#پارت_نهم
#رمان_دلدادگان
_زود از روی تختم بلند شدم و رفتم پایین دیدم داداشش محمد پایین بود
محمد:سلام زهرا خانوم میدید پیش نرگس ؟
_سلام بله زنگ زد گریه میکرد اتفاقی افتاده نگران شدم
محمد:نه هیچ اتفاقی نیافتاده شمارو سرکار گذاشته نرید پیشش شاید از این کارش منصرف بشه
_ممنونم منم نمیرم شاید از این کار مزخرفش دست برداره
محمد:خندیدم و گفتم بله نرگس دیگه
_بله ، از پله ها رفتمبالا و در اتاقم باز کردم و رفتم ازچهار پایه بالا و چمدونم رو آوردم پایین و در کمد رو باز کردم که وسایل هامو جمع کنم در حال جمع کردن وسایل هام بودم که یکی برام اس ام اس داد شماره ناشناس بود گوشی رو ورداشتم
ناشناس :میدونم کجا میری و از کجا میای حواست باشه اومدم که کنارت باشم
_خیلی ترسیدم ولی به خودم مسلط کردم و جوابی براش ننوشتم شاید سجاد بود شایدم یکی دیگه شمارش رو مسدود کردم و به کارم ادامه دادم چند دست لباس از کمد برداشتم نمیخواستم زیاد کولم رو سنگین کنم
مهدی:سلام آجی وسایل هاتو جمع کردی
_بله جمع کروم فقط چند تا خوراکی برای راهمون میخواستم بگیرم اگه میتونی بیا باهم بریم
_چرا باهم خوب با نرگس برو اتفاقی افتاده رنگت هم پریده
_یه شماره برام پیام داده بود که گفت میدونم کی و کجایی همچنین پرت و پلا هایی نوشته بود که ترسیدم و اعصابم خورد شد
مهدی: نترس این سری میرم ستاد میدونم به کی بگم و چیکارش کنه اگه مطمئن بشم سجاده تو وسایل هاتو بگو من خودم میرم بخرم
مامان:جمع خودمونیه میتونم بیام !؟
زهرا:بله چرا که نه بفرمایید
مامان:چیزی لازم نداری وسایل هاتو جمع کردی؟!
_ممنون مامان جان بله چندتا وسیله هم گفتم برای راهمون مهدی میره میخره تو فقط دعامون کن
مامان:باشه گلم انشاالله به سلامت برید و برگردید ،بررای یکی دو روز غذا آماده کردم رفتنی اونم بردارید
_باشه ممنون مامانی
مامان:باشه
_ مهدی برو چندتا که دوست داری وسایل بگیر دیگه من نرم بیرون به مامان هم کمک کنم
مهدی:باشه
_بعد جمع کدون وسایل هام رفتم پایین که تو درست کردن شام به مامان کمک کنم شام درست کردیم و باباهم اوند صدای دلنشین اش به خونه پیچید
بابا:سلام دخترم خسته نباشی
_ممنون بابا جونم شماهم خسته نباشید ،بشینید براتون چایی بیارم
_ممنون دخترم
_مامان شام رو آماده کرده بود و منم ظرف هارو شستم و دوتا جایی ریختم و رفتم حیاط و به بابا چایی تعارف کردم
بابا:خودتم بیا بشین ، فردا به راه افتادید ؟
.
_نه بابا جون انشاالله پس فردا صبح زود
بابا:تو کارتت پول زدم و وسیله گرفتم برا راهتون اگه باز کم بود بگو برات بگیرم
_دست گلتون درد نکنه ممنون چشم ،با بابا یکم حرف زدیم که مامان صدا زد برای شام
مامان:حرف های پدر و دختری تون تموم نشد شام سرد شد ها
بابا:صدای مامانت در اومد پاشو بریم
_با حرف بابا خندم گرفت و باهم پاشدیم ک رفتیم نشستم پشت میز که شامم رو بکشم که گوشیم زنگ زد همون شماره ناشناس بود باز نگران شدم
ادامه دارد و.....
نویسنده:آیسان بانو
کپی:با ذکر نویسنده حلال است