مشهد که گوشیم زنگ خورد دیدم شماره سجاده کل بدنم سرد شده بود یاد اتفاق هایی که باهام کرد افتادم ادامه دارد ...... نویسنده:آیسان بانو کپی:با ذکر نویسنده حلاله
گذشته: ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ _صبح زود با صدای ساعت از گوشیم بلند شدم و زود لباس مدرسه هامو پوشیدم و چتری هامو مرتب کردم و از مقنعه گذاشتم بیرون و یکم هم بالم لب به لبم زدم و رفتم پایین مامان:زهرا بیا یه لقمه یه چیز بخور ضعف میکنی _مامان چند بار بگم من زهرا نیستم من و مهسا صدا بزنید از این اسم بدم میاد مامان: این حرف رو نزن چتری هاتو بزار تو زشته _زشت نیست همه آلان اینجوری می‌گردن دوست دارم چتری هامو بزارم بیرون موهای خودم به خودم مربوطه من رفتم مامان: وایسا حداقل یه لقمه بخور برو مواظب خودت باش ، من که حریف تو یکی نمیشم _خداحافظ ، کفش هامو پوشیدم و سوار سرویس شدم نرگس:چه طوری زی زی امتحان رو خوندی ؟؟ _به من نگو زی زی من مهسام چقدر بگم ، همه میگفتن درس های دوازدهم سخته ولی من باور نمیکردم آره کمی خوندم خو بلدم نرگس:ببین من و تو اسم به این زیبایی داره زهرا ، اسم حضرت فاطمه هست میدونی جقدر اسمت زیباست عزیزدلم _برای من فلسفه نباف توهم مثل مامانم حرف می زنی من خر باش که با کی رفیق شدم .. نرگس:باشه هرجور راحتی. _ تا نوریه با نرگس حرف نزدم گوشیم رو از کیفم در آوردم که به سجاد پیام بدم این روزها خیلی دلتنگش میشدم چند مدت بود ندیده بودم . _سلام سجاد من خوبی دلم برات کلی تنگ شده بیا امروز ببینمت ، جند لحظه گذشت که جوابم رو داد کلی ذوق زده شدم سجاد:سلام عزیزم منم دلم برات خیلی تنگ شده میام خیابون مدرسه ات در اومدنی بیا اونجا بعد بریم بیرون _باشه نیا جلو مدرسه یه لحظه کادر مدرسه میبینه حوصله کل کل با اونارو ندارم سجاد:چشم عزیزدلم مواظب خودت باش _چشم توام مواظب خودت باش خدانگهدار من رسیدم سجاد:قوربونت برم خداحافظ _بعد از صبحت کردن با سجاد رسیدیم مدرسه و از سرویس پیاده شدم و رفتم به طرف کلاسم چون هوا سرد بود صف واینمیسادیم وارد کلاس شدم چند نفر بیشتر نیومده بورن کیفم رو انداختم رو صندلی و کتابم رو برداشتم و مشغول خوندن شدم لیدا:سلام زی زی کلاس خوبی _ممتون کاری داشتی لیدا لیدا:نه از اقا داماد چه خبر ؟ میبینیش .. _اره چه طور مگه لیدا:هیچی اومده بود دیروز قنادی بابام اونجا دیدمش . _اره خبر دارم دیروز مهمون داشتن اومده بود کیک بگیره لیدا_نفهمیدی چه شکلیه _لیدا ول کن بیست سوالیه ؟ معلم آومد برو بشین نرگس من و ببین برسونی ها انگار هیچی یادم نی نرگس:قول نمیدم ولی اگه تونستم باشه _ممنون نرگسی، بعل از نوشتن امتحان ورقه رو تحویل معلم دادم و رفتم نشستم نرگس:چه طور نوشتی ! _خوب بود بدک نبود، بعد از چند ساعت بالاخره زنگ رو زدن و بالاخره اجازه رفتن به خونه صادر شد نرگس:با سجاد میری بیرون ؟ _اره میرم ولی به کسی هیچی نگو به خانم مهدوی هم بگو رفت کتابخونه من رفتم بای ، گوشیم برداشتم که به سجاد زنگ بزنم کا دیدم خودش داره زنگ میزنه سجاد :سلام نفسم خوبی کجایی _سلام عزیزدلم مرسی ت. خوبی این ور خیابون دارم میبینمت سجاد:وایسا اومدم _باشه سجاد:سلام جه طوری خوبی ؟کجا بریم ؟ _مرسی خوبم هرجا که تو میخوای بریم سجاد:بریم کافه ؟ _باشه بریم ،چه خبر از خودت بگو چیکار میکنی میری شرکت ؟ سجاد:آره میرم مامانم فردا مهمونی گرفته میای؟ _اره میام چرا نیام کی ها هستن؟ عمو ها و ..... سجاد:آره اونا هستن و دوستای من _باشه اوکی میام، سجاد کجا داری میری کافه اینجاست خسته شدم بیا دیگه سجاد:قوربونت برم میدونم خسته ای ولی یه کافه نزدیکتر هست بریم اونحا قشنگتره و با صفا تره اونجا خیلی تاریکه _هرجایی هم برم تو باشی اونجا برام بهشته مهم نیست چه طوریه مهم اینه که تو کنارمی سجاد:و زندگی منی خیلی دوست دارما _همچین آقا سجاد:بیا رسیدیم بفرما تو _ممنون، وقتی وارد کافه شدم یه اتفاقی افتاد که خیلی شگفت زده شدم ادامه دارد...‌... نویسنده:آیسان بانو
