eitaa logo
˒‌ سـٰاجدھ‌ ִֶָ 🇵🇸 ˓
4.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
141 فایل
بسم‌ ِاللّٰھ نزدیك‌ترین‌حال ِ‌بنده‌به‌خداوند‌،حالت ِ‌سجود‌ست 🤍. - — - رفیق؛ اگه نمازت رو محافظت نکنی، حتی میلیاردها قطره‌ اشك هم برای اهل‌بیت بریزی؛ درآخرت نجاتت نمیده . -[ اولویتت #خدا باشه . - — - - تبلیغات ِچنل: @tabsajed⤷ *کپی‌مجاز‌ه‌به‌جزمحفل‌ها.
مشاهده در ایتا
دانلود
⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽‌ ڪتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياری خدا، با اقبال مردمـ روبرو شد. استقبال مردم از اين ڪتاب خيلے خوب بود و افراد بسياري خبر مےدادند ڪه اين ڪتاب تأثير فراوانے روی آنها داشته. 🍃🌹 بارها در جلسات و يا در برخورد با برخی دوستان، اين ڪتاب به من هديه داده مےشد! آنها من را ڪه راوی ڪتاب بودمـ، نمےشناختند. و من از اينڪه اين ڪتاب در زندگے معنوی مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم.☺️☺️ يڪ روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوی محل ڪار مےرفتم. يڪ خانمـ خيلے بدحجاب ڪنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاڪسے بود. از دور او را ديدم ڪه دست تڪان مےداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همين توقف ڪردم و اين خانم سوار شد.🚙🚙 بےمقدمه سلام ڪرد و گفت: مےخواهمــ بروم بيمارستان ... من پزشڪ بيمارستان هستمـ. امروز صبح ماشينمـ روشن نشد. شما مسيرتان ڪجاستـ؟❓❓ گفتمـ: محل ڪار من نزديڪ همان بيمارستان است. شما را مےرسانمــ. آن روز تعدادے ڪتاب سه دقيقه در قيامت روی صندلے عقب بود.📚📚 اين خانم يڪي از ڪتابها را برداشتــ و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتمــ، مےتونم اين ڪتاب را بخوانم؟🤓🤓 گفتم: ڪتاب را برداريد. هديه براے شماستــ. به شرطے ڪه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلے تشڪر ڪرد و پياده شد. من هم همينطور مراقب اطراف بودم ڪه همڪاران من، مرا در اين وضعيت نبينند!🤨🤨 ڪافے بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش ڪردم.😕😕 تا اينڪه يڪ روز عصر، وقتے ساعت ڪارے تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلے اداره بيرون آمدم. 🚙🚙 همين ڪه خواستم وارد خيابان اصلے شوم، ديدم يك خانم چادرے از پياده رو وارد خيابان شد و دست تڪان داد!✋✋ توقف ڪردمـ. ايشان را نشناختمـ، ولے ظاهراً او خوب مرا مےشناخت! شيشه را پايين ڪشيدمــ. جلوتر آمد و سلام ڪرد وگفت: مرا شناختيد؟😅😅 خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دڪتری هستمـ ڪه چند ماه پيش، يڪ روز صبح لطف ڪرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه‌ای با شما كار دارم.🙂🙂 گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود ڪه يڪ خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارڪ كردم و پياده شدم و در ڪنار پياده رو، در حالے ڪه سرم پايين بود به سخنانش گوش ڪردم.😞😞 گفت: اول از همه بايد سؤال ڪنم ڪه شما راوی ڪتاب سه دقيقه هستيد؟🤔🤔 همان ڪتابے ڪه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ مےخواستمـ جواب ندهمـ ولے خيلے اصرار ڪرد. گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. گفت: خدا رو شڪر، خيلے جستجو ڪردمــ. از مطالبــ ڪتاب و از مسيری ڪه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا ڪار مےڪنيد. ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