#پارت_چهاردهم
#دلدادگان
مهدی:مامان زهرا کجاست ؟ کارش دارم
_با صداش یکم ترسیدم ولی مهم نبود اصلا در اتاقم رو باز کردم دیدم مهدی جلو دره با یه دسته گل رز بزرگ که که خودم عاشقش شده بودم اومد به سمت ورودی اتاقم
مهدی:بفرما آبجی عزیزم دوسش داری
_بغض کرده بودم اشک تو چشم هام جمع شده بود مگه میشه دوسش نداشته باشم دست گل رو ازش گرفتم و پریدم بغلش چقدر تو بغل مهدی آرامش داشتم
مهدی:بسه دیگه خودت لوس نکن بیا بشین ببینم چیکارا میکنی درس و مدرسه چطوره؟
_دست گل رو گذاشتم روی میزم و نشستم پیش مهدی، هیچی مدرسه و درس ها هم سلام دارن میگذره دیگه
مهدی: امروز کجا ها رفتی
_از مدرسه رفتم کتابخونه بعد اومدم خونه چطور
مهدی:آها باش استراحت کن
_شک کردم که جرا این سوال هارو میپرسه، چرا میپرسی اینارو نکنه بهم شک داری
مهدی:نه فقط،میخواستم ببینم چیکارا میکنی آخه خیلی وقته باهم حرف نمیزدیم
_باشه تو بگو تو کجا رفتی؟
مهدی:حالا میگم برات رفتم با دوستام ستاد و دادگان بعد کافه کار داشتیم، نن رفتم پایین توهم بیا
_آها باش، احساس کردم من رو دیده و به روی خودش نمیاره ولی گلی که گرفته بود خیلی خوشحالم کرد اگه میدید خوب میگفت ولی حالا مهم نیست
مامان:دخترم بیا پایین داریم شام میخوریم
_باشه الان میام ، داشتم میرفتم پایین دیدم سجاد پیام داده
سجاد:چی شد؟ میخواستم یه حرفی بگم
_بگو؟
سجاد:خسته شدم از این بی تکلیفی میخوام تمومش کنیم
_یعنی چی
ادامه دارد و.....
نویسنده:آیسان بانو
#پارت_چهاردهم
#دلدادگان
مهدی:مامان زهرا کجاست ؟ کارش دارم
_با صداش یکم ترسیدم ولی مهم نبود اصلا در اتاقم رو باز کردم دیدم مهدی جلو دره با یه دسته گل رز بزرگ که که خودم عاشقش شده بودم اومد به سمت ورودی اتاقم
مهدی:بفرما آبجی عزیزم دوسش داری
_بغض کرده بودم اشک تو چشم هام جمع شده بود مگه میشه دوسش نداشته باشم دست گل رو ازش گرفتم و پریدم بغلش چقدر تو بغل مهدی آرامش داشتم
مهدی:بسه دیگه خودت لوس نکن بیا بشین ببینم چیکارا میکنی درس و مدرسه چطوره؟
_دست گل رو گذاشتم روی میزم و نشستم پیش مهدی، هیچی مدرسه و درس ها هم سلام دارن میگذره دیگه
مهدی: امروز کجا ها رفتی
_از مدرسه رفتم کتابخونه بعد اومدم خونه چطور
مهدی:آها باش استراحت کن
_شک کردم که جرا این سوال هارو میپرسه، چرا میپرسی اینارو نکنه بهم شک داری
مهدی:نه فقط،میخواستم ببینم چیکارا میکنی آخه خیلی وقته باهم حرف نمیزدیم
_باشه تو بگو تو کجا رفتی؟
مهدی:حالا میگم برات رفتم با دوستام ستاد و دادگان بعد کافه کار داشتیم، نن رفتم پایین توهم بیا
_آها باش، احساس کردم من رو دیده و به روی خودش نمیاره ولی گلی که گرفته بود خیلی خوشحالم کرد اگه میدید خوب میگفت ولی حالا مهم نیست
مامان:دخترم بیا پایین داریم شام میخوریم
_باشه الان میام ، داشتم میرفتم پایین دیدم سجاد پیام داده
سجاد:چی شد؟ میخواستم یه حرفی بگم
_بگو؟
سجاد:خسته شدم از این بی تکلیفی میخوام تمومش کنیم
_یعنی چی
ادامه دارد و.....
نویسنده:آیسان بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔😔...
‹اینانقلـ🇮🇷ـابوصلہبہظہوࢪمولـ✌🏿ـا›
-🗞S A J E D E H _ 3 1 3
انسان چقدر به مرگ نزدیک است ،
و چقدر آن را دور میپندارد .
-آیتاللهبهجت-🌱
#شایدتلنگر❗️
-میگفت..
خیلینگومنگناهکارم؛
اینروادامهندهتابهیقینبرسه..
رویِصفاتوکارهایخوبتکارکنتابهیقین
برسه؛معصیترابهیقیننرسان؛
ایمانرابهشکتبدیلنکن..!
S A J E D E H _ 3 1 3
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما را کسی نخواست، تو هم گر نخواستی
در گوشمان بگو که بمیریم گوشه ای(:!💔
#طوفان_الاقصی
#امام_حسین
#امام_زمان
@sajad110j
صدشڪرڪهقسمتشدههرصبحبگیریم ؛
مااذنِنَفَسازپسرشاهِنجـفرا..🤍🌱
#کربلا
S A J E D E H _ 3 1 3
چادریعنے:
داشٺنآرامشیعنۍبدانےیڪسپرداری
کھازجنسحضرتفاطمہ(س)اسٺ...
تانپوشےاشنمیفهمۍحرفمرا... ✨🌻
#حجاب
@sajad110j
درد، دل آدمی را بیدار میکند،
روح را صفا میدهد.
غرور و خودخواهی را نابود میکند؛
نخوت و فراموشی را، از بین میبرد؛
انسان را متوجه وجودِ خود میکند.
خدایا!
اگر این است خاصیتِ درد،
این شبها مرا دردی ده تا به خودآیم ...
#شهید_مصطفی_چمران🕊
@sajad110j
هدایت شده از ˒ سـٰاجدھ ִֶָ 🇵🇸 ˓
•بِـسّمِاللـھِ الْـرَحمنِاَلـرَّحیم⊰♥️🌿⊱•