˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸🇮🇷 ˓
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_سرباز_اقا #پارت 5 داوود. بعد کلی ر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_سرباز_اقا
#پارت_6
داوود: بفرماید خانمی
یکتا: ممنون
داوود: یکتا بت گفتم بیایم بیرون که یسری حرفا رو بگم بیبن عزیزم من شرمندم شرمده شما بچها ولی از همه بشتر شرمده تو ام هرچی من بدی کردم دم به دقیقه ماموریت ام اما تو هیچی نمیگی حتی بهم غر هم نمیزنی .......
یکتا: بسه داوود کافیه نمیخام بشنوم من دوست دارم! تو وقتی اومدی خاستگاری گفتی تو سپاهی گفتی دم به دقیقه ماموریت ام گفتی نیستم منم گفتم تا جایی که میتونی کنارم باش ولی برای من فقط برای من تورو خدا انقدر اتیشم نزن داغونم نکن
داوود : هر وقت خستم ناراحتم تو ارومم میکنی تو عزیز ترین منی تو همه چیز منی
یکتا: نمیتونم چیزی بگم هیچی زبونم نمیچرخه
داوود: یکتا میگم یادته شب عروسیمون چه دعایی کردی
یکتا:کدومش
داوود:اولی
یکتا:مگه میشه یادم بره ولی اگه قولت یادت رفته باشه هااا
داوود:یادمه گفتی اگه شهید شم حوری موری ممنوع
یکتا: افرین
داوود: خدمت شما
یکتا: این چیه
داوود: سوغاتی
یکتا: نه خوشم امد خوش سلیقه ای
داوود توی ی حرکت یکتا رو به خودم چسبوندم واون رو توی آغو*ش خودم گذاشتم وبوس*ه ای به سرش زدم که موجب شد طلق روسریش عقب بره
_عه داوود زشته یکی ببینه
_چه زشتی داره ملکه من
_چی بگم عشقم ❤️
ادامه دارد...🌷✨
کپی از رمان ممنوع🚫
#فاطمه_زینب