🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_سرباز_اقا
#پارت 5
داوود. بعد کلی رایزنی بالاخره مرخص شدم و برگشتم خونه داشتم والان دارم با فرشته کوچولو ها ی خودم بازیمیکنم_ریحانه بگیر _حنانه بپا نخوری _بگیر بینم _حنانه گل بگیر
صدای یکتا از اشپز خونه امد بچها بروین میزو بچینین بعد خوردن شما جمع کردن ظرفا مشغول خوردن کیکی شدیم که مرضیه پخته بود با 2انگشت شستم خامه برداشتمو زدم بین دو ابرو ریحانه وحنانه گذاشتم __عه بابا یکتا: ایولا داود خوبشون کردی این چنروز پوست منو کندن ایندو نیم وجبی نگاه طلبکارانه اینداختم بهشون _مامان راس میگه
: نه خیر: نه بابا ما بچها ی خوبی بودی _بله.... تا اومدم حرفم رو ادامه بدم کل صورتم با خامه یکی شد. تا اخر شب فقط خندیدمو خوش گذروندیم ساعت حوالی 12بود که به زور مامان اینا رو راضی کردم که بمونن وفرستا دیمشون تو اتاق مهمون یکتا داش کتاب میخوند: میگم یکی
_جانم
_بریم بیرون
_الان؟
_نه فردا الان دیگه بریم!
_بچه ها چی
_نه دوتایی به یاد دوران نامزدی
_چی بگم والا
_هیچی بپوش بریم 😁
_خیلی خوب الان حاضر میشم
پارک🌳🌲
یکتا: خیلی وقت بود دوتایی نیومده بودیم بیدون نه!
داوود: اره از وقتی که این دو تا وروجک اومدن میگم برم بستنی بگیرم
یکتا: خوب اره ولی اسکوپی
داوود: چشم بانو جان
بستنی فروشی 🍧
«~داوود
_فروشنده»
~سلام اقا دو تا اسکپی بزن
_چه طعمی
~شکلات تلخ -شاه توت-وانیل
_چشم بفرمایید
~
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#فاطمه_زینب
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_سرباز_اقا #پارت 5 داوود. بعد کلی ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_سرباز_اقا
#پارت_6
داوود: بفرماید خانمی
یکتا: ممنون
داوود: یکتا بت گفتم بیایم بیرون که یسری حرفا رو بگم بیبن عزیزم من شرمندم شرمده شما بچها ولی از همه بشتر شرمده تو ام هرچی من بدی کردم دم به دقیقه ماموریت ام اما تو هیچی نمیگی حتی بهم غر هم نمیزنی .......
یکتا: بسه داوود کافیه نمیخام بشنوم من دوست دارم! تو وقتی اومدی خاستگاری گفتی تو سپاهی گفتی دم به دقیقه ماموریت ام گفتی نیستم منم گفتم تا جایی که میتونی کنارم باش ولی برای من فقط برای من تورو خدا انقدر اتیشم نزن داغونم نکن
داوود : هر وقت خستم ناراحتم تو ارومم میکنی تو عزیز ترین منی تو همه چیز منی
یکتا: نمیتونم چیزی بگم هیچی زبونم نمیچرخه
داوود: یکتا میگم یادته شب عروسیمون چه دعایی کردی
یکتا:کدومش
داوود:اولی
یکتا:مگه میشه یادم بره ولی اگه قولت یادت رفته باشه هااا
داوود:یادمه گفتی اگه شهید شم حوری موری ممنوع
یکتا: افرین
داوود: خدمت شما
یکتا: این چیه
داوود: سوغاتی
یکتا: نه خوشم امد خوش سلیقه ای
داوود توی ی حرکت یکتا رو به خودم چسبوندم واون رو توی آغو*ش خودم گذاشتم وبوس*ه ای به سرش زدم که موجب شد طلق روسریش عقب بره
_عه داوود زشته یکی ببینه
_چه زشتی داره ملکه من
_چی بگم عشقم ❤️
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#فاطمه_زینب
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_سرباز_اقا
#پارت_7
رسول: سلام بر خانواده
عزیزم
راحیل: سلام عمرم خوش اومدی
رسول: سلام مامان جونم چطوری برو بچ کجان؟
راحیل: خوبم رضا اتاقشه رضوان اتاقشه داره با تلفن حرف میزنه
رسول: اها بابا کجاس
(صدای در تق تق)
راحیل: باباتم امد سلام کاظم جان
کاظم: سلام خانم جان به اقا رسول چه اجب چشم ما به جامالتون روشن شد
رسول: سلام اقاجون شرمنده یمتی است درگیرم
کاظم: بچها کجان
راحیل: بالان تا دست تو صورتو بشوری رسول صداشون میکنه بیان برا شام
رسول: چشم
از پله بالا رفتم ودر اتاق رضا رو باز کردم
رضا: مامان جان الان میام یروبع دیگه
رسول: بسه بچه انقدر که توخوندی من نخوندم
رضا: سلام داش رسول کجاییی توو
رسول: سلام حاجی سعادت نداری منو ببینی دیگه
رضا: هههه چه خبرا
رسول: سلامتی بیا شام