هدایت شده از نـٰاشناس ِسـٰاجده🤍؛
https://harfeto.timefriend.net/16935627698750 نظراتتون درباره رمان🌸☺️ منتظر نظرات قشنگتون هستم🙂
بِـسّم‌ِاللـھِالْـرَحمن‌ِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
انسان بزرگ نمیشود جز بہ وسیلہ ۍ فڪرش شریف نمیشود جز بہ واسطہ ۍ رفتارش و قابل احترام نمیگردد جز بہ سبب اعمال نیڪش ... تقدیم بہ ڪسانۍ ڪہ شایستہ ۍ احترامند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 نحوه ی شهادت ‼️ از آخرین باری که خانواده، حاج عمار را بدرقه کرده بودند ۹۸ روز می گذشت. صبح ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴ قرار بود بچه ها در چارچوب عملیات محرم برای آزادسازی حلب به یک محدوده مثلثی شکل حمله کنند. پس از اینکه او و دوتن از همرزمانش در سرمای شدید ریف حلب وضو گرفته و نماز جماعت صبح را سه نفره به جا می آورند، حمله آغاز می شود. هنوز چند ده متر پیش نرفته بودند که آماج گلوله ها و تیرها از راه می رسد. 💔 محمدحسین جلوی همه بود، برای اینکه از وضعیت همرزمانش باخبر شود، همانطور به صورت نیم خیز، سرش را برمی گرداند که آنها را ببیند، در همین حال ترکشی به پشت سرش اصابت کرده و در اثر آن به شهادت می رسد. @sajad110j
✅شهید همت: برای اینکه لطف و رحمت و آمرزش خداوند شامل حال ما بشود باید اخلاص داشته باشیم. 💌 @sajad110j
با شهدا صحبت کنید آنها صدای شما را به خوبی می‌شنوند و برایتان دعا می‌کنند دوستی با شهدا دو طرفه است... 🕊🌹
15.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا دردیست دور از تو که نزد توست درمانش آقای امام رضا(ع)💚 .
🌱خدایا..! میدانم که تو مشتریِ جان و خونِ کسانی هستی که از مال و فرزند و لذت‌هایِ دنیوی می‌گذرند و به سوی تو می‌آیند... 🥀 ♥️ 📿 💚الهی بحق زینب کبری (س) اللهم عجل لولیک الفرج💚 @sajad110j
◾️ 🌿🌻 نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد!🙃🖐🏻♥️ 🌷روزتون متبرکـ بنگاه شهدا ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ 💚الهی بحق زینب کبری (س) اللهم عجل لولیک الفرج💚 @sajad110j
•بِـسّم‌ِاللـھِالْـرَحمن‌ِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•
میگفت: ‏یہ وقتایـے،‌ جورے بقیہ رو‌ ببخشید، ڪہ با‌ خودشون‌ بگن‌ اگہ این‌ بنده‌ے خداست ؛ پس‌ خودِ‌ خدا‌ چہ جوریہ..؟🌱 ✨🍂 ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یہ‌استادداشتیم‌حرف‌قشنگۍ‌میزد.. مۍگفت‌اگہ‌بہ‌نامحرم‌نگاھ‌ڪرد؎؛ بدون‌همسرتم‌نگاھ‌میکنہ... دنبال‌هرچۍباشۍمتقابلا همسرت‌هم‌دنبال‌همونہ عیناًنہ؛ولۍدرباطن‌چرا.. مجردومتاهل‌هم‌ندارھ.. بروببین دوست‌دار؎همسرت‌چجور؎باشه.. خودتم‌همونطورباش..! -چوفاطمھ‌خواهۍ؛علۍباش..
و عشق دو زوج دهه هشتادی((: حرفا و عکساشون انقدر قشنگه که دلم میخواد قابش کنم به دلم🔥♥️. •https://eitaa.com/joinchat/2387083670Cbeea9c7e4f. صرفا برای کسایی که محتوای دلی میخوان🥺🤍. 😌 🌿 .
🙃🍃 همیشہ سر اینکہ اصرار داشت حلقہ ازدواج حتماً دستش باشد اذیتش مے‌کردم مےگفتم: حالا چہ قید و بندے دارے؟! مےگفت: حلقہ سایه‌یِ یك مرد یا زن در زندگے است من دوست دارم سایه تو همیـشہ دنبال من باشد من از خدا خواستہ‌ام تو جفتِ دنیا و آخرت من باشے!😍❤️ همسر
یدونه ادیتور می‌خوام برام دوتا پروفایل درست کنه ! یه نفر هم که بتونه یک بنر درست کنه @gomnaaamm_313