eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
10.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
142 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - تبلیغات ِچنل: @sajad110j_tb ⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
_زود از روی تختم بلند شدم و رفتم پایین دیدم داداشش محمد پایین بود محمد:سلام زهرا خانوم میدید پیش نرگس ؟ _سلام بله زنگ زد گریه میکرد اتفاقی افتاده نگران شدم محمد:نه هیچ اتفاقی نیافتاده شمارو سرکار گذاشته نرید پیشش شاید از این کارش منصرف بشه _ممنونم منم نمیرم شاید از این کار مزخرفش دست برداره محمد:خندیدم و گفتم بله نرگس دیگه _بله ، از پله ها رفتم‌بالا و در اتاقم باز کردم و رفتم ازچهار پایه بالا و چمدونم رو آوردم پایین و در کمد رو باز کردم که وسایل هامو جمع کنم در حال جمع کردن وسایل هام بودم که یکی برام اس ام اس داد شماره ناشناس بود گوشی رو ورداشتم ناشناس :میدونم کجا میری و از کجا میای حواست باشه اومدم که کنارت باشم _خیلی ترسیدم ولی به خودم مسلط کردم و جوابی براش ننوشتم شاید سجاد بود شایدم یکی دیگه شمارش رو مسدود کردم و به کارم ادامه دادم چند دست لباس از کمد برداشتم نمیخواستم زیاد کولم رو سنگین کنم مهدی:سلام آجی وسایل هاتو جمع کردی _بله جمع کروم فقط چند تا خوراکی برای راهمون میخواستم بگیرم اگه میتونی بیا باهم بریم _چرا باهم خوب با نرگس برو اتفاقی افتاده رنگت هم پریده _یه شماره برام پیام داده بود که گفت میدونم کی و کجایی همچنین پرت و پلا هایی نوشته بود که ترسیدم و اعصابم خورد شد مهدی: نترس این سری میرم ستاد میدونم به کی بگم و چیکارش کنه اگه مطمئن بشم سجاده تو وسایل هاتو بگو من خودم میرم بخرم مامان:جمع خودمونیه میتونم بیام !؟ زهرا:بله چرا که نه بفرمایید مامان:چیزی لازم نداری وسایل هاتو جمع کردی؟! _ممنون مامان جان بله چندتا وسیله هم گفتم برای راهمون مهدی میره میخره تو فقط دعامون کن مامان:باشه گلم انشاالله به سلامت برید و برگردید ،بررای یکی دو روز غذا آماده کردم رفتنی اونم بردارید _باشه ممنون مامانی مامان:باشه _ مهدی برو چندتا که دوست داری وسایل بگیر دیگه من نرم بیرون به مامان هم کمک کنم مهدی:باشه _بعد جمع کدون وسایل هام رفتم پایین که تو درست کردن شام به مامان کمک کنم شام درست کردیم و باباهم اوند صدای دلنشین اش به خونه پیچید بابا:سلام دخترم خسته نباشی _ممنون بابا جونم شماهم خسته نباشید ،بشینید براتون چایی بیارم _ممنون دخترم _مامان شام رو آماده کرده بود و منم ظرف هارو شستم و دوتا جایی ریختم و رفتم حیاط و به بابا چایی تعارف کردم بابا:خودتم بیا بشین ، فردا به راه افتادید ؟ . _نه بابا جون انشاالله پس فردا صبح زود بابا:تو کارتت پول زدم و وسیله گرفتم برا راهتون اگه باز کم بود بگو برات بگیرم _دست گلتون درد نکنه ممنون چشم ،با بابا یکم حرف زدیم که مامان صدا زد برای شام مامان:حرف های پدر و دختری تون تموم نشد شام سرد شد ها بابا:صدای مامانت در اومد پاشو بریم _با حرف بابا خندم گرفت و باهم پاشدیم ک رفتیم نشستم پشت میز که شامم رو بکشم که گوشیم زنگ زد همون شماره ناشناس بود باز نگران شدم ادامه دارد و..... نویسنده:آیسان بانو کپی:با ذکر نویسنده حلال است