رضا: بله قربان
رسول از اتاق بیرون امدم ورفتم سمت اتاق رضوان با این که زورم میومد در زدم داش با تلفن حرف میزد از حرفاش فهمیدم حسنا خانم زن مهدی حرف میزنه صبر کردم خدا حافظی کنه و رفتم تو اتاق
رسول :سلام اجی
رضوان :سلام برادر بزرگوار
رسول :چه خبرا
رضوان :سلامتی شما چه خبرا
رسول :خبر خاصی نیس
رضوان :قرار نیس من زن داداش داشته باشم
رسول :بیا شام
رضوان :چرا خودتو گول میزنی سنت داره زیاد میشه پسرای هم سنو سال تو الان دارن بچه هاشونو جمع میکنن
رسول :اسیاب به نوبت بیاشا مامان منتظره
منتطر حرفی نشدمو رفتم پایین رضا هم پایین بود بعد شام بابا باز شروع به نصیحت کردن به ازدواج کرد
کاظم:اقا رسول کم کم داری پیر مرد میشیا بیا و دینتو کامل کن مرد مومن
رسول :چشم اول رسام بعد من
کاظم :رسام با شما فرق میکنه اون اینجانی اگه بود تا الان زنش داده بودیم
رسول :بابا الان خانمی که خوب باشه نیس
کاظم:عجب خدا دختر خوبه رو جمع کرده
رسول :هست من نمیبینم
کاظم :خدا چشاتو کور کرده چرا با بهاره ازدواج نمیکنی
رسول :دست شما درد نکنه اخه منو ایشون بهاره زمین تا اسمون با من فرقشه
کاظم :لاالاالله
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#فاطمه_زینب
˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_سرباز_اقا #پارت_7 رسول: سلام بر خا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله رحمان رحیم
#سرباز_اقا
#پارت_8
"رسول"
ماشینو او پارکینگ پارک کردنمو وارد اسانسور شدم دستام روتوی جیبم کردمو دوتا باددم هندی درودم وگذاشتم دهنم.خیلی گرسنه بودم اعزام به سوریه برام خخخخیلی مهم بود برا همین صبحونرو پیچوندم
ولی هیچ جوره نمیشد از اجیل مامانم بگذرم باللخره اسانسر واستاد پاتند کردم سمت محلی که قرار بود اعزامی هارو بگن .یهو دیدم پای تبلو اعلانات قل قلس چه خبره رفتم جولو که دیدم اسامی زدن به تابلو علانات جلو رفتم به زور میشد هون خیلی شلوغ بود ولی به زور دو بار اسم هارو زیر رو کردم نبود بازم جاموندم بازم ... .....یهو مهدی امد طرفم _داداش راهی شدم
_مبارک باشه
_رسول خوبی
سرم گیج رفت یهو ولوشدم روزمین دیگه هیچی نفهمیدم
"داوود "
بعد این همه تلاش بالاخره قبول شدم یهو صدای امد برگستم سمت صدا دیدم رسول افتاده رو زمین یاحسینی زمزمه کردم و باسرعت جت خودمو به رسول رسوندم رسول از حال رفته بود این دفعه سوم بود که اسمش از تو لیست عزام خط میخورد بریمش نماز خونه و خابودمش براش سرم وصل کردیم که بعد دو ساعت به هوش امد
_دیدی باز جاموندم
_بابا تو که بچه پول دارمونی دفعه دیگه نهایتا نشد با فاطمیون میری
_داوود حالم از این کلمه بچه پولدار به هم میخوره بابا من چه گناهی کردم بابام وکیله
_بابا نا شکری نکن اقدر اصلا ببین باید زن بگیری که ببرنت بیبین من زن دارم بردنم
_برو بابا توهم دلت خوشه
_حالا جدا از شوخی من نیستم حواست به خودت باشه مراظب مامانم اینا هم باش
_این چه حرفیه مامان مثل خاله خودم میمونه داوود گوشیه توعه
_اره خدا به خیر کنه
_بیچاره دیل این که زن نمیگیرم اینه
_بده خانم زنگ زده از حالم باخبر شه
_زن ذلیل بدبخت
_عمته سلام جانم
.......
_به به ریحون بابا
.......
_چطوری تو خوبی حنا خوبه مامان خوبه
..........
_ممنون منم خوبم جانم بابا
........
_بله کارم درس شد
........
_قول میدم زود بیام
........
_یعنی 30شب
........
_نه بابا کجا خیله چش روهم بزاری تمومه
.......
_باشه چشم بابامن برم کار دارم به مامان به اگه کاری داش اس ام اس بده باشه
......
_قربونت خدا حافظ بابا
_بیا اقا رسول که از مزایای زندگی مشترک ی گوگولی داری هی نگرانته
_ای بابا بابا خانم که خوب باشه نیست
_قول میدی اگه بود دیگه شبه دخترا ناز نکنی
_باش تو پیدا کن من حرفی ندارم
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
پن: بابا اقا رسول که حرفی نداره زن میخواد 😁😂😂
#فاطمه_زینب